eitaa logo
☘️ مسجد قمر بنی هاشم(ع) شهرک فرهنگیان ☘️🌹🌹
252 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
915 ویدیو
13 فایل
💜رهبر معظم حفظه الله تعالی:👇 📚جهاد تبیین یک واجب قطعی و فوری است ☘️مباحث این کانال به امید خدای عزیز: ☘️شرعی/اخلاقی/اعتقادی/تربیتی/روانشناسی/بصیرتی/شهدایی ☘️اطلاع رسانی از برنامه های مسجد ☘️ارتباط با ادمین @allahmaana
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ هدف من از رفتن به جبهه این است که: اولاً به ندای «» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه‌ای را که امام عزیزمان بارها در پیام‌ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد است که به جبهه برود، و من می‌روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کنند او نمی‌تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق و امام گشته‌ام و این هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «» برسم؛ و به حق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت‌شکن را یاری کنیم و به حق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند، پاداش می‌بخشد. من برای خدا از گذشتم و به فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله. این شهید اهل روستای سیمین زاغه از توابع شهرستان بهار می‌باشد ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷https://eitaa.com/Masjedghamarbnehashem
۱۰ بارها می‌دیدم ابراهیم با بچه‌هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند، رفیق می‌شد. آنها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می‌کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود؛ همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست؛ نه نماز و نه روزه. به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته‌ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم، اینها کی هستند دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر پشت سر شما وارد هیئت شد؛ بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا صحبت می‌کرد از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید می‌گفت و این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد، به جای این که اشک بریزد مرتب فحش‌های ناجور به یزید می‌داد. ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد و یک دفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: «عیبی نداره! این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می‌کنه؛ ما هم اگر این بچه‌ها را مذهبی کنیم هنر کردیم.» دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت، یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد، ┄┅┅┅┅❀🌺❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷https://eitaa.com/Masjedghamarbnehashem