مطلع عشق
#قسمـت دوازدهـم ✍نیاز داشت به دست محبتی که ترانه بر سرش می کشید... _اینطوری نگو خواهر گلم .شاید دلا
#تاپــــروانگی
#قسمـت سـیزدهـم
✍نگاه ارشیا روی صورتش چرخی خورد و گفت :
_چرا چشمات انقدر پف کرده ؟
شانه ای بالا انداخت و آب پرتقال را درون لیوان ریخت
_سردرد داشتم
_چرا؟مگه عصبی شدی؟
از ارشیا بعید بود این کنجکاوی و سوال و جواب کردن !
_خب ... تمام این هفته عصبی بودم ،بخاطر تو
_حتما دیشب تا صبحم گریه کردی ، بخاطر من ،نه ؟!
یعنی رادمنش چیزی گفته بود ؟! شک کرد ...
_اوهوم... جات تو خونه خالی بود
_گفتی پیش ترانه بودی که
_ترانه پیش من بود ، بازجویی می کنی
_از دروغ گفتن متنفرم
پس فهمیده بود ...نفسش را فوت کرد و زیر لب زمزمه کرد:
_خدا بخیر کنه !
بلند گفت:
_چه دروغی ارشیا؟
_یعنی فکر کردی چون موقتا علیل شدم و این گوشه روی این تخت لعنتی گرفتارم، دیگه حواسم به چیزی نیست؟
عصبانی شده بود و این اصلا به نفع ریحانه نبود!
_آروم باش ،اتفاقی نیفتاده که،بخدا من فقط ...
_بس کن خانوم!قسم نخور، دروغ گفتنم حدی داره
شاید بهتر بود سکوت کند ... نشست و مستاصل نگاهش کرد!
_خودت می دونی که هیچ وقت دوست نداشتم زن و زندگیم رو با شرکت و کارم قاطی بکنم ،چون یه بار ضربه خوردم و تاوان دادم! پس با چه اجازه ای راه افتادی دنبال وکیلم و قرار ملاقات گذاشتی؟
یعنی رادمنش انقدر دهن لق بود؟جواب سوال ذهنیش را ارشیا داد :
_اینم که من از کجا فهمیدم مهم نیست ، این که تو چرا فهمیدی مهم تره . هر چند مطمئنم زیر سر ترانه ست نه خودت
_من غریبه ام؟ توقع داری وقتی به این حال و روز افتادی مثل همیشه کور و کر بمونم؟
حالا صدای جفتشان بلند شده و صورت هر دو گلگون از عصبانبت بود ...
_تو چه کمکی می تونی به من بکنی؟ چرا بدبخت شدنم رو جار زدی؟چرا خواهرت باید از ورشکست شدنم با خبر بشه؟ هان؟
_ترانه که ...
_بس کن ... نمی خوام چیزی بشنوم ، هیچ می فهمی که با این دوره افتادن و سرک کشیدنت فقط منو خُرد کردی؟شما زنها آخه چی می فهمین از دنیای ما مردا
_ببین ارشیا ...
_توقع نداشتم ریحانه،از تو توقع این دزد و پلیس بازیا رو نداشتم
احساس می کرد بی گناه ترین متهم روی زمین است،چه آدم کم اقبالی بود!برای آخرین بار دهن باز کرد تا توضیح دهد:
_ببین من ...
_بسه،دلیل بیخودی نمی خوام، فقط از اینجا برو ...برو لطفا!
عصبانی شده بود و تحمل داد و بیدادهای او را نداشت ،دوباره اشک ها راه گرفته بودند .چادرش را برداشت و با سرعت بیرون رفت
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
تاپــــروانگی
قسمـت_چهـاردهـم
✍پشت میز آشپزخانه نشسته بود ،لیوان چای در دستش بود و بدون اینکه لب بزند هرازچندگاهی آه می کشید
احساس می کرد جغد شومی روی زندگیش سایه انداخته و شنیدن خبرهای بد همینطور ادامه دارد!چقدر ارشیا امروز ناراحت شده و چقدر خودش از دست رادمنش کفری بود! دلش می خواست زنگ بزند و تا می تواند بد و بیراه بگوید بخاطر رازداریش!اما می ترسید با هر حرکت جدیدی آتش فشان درونی و نیمه فعال همسرش را روشن تر بکند!
