و امروز تولد دختر ِ خاله‌جان و آقا محمدرضاس (؛

من ندیده و نشناخته با تعاریف مامان و مامانبزرگ ارادت خاصی به این آقا محمدرضای رزمی‌کارِ چشم‌رنگی ِ شوخ‌طبع ِ مهربون دارم و یهو تولد دخترخاله باعث شد یادم بیاد این خاطره‌ی دراماتیک طور رو . .

آقا محمدرضای عزیز ؛ میشه پارتی بازی کنی و هوای مارو ویژه داشته باشی ؟

شبتون بخیر باشه اهالی ِ متروکات 💙؛

ای بابا .

سیل ِ دریا دیده هرگز بر نمی‌گردد به جوی نیست مُمکن هرڪه مجنون شد دِگر عاقل شود ! | صائب‌تبریزی |

من به این درک رسیدم که تا حرکت نکنی ، تلاش نکنی ، نری ، نجنگی ، ندَوی ، روی زمین نخزی ، از روی موانع نپری ، دست و پات نشکنه ، نبازی ، له نشی ، خسته نشی ، تیکه تیکه نشی ، لذت ِ رسیدن رو نمیچشی .

من یه قلب سبز سمت چپ ِ سینه‌م میتپه (:💚" مَرد جلوی دَر وایساده بود که یهو صداشو انداخت تو سرش و داد زد : [ ببين دلخوری ، بـــاش . عصبانی هستی ، بـــاش . قهری ، باش . هرچی میخوای باشی باش ولی حق نداری با من حرف نزنی ؛ فهميـدی ؟؟ ] ‌ ‌سریال خانه‌ی سبز ، سریال مورد علاقه‌ی من با بازی ِ آقای شکیبایی عزیز ، هنرمند موردعلاقه‌ی من رو اگر وقتی بود تماشا کنین - خیلی باصفاست ، خیلی ..

دلم آغوشِ گندم‌زار می‌خواد