مَتروکات
مامان واسم تعریف میکرد که یه شب خالهشون اومده بود خونهی اونا بخوابه ؛ -مثل اینکه خاله جان تو دورا
خلاصه که مامان پا میشه و همه اهل خونه رو بیدار میکنه و همه نگران که چی شده ..
کمکم همه طایفه خبردار میشن و میرن دنبال خاله بگردن
و امّا کمی بعد خاله خانم همراه با نامزدشون آقا محمدرضا برمیگردن خونه
معلوم میشه که بله ؛ نامزد ِ خانوم اومدن دم در دنبالشون و قدم زنون باهم رفتن پارک سر کوچه و اونقدر گرم ِ صحبت شدن که زمان از دستشون در رفته 😂!
مَتروکات
خلاصه که مامان پا میشه و همه اهل خونه رو بیدار میکنه و همه نگران که چی شده .. کمکم همه طایفه خبردا
مامانم در رو باز میکنه و میگه که همه رفتن دنبال شما
خاله هم استرس میگیره -مخصوصا اگه بردارای غیرتیشون رو در نظر بگیریم-
و به همسرش میگه که تو برو تا داداشام نبیننت😂😂
مَتروکات
مامانم در رو باز میکنه و میگه که همه رفتن دنبال شما خاله هم استرس میگیره -مخصوصا اگه بردارای غیرتیشو
آقا محمدرضا هم پیشونی ِ خانومشو میبوسه و میره دیگه ((:
مَتروکات
و امروز تولد دختر ِ خالهجان و آقا محمدرضاس (؛
من ندیده و نشناخته با تعاریف مامان و مامانبزرگ ارادت خاصی به این آقا محمدرضای رزمیکارِ چشمرنگی ِ شوخطبع ِ مهربون دارم
و یهو تولد دخترخاله باعث شد یادم بیاد این خاطرهی دراماتیک طور رو . .
مَتروکات
ایشون همون آقا محمدرضاست ((:
آقا محمدرضای عزیز ؛ میشه پارتی بازی کنی و هوای مارو ویژه داشته باشی ؟
سیل ِ دریا دیده هرگز بر نمیگردد به جوی
نیست مُمکن هرڪه مجنون شد دِگر عاقل شود !
| صائبتبریزی |
من به این درک رسیدم که تا حرکت نکنی ، تلاش نکنی ، نری ، نجنگی ، ندَوی ، روی زمین نخزی ، از روی موانع نپری ، دست و پات نشکنه ، نبازی ، له نشی ، خسته نشی ، تیکه تیکه نشی ، لذت ِ رسیدن رو نمیچشی .