🌷🌷🌷
بزرگی گفت که "درون هر مرد چاقی مرد لاغری زندانی است که عاجزانه تمنای بیرون آمدن دارد"
به همین نسبت درون یک انسان جدی، کودکی شوخ طبع منتظر بازیگوشی است و درون یک آدم تنبل و ترسو یک فرد بلندپرواز و
پرشور است که در حال مایوس شدن است.
درون آدم منفی باف مایوس کننده هم یک خودِ سرکوب شده خوش بین و سرخوش لنگر انداخته که نیاز به دیده شدن دارد.
یقین بدانید که سربه سر گذاشتنی که با مهر و مهارت انجام شود یکی از دستاوردهای مهم انسانی است، زیرا کمک میکند تا جنبه
هایی کمتر بروز کرده از درون شما ظهور کند.
در داستان مرز زیبایی، نوشته آلن هولینگورست در دهه ۸۰ میلادی، لحظه ای وجود دارد که در آن نیک، شخصیت اصلی
داستان که جوانی دلفریب است، به مهمانی بزرگی دعوت میشود تا مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا را ملاقات کند.
همه تا حدی از تاچر میترسیدند، اما نیک به گرمی و با شوخ طبعی به او پیشنهاد میکند که شاید بدش نیاید اگر با یک آهنگ
پاپ برقصد. سایر مهمانان جا میخورند. تاچرقصد داشت با وسواس خاص خودش به اصلاحات اقتصادی سخت گیرانه و
سیاست لجبازانهاش فکر کند. اما بعد از یک جدال درونی با لبخندی به نیک پاسخ میدهد؛ "میدونی، خیلی دوست دارم امتحانش کنم"
شاید اگر در واقعیت آدمهای بیشتری بودند تا سربه سر خانم نخست وزیر بگذارند، چه بسا نیمهی رقصندهی این دوستدارِ موسیقی
پاپ نقش بیشتری در امور ملی بازی میکرد و شاید تاریخ به گونهی دیگری رقم میخورد.
در تاریخ حکمرانی خودمان جالب است بدانید که حکام به این نکته پی برده بودند که علارغم خصلت دیکتاتوری و قیم مآبانهای که دارند لازم است افرادی آنها را از اوضاع و احوال
رعیت آگاه کنند تا صبر جامعه به انتها نرسد اما آن روحیه استکباری اجاره نمیداد که به هر کسی اجازه گفتن چنین سخنانی
را بدهند چرا که به نوعی آن را توهین به خود می دانستند.
ظاهرا شاهان به صورت سنتی و سینه به سینه به چنین راه حلی رسیده بودند چرا که انسان در سیر تطور حکومتسازی خود
همواره برای بعضی از مسائل به دنبال راه حل بوده است. تلخکها برای این امر برگزیده شدند چون ضمن این که افراد هنرمندی
بودند به خصوص از نظر عاطفی قادر بودند این اطمینان را به دست بیاورند که خطری برای شاهان ایجاد نخواهند کرد.
پس شاهان نیز این امکان و ایمنی را برای آنها ایجاد میکردند تا به راحتی سخن بگویند. تلخکها به هیچ عنوان در معادلات قدرت شرکت نمیکردند، حتی در دوره قاجار که هنرمندان به تئاتر و سیاهبازی روی آوردند نیز بلندپروازی هایی از این نوع دیده
نمیشود و هنرمندان دخالتی در معادلات قدرت ندارند.
گفته میشود که یکی از شاهان بار عام میگذاشته تا مردم و رعایا بیایند و دردشان را بگویند. روز بار عام هر کسی میتوانسته بیاید
و از ظلمی که بر او رفته سخن بگوید. مردم جمع میشدند ولی
وقتی نزد شاه میرسیدند جرات نمیکردند از دردهای واقعی سخن
بگویند و به دستبوسی بسنده میکردهاند.
هر چند با عزم و اراده رفته بودند که از پادشاه دادخواهی کنند اما دیدن ابهت و عظمت شاه و تفاوت بسیار عمیقی که بین زندگی خود
و قصر سلطنتی میدیدند باعث میشد جرات سخن گفتن پیدا نکنند.
ولی شخصیتهای این چنینی (تلخکها) که نامی هم در تاریخ ندارند با هنرمندی و با برخورد طنزگونه خودشان به مردم روحیه
میدادند تا جرات پیدا کنند و حرفشان را به شاه بزنند. آنها در بیرون از دربار و در بین مردم میچرخیدند، طنز میگفتند، شعر
میخواندند، ادا و اطوار در میآوردند و به مردم روحیه میدادند. اینگونه بود که مردم جرات سخن گفتن مییافتند.
کسی که مهربانانه سر به سر ما میگذارد در ما تحقیق کرده و انگشت بر روی نزاعی می گذارد که در درونمان در جریان است.
او جانب نیمهی خوب-اما در حال حاضربیپناه- شخصیتمان را گرفته
و در انتها خوب است که از خود بپرسیم
چیست که من نیاز دارم بابت آن،دیگران،کمی سر به سرم بگذارند؟
علی حکم آبادی_۱۵ شهریور ۹۸
برداشتی از؛
کتاب درباره خوب بودن_ آلن دوباتن
مصاحبهای با میرزا بابا مطهرینژاد (مرد روابط عمومی ایران)
#مدرسه_مشارکتی_اکسیژن
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘
🌷🌷🌷
بزرگی گفت که "درون هر مرد چاقی مرد لاغری زندانی است که عاجزانه تمنای بیرون آمدن دارد"
به همین نسبت درون یک انسان جدی، کودکی شوخ طبع منتظر بازیگوشی است و درون یک آدم تنبل و ترسو یک فرد بلندپرواز و
پرشور است که در حال مایوس شدن است.
