🏞 #گزارش_تصویری | شب سوم، یادمان و نمایش رزمایشی دفاع مقدس، اردوگاه شهید باکری خرمشهر
#کاروان_زائران_نور
✅روز چهارم:
⏪ساعت ۸ تا ۹ موزه خرمشهر
⏪ساعت ۹:۳۰ تا ۱٢ علقمه (و در صورت داشتن زمان، نهرخین)
⏪ساعت ۱۲:۱۵ تا ۱۵ شلمچه نماز ناهار و روایتگری
⏪نماز مغرب به مدت یک ساعت معراج الشهدا اهواز
⏪ساعت ۹ شب اسکان زین الدین، شام و اختتامیه
خرمشهر.mp3
10.95M
🥀خرمشهر ,شهری در آسمان ...
روی تابلوی ورودی شهر نوشته است: «كوچههای این شهر به خون شهدا آغشته است، با وضو وارد شوید.» رزمآوران از این منظر آسمانی به جنگ مینگریستند: «در هر وجب از این خاك شهیدی به معراج رفته است؛ با وضو وارد شوید.»
🖊سید شهیدان اهل قلم
aviny-khoramshahr68610.mp3
1.44M
صوت ویرایش نشده ی شهید سید مرتضی آوینی :
🖊خرمشهر شقایقی خون رنگ است که داغ جنگ بر سینه دارد؛ داغ شهادت. ویرانههای شهر را قفسی در هم شکسته بدان که...
🔺خدای آنسوی اروند، همان خدای این سوی اروند است
📝 فرازی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب حفظه الله در جلسه شورایعالی هماهنگی اقتصادی :
"اراده، عزم، شجاعت و همّت، خود را به دهان خطر و مشکلات زدن ... الباقی هم چشم به توکل و یاری و عنایت حضرت حق! به تعبیر آن رزمندهی جوان در شب عملیات والفجر ۸ که با همهی حساب و کتابهای مادی، عبور از اروند وحشی را در آن شب زمستانی ناممکن میدانست. با همهی اینها بعد از آن همه شناسایی و تمرین غواصی و حفاظت اطلاعاتی که مو را از ماست بیرون بکشد و حساب جزر و مدِ ساعت به ساعت اروند را داشتن به همرزمش گفته بود: «خدای آن سوی اروند، خدا این سوی اروند هم هست.» و نتیجهی همهی اینها، قطع دست صدام بود از تنها نقطهی ارتباطی با خلیج فارس و برافراشتن یک پرچم سه رنگ روی بام مسجد فاو! جنگ همان جنگ است و دشمن هم همان دشمن. فقط انگار بهجای «اروند» باید بگذاریم تحریم: «خدای قبل از تحریم، خدای بعد از تحریم هم هست» «بشرطها و شروطها» البته و همت و اراده و عزم و قطع امید از بیگانه «مِن شروطها»، چنانکه آن رزمندهی جوان شب عملیات والفجر ۸ بود."
📎متن کامل جلسه ای که #حضرت_آقا در آن برای دولتمردان #روایتگری کردند را در نشانی زیر بیابید:
https://farsi.khamenei.ir/news-content?id=46899
#شهدای_روحانی
#شهید_شریف_قنوتی
شهید محمدحسن شریف قنوتی
فرمانده گروه الله اکبر و اولین شهید روحانی دفاع مقدس
#شهدای_روحانی
#شهید_شریف_قنوتی
🔷از تولد تا دوران مبارزه:
شهید شریف قنوتی در سال 1313 در اروند كنار از توابع آبادان دیده به جهان گشود. در اطاعت از پدر و مادر، كم نظیر بود. اهل دعا، قرآن و مناجات بود. پدرش شیخ محمود و عمویش شیخ عبدالله استاد اسلامی وقتی چنین دیدند او را به حوزه علمیه «آبادان» فرستادند. دو سال در آن حوزه بود، سپس به «بروجرد» رفت و از اساتید مجرب آن دیار بهره ها گرفت و از محضر مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی استفاده کرد و سپس در قم رحل اقامت افكنده و در محضر امام خمینی(ره) و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی، فقه و عرفان را آموخت و همزمان با تحصیل، مبارزه با ظلم را آغاز کرد تا جایی كه از یاران عالی قدر شهید نواب صفوی گشت و در آن ایام در زندان اوین مدت شش ماه زندانی شد.
پس از شهادت نواب صفوی در مبارزه با طاغوت، به امام خمینی ـ رحمه الله ـ پیوست تا جایی كه او را به عنوان نواب ثانی لقب دادند و در یاری امام چنان ایستادگی كرد و پیروی نمود كه می گفتند: شریف قنوتی در امام خمینی ذوب شده است. منبرهایش كوبنده و حماسی بود. با كمال شهامت و شجاعت در منبرهایش شاه را [ابن] مرجانه خطاب می كرد و به او یزید بن معاویه دوم می گفت.