_چیزی شده دخترم ؟خیلی ساکتی
از حضور زری خانم معذب بود اما چون طبقه پایین را رنگ می کردند چند روزی مهمان خانه ی پسرش شده بود گویا
هرچند او هم بی خبر و سرزده آمده بود پیش ترانه ...خانه ی خودش و تنهایی را ترجیح می داد .مخصوصا حالا که خواهرش اینجا هم نبود ...
_نه حاج خانوم، چیزی نشده
سعی کرد لبخند تصنعی هم بزند اما لب هایش کش نمی آمدند!
_رنگ به رو نداری ،چیزی می خوری بیارم؟
_نه ،ممنونم هیچی ...
_خلاصه که منم مثل مادرت،تعارف نکنی عزیزم
با یادآوری خانمجان و نبودش غصه ی عالم تلنبار شد روی قلبش.دوباره اشک به چشمش نشست ، هیچ چیز از دید مادرها دور نمی ماند انگارگفت:
_یه وقتایی از همیشه بیشتر نبود خانم جان رو حس می کنم ،انگار بعضی دردا و صحبتا فقط مادر دختریه
زری خانم مهربانانه لبخند زد ،دستش را گرفت و گفت:
_حق داری.خدا رحمتش کنه،زن نازنینی بود بعد هم سری تکان داد و بلند شد
_اما تا بوده همین بوده! دو دقیقه از این غذا غافل بشم ته گرفته...تازگیا حواس پرت شدم.نگاه به قیافه ی زهوار در رفته ی این قابلمه نکن مادر،من جونم به همین دیگچه های مسی و قدیمیه.هرچی هم بگن تفلن اله و بله و خوبه بازم قبولشون ندارم که ندارم..
هنوز داشت صحبت می کرد که ناغافل در مسی از دست لرزانش سر خورد و با سر و صوا پرت شد روی سرامیک های دو رنگ آشپزخانه....
همه جای آشپزخانه را بخار گرفته بود..رشته های نیمه پخت ماکارانی دور تا دور گاز و روی زمین و سینک پخش شده بودند.
و او درست وسط آشپزخانه ایستاده بود و مثل بیدهای باد زده می لرزید.نگاهش خورد به دست گره شده ی ارشیا که حالا سرخ بود و خیس...
هول شد و همین که خواست قدمی بردارد ارشیا تقریبا نعره زد:
_میشه برای من دل نسوزونی ؟!دستم چیزیش نمیشه اما اونی که داره آتیش می گیره وجودمه
فقط چند روز از زندگی مشترکشان گذشته بود و هنوز آن چنان با خلقیات خاص همسرش آشنا نبود!با اینکه همچنان در شوک حمله ناگهانی ارشیا به قابلمه ماکارانی در حال جوش روی گاز بود اما سعی کرد به خودش مسلط باشد.
_ن...نمی خوای بگی چی شده؟!
_یعنی خودت نمی دونی؟
_آروم باش تو رو خدا،اصلا هر اتفاقی هم که افتاده باشه باهم حرف می زنیم.بیا رو دستت آب خنک بگیر تا...
_همش تظاهر و تظاهر...اه ! بسه بابا
_چه تظاهری؟من نباید بدونم به جرم کدوم گناه نکرده اینجوری باید تن و جونم بلرزه؟!
_ده بار،ده بار زنگ زدم به خونه و جواب ندادی...
_همین؟!خب خونه نبودم
_دقیقا این که کدوم گوری بودی برام مهمه
داشت آشفته می شد ولی می خواست درکش کند!
با صدای زری خانم به زمان حال برگشت:
_ببخش دخترم ترسیدی؟پیری و هزار درد،دستم قوت تحمل یه در رو هم نداره
چشم های به اشک نشسته اش را بالا آورد و ناخواسته گفت:
_حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
تاپــــروانگی
قسمـت_پانزدهم
✍حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم.
