مَتروکات
آذین من وُ توهم یه همچین عکسی داریم ؛ یادته دولسه .؟
پنجم ِ آذر ماه ِ هزار و چهارصد ؛
باغِ جهان پهلوانِ غرق شده در سیل ِ پاییز ،
امواج ِ قَهقَههها که در میان کاج ها میپیچید ،
شاخهها سُست میشدند ، دستِ برگهای پیر را
رها میکردند و با سقوط ِ چند برگ زیر ِ پاهایمان ماجرایشان به اتمام میرسید
در میان ِ گوناگونی ِ لبخندها ، خندههای تو را خوب یادم هست ،
لبخندت؟ بوی نارنگی میداد
از همان نارنگیهایی که تا آخرین پوستهی سفیدِ رویش را کَنده اَند ، لطیف ، نارنجی ، تازهی تازه . .
خواستم که روی اجساد ِ خشکه برگها بدَوییم ،
خواستی که سبک بازی را کنار بگذاریم
بر این باور بودی در مقابل ِ دیدهگان باید سنگین بود و حفظِ آبرو کرد
امّا من ؛ کودکی شده بودم که حرف نمیشنود و
حَیا و آبرو از یادش رفته ،
همان شُد که دست ِ تورا سفت چسبیدمو
با تو ، تا انتهای پاییز دَوییدیم 🧡.
و با یادآوری ِ اینکه حتی کُشندهترینو
سختترین شب ِ زندگیشم صبح شُد تهش ،
به سمت تخت حرکت میکنه .
مَتروکات
و با یادآوری ِ اینکه حتی کُشندهترینو سختترین شب ِ زندگیشم صبح شُد تهش ، به سمت تخت حرکت میکنه .
طاقت بیار رفیق ؛ صبح میشه این شب ..
+قول ((:
مَتروکات
تو اسکرینشاتهای قدیمیم بودم یهو اینو دیدم ؛
تاریخش واسه دهم ِ مهر ماه ِ هزار و چهارصده .
مَتروکات
تو اسکرینشاتهای قدیمیم بودم یهو اینو دیدم ؛
فقط اونجاش که میگه 'زندایی فتنه کرده؟!'😂😂
هدایت شده از روزمرگیهایِ یک دیوانه !
وُ بعد ؛
اسکرین شاتهایی داره که با دیدنشون میرم تو گوگل راهایِ خودکشی ِ بی درد رو سرچ میکنم .