🔷نخستین پایه گذار جنگ های چریکی
شاید به جرأت بتوان گفت شهید شریف قنوتی، نخستین پایه گذار جنگ های چریکی در خرمشهر بود. در حالی که نیروهای مردمی با پیروی از دستور امام خمینی ـ رحمت الله ـ برای مقابله با دشمن و دفاع از انقلاب اسلامی و کیان کشور به طور داوطلب وارد خرمشهر می شدند، شهید شریف قنوتی با تشکیل گروه های چریکی، به آنها آموزش های خاص مقطعی می داد و آنها را در مکان های حساس خرمشهر مستقر می کرد. او با توجه به امکانات محدود، با عملیات های ایذایی و بازدارنده، تلاش داشت جلو تصرف خرمشهر را بگیرد.
از این روی، با انسجام نیروهای داوطلب و مردمی و آموزش آنها، به ارتش مجهز عراق حمله می کرد و در حد توان خود، نیروها و امکانات موجود دشمن را به صورت مقطعی به عقب می راند.
شناخت شهید شریف قنوتی از وضعیت خرمشهر در آن دوره زمانی به اندازه ای بود که فرماندهان دسته یا گروهان های اعزامی به خرمشهر، درباره نوع درگیری با دشمن و ادوات زرهی آنها و شیوه انهدامشان، از شهید شریف قنوتی یاری می گرفتند.
🔷 مقاومت دیگر فایده ای ندارد !
آقای رضا آلبوغبش، اهل خرمشهر، از رزمندگان مقاومت خرمشهر می گوید:
...شب را تا صبح همراه شیخ شریف در کوچه و خیابان در اطراف شاه آباد قدیم، پشت پلیس راه با عراقی ها درگیر بودیم. صبح که شد، از عراقی ها خبری نبود. خیال کردیم که آنها عقب نشینی کرده اند. در صورتی که در خانه های پیرامون کمین کرده بودند. عراق نیروهای زبده اش را وارد میدان کرده بود. آنها بدون داد و فریاد و با حرکت دست با یکدیگر ارتباط برقرار می کردند. با توجه به قضایایی که در حضور بنی صدر پیش آمد، به شیخ گفتم: «مقاومت دیگر فایده ای ندارد.»
گفت: «تو که می گفتی نمی ترسم!... تو هم جا می زنی؟»
همراه شیخ به طرف مسجد جامع رفتیم. شیخ نیروهای تازه نفس را فرستاد به محل درگیری تا نیروهایی که تمام شب را جنگیده بودند لحظاتی استراحت کنند.
🔶شیرینی شهادت
روز 24 مهر 59 پس از اینکه در پاسگاه امیرآباد سرپایی چند لقمه غذا (سیب زمینی کوبیده با گوجه) خوردم، دوباره همراه شیخ به سمت خرمشهر حرکت کردیم. در بین راه شیخ، شیرینی خودش را که در پاسگاه به او داده بودند و نخورده بود، از جیبش درآورد، و به من گفت: «این شیرینی را بخور».
گفتم: «من سهم شیرینی خودم را خورده ام، این مال شماست.»
شیخ خنده ها و شوخی هایش با من زیاد شد، تا آن موقع سابقه نداشت که با من یا کس دیگری شوخی یا مزاح کند. دست در گردن من انداخت و شیرینی را به من داد و گفت: «این شیرینی شهادت من است. ان شاء الله بخواست خدا، اگر سعادت داشته باشم، امروز یا فردا به شهادت می رسم. لذا از شما می خواهم که اگر من رفتم و تو زنده ماندی (و احتمال می دهم که تو زنده بمانی)، مواظب بچه ها باش!»
چون پسر بزرگش «محمد محسن» مجروح و در آبادان بود و ایشان با اینکه مجروح بود، برای حمل شهدا و مجروحین و کمک رسانی یک خودرو وانت در اختیارش بود و پسر دیگرش «محمد سعید» هم در خرمشهر حضور داشت. من فکر کردم بچه های خودش را می گوید.
از این روی گفتم: «آقا کدام بچه ها؟»
گفت: «بچه های گروه الله اکبر را می گویم!»
درست 15 دقیقه بعد از این قضیه من و شیخ شریف اسیر عراقی ها شدیم.
#ادامه👇
#شهدای_روحانی
#شهید_شریف_قنوتی
🔷ما یک خمینی را اسیر کردیم !
به همراه شیخ از پل گذشتیم و داخل خرمشهر شدیم. میدان فرمانداری را که دور زدیم، یک تانک روبه رویمان بود. به علامت پیروزی انگشتمان را بالا بردیم و سلام کردیم. آنها هم جواب سلام ما را دادند.