درون آدم منفی باف مایوس کننده هم یک خودِ سرکوب شده خوش بین و سرخوش لنگر انداخته که نیاز به دیده شدن دارد.
یقین بدانید که سربه سر گذاشتنی که با مهر و مهارت انجام شود یکی از دستاوردهای مهم انسانی است، زیرا کمک میکند تا جنبه
هایی کمتر بروز کرده از درون شما ظهور کند.
در داستان مرز زیبایی، نوشته آلن هولینگورست در دهه ۸۰ میلادی، لحظه ای وجود دارد که در آن نیک، شخصیت اصلی
داستان که جوانی دلفریب است، به مهمانی بزرگی دعوت میشود تا مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا را ملاقات کند.
همه تا حدی از تاچر میترسیدند، اما نیک به گرمی و با شوخ طبعی به او پیشنهاد میکند که شاید بدش نیاید اگر با یک آهنگ
پاپ برقصد. سایر مهمانان جا میخورند. تاچرقصد داشت با وسواس خاص خودش به اصلاحات اقتصادی سخت گیرانه و
سیاست لجبازانهاش فکر کند. اما بعد از یک جدال درونی با لبخندی به نیک پاسخ میدهد؛ "میدونی، خیلی دوست دارم امتحانش کنم"
شاید اگر در واقعیت آدمهای بیشتری بودند تا سربه سر خانم نخست وزیر بگذارند، چه بسا نیمهی رقصندهی این دوستدارِ موسیقی
پاپ نقش بیشتری در امور ملی بازی میکرد و شاید تاریخ به گونهی دیگری رقم میخورد.
در تاریخ حکمرانی خودمان جالب است بدانید که حکام به این نکته پی برده بودند که علارغم خصلت دیکتاتوری و قیم مآبانهای که دارند لازم است افرادی آنها را از اوضاع و احوال
رعیت آگاه کنند تا صبر جامعه به انتها نرسد اما آن روحیه استکباری اجاره نمیداد که به هر کسی اجازه گفتن چنین سخنانی
را بدهند چرا که به نوعی آن را توهین به خود می دانستند.
ظاهرا شاهان به صورت سنتی و سینه به سینه به چنین راه حلی رسیده بودند چرا که انسان در سیر تطور حکومتسازی خود
همواره برای بعضی از مسائل به دنبال راه حل بوده است. تلخکها برای این امر برگزیده شدند چون ضمن این که افراد هنرمندی
بودند به خصوص از نظر عاطفی قادر بودند این اطمینان را به دست بیاورند که خطری برای شاهان ایجاد نخواهند کرد.
پس شاهان نیز این امکان و ایمنی را برای آنها ایجاد میکردند تا به راحتی سخن بگویند. تلخکها به هیچ عنوان در معادلات قدرت شرکت نمیکردند، حتی در دوره قاجار که هنرمندان به تئاتر و سیاهبازی روی آوردند نیز بلندپروازی هایی از این نوع دیده
نمیشود و هنرمندان دخالتی در معادلات قدرت ندارند.
گفته میشود که یکی از شاهان بار عام میگذاشته تا مردم و رعایا بیایند و دردشان را بگویند. روز بار عام هر کسی میتوانسته بیاید
و از ظلمی که بر او رفته سخن بگوید. مردم جمع میشدند ولی
وقتی نزد شاه میرسیدند جرات نمیکردند از دردهای واقعی سخن
بگویند و به دستبوسی بسنده میکردهاند.
هر چند با عزم و اراده رفته بودند که از پادشاه دادخواهی کنند اما دیدن ابهت و عظمت شاه و تفاوت بسیار عمیقی که بین زندگی خود
و قصر سلطنتی میدیدند باعث میشد جرات سخن گفتن پیدا نکنند.
ولی شخصیتهای این چنینی (تلخکها) که نامی هم در تاریخ ندارند با هنرمندی و با برخورد طنزگونه خودشان به مردم روحیه
میدادند تا جرات پیدا کنند و حرفشان را به شاه بزنند. آنها در بیرون از دربار و در بین مردم میچرخیدند، طنز میگفتند، شعر
میخواندند، ادا و اطوار در میآوردند و به مردم روحیه میدادند. اینگونه بود که مردم جرات سخن گفتن مییافتند.
کسی که مهربانانه سر به سر ما میگذارد در ما تحقیق کرده و انگشت بر روی نزاعی می گذارد که در درونمان در جریان است.
او جانب نیمهی خوب-اما در حال حاضربیپناه- شخصیتمان را گرفته
و در انتها خوب است که از خود بپرسیم
چیست که من نیاز دارم بابت آن،دیگران،کمی سر به سرم بگذارند؟
علی حکم آبادی_۱۵ شهریور ۹۸
برداشتی از؛
کتاب درباره خوب بودن_ آلن دوباتن
مصاحبهای با میرزا بابا مطهرینژاد (مرد روابط عمومی ایران)
#مدرسه_مشارکتی_اکسیژن
✍ #متنهای_خاص_ایتایی👇
⚘|❀ @MatnhayeKhas ❀|⚘