#حدیث_روز
#امام_جعفر_صادق_ع
ما مِن شَهیدِ اِلاّ وَ یُحِبُّ ان یَکونَ مَع الحُسینِ علیه السّلام حتّی یدخُلونَ الجنَّهَ مَعَهُ
در روز قیامت هیچ #شهیدی جز این نیست که دوست دارد در محضر #امام_حسین علیه السلام باشد و همراه همه #شهدا در معیّت حضرتش وارد بهشت گردند .
📚 کامل الزیارت ، صفحه ۱۱۱
May 11
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقّا كه حقیقتاً علی حق باشد
حق است علی ز حق كه بر حق باشد
دیدیم خطی به دفتر لم یزلی
حق با علی و علی مع الحق باش
#غدیر
montazerane.saheb.alzaman.group-to.shahe.mardani(128).mp3
8.45M
- تو شاه مردانی یاعلی...🌱🥺💚
#غدیر
یکروحدردوبدن✨🫀
ღهܩنـفسبـاشـہداღ
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 23 •••••••••••••••••••••• واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشت
#سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 24
••••••••••••••••••••••
من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو،
براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده،
فكر كردم يكي از بچه ها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور
كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و
قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟
وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج
آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا
گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و
يك دستش به پشتش!
حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه،
مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه
ً شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن
است ضربه شديد شود.
خالصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا
گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با
اجازه بالش خودم رو برميدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم
يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي
نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي،
هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام
شد و برگشتيم.
روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزش هاي رزمي، پايم
شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه
عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد،
اما صدقهاي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يام افتاد عصر همان
روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلاني كه همسايه ماست، خيلي
مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پول هايي
كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي
خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه
لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را
ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.
بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد.
البته اين نکته را بايد ذکر کنم: «به من گفته شد که صدقات،
صله رحم، نمازجماعت و زيارت اهل بيت:و حضور در جلسات
ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت
عمرت حساب نشده و باعث طولاني شدن عمر ميگردد.»