در خرمشهر تجهیزات نظامی نداشتیم. ادوات جنگی ما عبارت بود از: سه سه فروند تانک فاقد مهمات، چهار قبضه آرپی جی هفت، یک قبضه خمپاره انداز 60 میلی متری، تعدادی اسلحه ژ-3 و یک نوع سلاح قدیمی به نام ام یک (استفاده از سلاح ام یک هم خود حکایتی دارد، که گاهی مجبور بودیم با پا روی گلنگدن برویم تا یک گلوله شلیک کنیم) و از تکاوران عراقی کلاش های تاشو غنیمت گرفته بودیم، برخی که کار با آنها را بلد بودند به دیگران هم یاد می دادند.
داخل خیابان چهل متری که شدیم، شیخ شریف گفت: «می ترسم خرمشهر سقوط کند و ما نزد مردم شرمنده شویم».
نزدیکی های مقر گروه الله اکبر (مدرسه استثنایی سابق و بنیاد شهید کنونی) چند نفر سرباز دیدیم. اول خیال کردیم ایرانی هستند بلافاصله به من ایست دادند و به عربی گفتند: «قف!»
فریاد زدم: «اینها عراقی هستند.»
شیخ گفت: «با سرعت برو!»
... پدال گاز را فشار دادم. عقربه سرعت روی 90 کیلومتر بود، که ما را به رگبار بستند.
چند گلوله به گردن و دست شیخ و یک گلوله هم به زانوی من اصابت کرد. من تعادلم را از دست ندادم. شیخ شریف دست به اسلحه برد، اما فرصت نشد. در همین زمان، یک گلوله آرپی جی7 به چرخ عقب ماشین اصابت کرد و منفجر شد. کنترل ماشین از دست رفت و ماشین واژگون شد و پس از دو بار غلتیدن روی سقف به جدول کنار بلوار برخورد کرد و باز هم به حالت اول برگشت.
تا خودمان را از ماشین بیرون کشیدیم، عراقی ها از درون خانه ها بیرون دویدند. چند نفر به سراغ من آمدند و یک عده عراقی هم به سراغ شیخ شریف رفتند. عراقی ها بیشتر متوجه شیخ شریف بودند تا من. آنها خیلی خوشحال بودند که شیخ شریف را اسیر کرده اند. خیال می کردند، امام خمینی (ره) را اسیر کرده اند. آنها اطراف شیخ را گرفته بودند و حوسه (رقص) و هلهله می کردند و فریاد می زدند: «اسرنا الخمینی! اسرنا الخمینی! ما یک خمینی را اسیر کرده ایم.»
من را به باد کتک گرفتند. سه، چهار متر با شیخ فاصله داشتم. نگرانش بودم. تمام حواسم به او بود.
شیخ فقط می گفت: «الله اکبر- لااله الا الله...»
استقامت، پایداری، شجاعت و مردانگی شیخ شریف در مقابل عراقی ها درآن لحظه انگیزه و جرأتی دوچندان در من ایجاد کرد. هرچند مجروح بودم آنها بینی و کتفم را هم شکستند، اما موفق نشدند زبان من را باز کنند! و بفهمند من، عربم یا عجم.
🔷این فرمانده مقاومت است!
چندین گلوله به بدن شیخ شریف اصابت کرده بود وخونی که از بدنش می رفت و به خاطر بی خوابی شب ها و روزهای گذشته و تلاش های خستگی ناپذیر و مجاهدت ها و سلحشوری ها و سخنرانی های پی در پی و گرسنگی و تشنگی، دیگر رمقی برایش نمانده بود. با این حال، عراقی ها با اسلحه به پاشنه پای راست شیخ شلیک کردند ولی این مرد شجاع چون کوهی ایستاد و با لحنی رسا به عربی فصیح به عراقی ها گفت: «از خاک ما بیرون بروید، مگر ما همه مسلمان نیستیم؟»
عراقی ها که مقاومت و شجاعت شیخ شریف را دیدند بیش از پیش عصبانی شدند و به دست راست و پاشنه پای راست شیخ، شلیک کردند و گفتند: «هذا آیة المقاومة... این فرمانده مقاومت است.»
سپس آنها شیخ را به رگبار بستند که پاهای این روحانی بزرگوار سوراخ، سوراخ شد. پس از آن حدود ده نفر شیخ شریف را می زدند. شیخ تکبیر «الله اکبر» می گفت و آنها می زدند.
عراقی ها همان گونه که اطراف شیخ شریف حوسه (هلهله و پای کوبی) می کردند، عمّامه شیخ را با سرنیزه برداشتند و به زمین انداختند و فریاد می زدند: «اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی، ما خمینی را اسیر کرده ایم.»
اسارت شیخ برای آنها خیلی مهم بود.
#ادامه👇