_چه قولی؟!نه انگار واقعا یه چیزی شده که فقط خودت خبر داری،حال شوهرت خوبه؟
دقیقا از تنها چیزی که مطمئن بود همین خوب نبودن حال ارشیا بود!
انقدر موج منفی برای خودش فرستاده و فکر و خیال های عجیب و غریب کرده بود که تا خرخره پر شده بود.
سرش مثل فرفره رنگی های کوچک دوران بچگی اش پیچ و تاب می خورد ،چیزی در درونش معده اش می جوشید و حجمی از غذای نخورده را انگار مدام بالا و پایین می فرستاد.
بوی غذایی که روی گاز بود و توی فضای نقلی آشپزخانه می پیچید هم تمام سرش را پر کرده بود.
از هزار سو تحت فشار بود بدون هیچ آرامبخشی...هرچند دلش نمی خواست اما ناگهان مجبور شد به سمت دستشویی بدود و یک دل ناسیر بالا بیاورد...
کاش می توانست بلاتکلیفی و غم های تلنبار شده ی سر دلش را عق بزند!فقط همین حال و روز جدید را کم داشت!
صورتش را که شست خودش هم از دیدن چهره ی رنجورش در آینه وحشت کرد.به این فکر کرد که چه فامیلی خوبی دارد!رنجبر..همه ی رنج ها سهم او بود و بس
در را که باز کرد زری خانم با لیوانی در دست به انتظارش ایستاده بود. خوشبحال ترانه که لااقل مادر دومی داشت!
_بیا عزیزم یه قلوپ ازین شربت بخور حالت رو جا میاره
با تمام ناتوانی اش لیوان را گرفت ،زیرلب تشکر کرد و همانطور سرپا کمی مزه کرد شیرینی اش را.
_چرا نمی شینی؟
گوشه ی شالش را روی صورت خیسش کشید و نالید:
_همه عمرم نشستم که حالا زندگیم فلج شده.دلم می خواد یه وقتایی انقدر وایسم تا بهم ثابت شه هنوز زنده ام!
کنار پنجره ایستاد و نگاهش گره خورد به دسته عزاداری،انگار کوبش تبل ها درست به قلب او وصل بود...
خدایا باید خوشحال می بود یا ناراحت؟دوباره هوس نذری کرده بود!
قطره اشک سمجی از گوشه چشمش رد شد و روی دستش افتاد.
انقدر گریه کرده و جیغ کشیده بود که همه کلافه شده بودند.به قول خانم جان به زمین و زمان بند نبود!حتی دفتردار بچه را چپ چپ نگاه می کرد.
ارشیا عصبی شده بود و این از فک منقبض شده و پای راستش که روی سنگ مرمرها ضرب گرفته بود مشهود بود!
فریبا هرچه بیشتر برای آرام کردنش سعی می کرد کمتر موفق می شد.ریحانه معنی اینهمه نگاه رد و بدل شده را نمی فهمید!خب هر بچه ای گریه می کرد
حتی سر سفره عقد!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
تاپــــروانگی
قسمـت_شانزدهم
✍فریبا مجبور شده بود با شوهرش بچه را بردارد و بزند بیرون تا آرامش به فضای محضر برگردد یا شاید هم به جان بی قرار ارشیا!
بعد از چند دقیقه و همزمان با تمام شدن امضاهای بی سر و ته،با ریحانه تماس گرفته و گفته بود:
_ریحانه جان منتظر ما نمونید که عجیب شانسمون زده امروز!فرنوش رو داریم می بریم پیش دکترش
_چرا؟بدتر شده؟
_نه تو دلواپس نشو بیخودی.یکم تب داره نگرانم اینجوری خیالم راحتتره اگه دکتر ببینش،ترسیدم به ارشیا زنگ بزنم والا!گفتم به خودت بگم
_ترس؟
_بگذریم حالا....ریحانه جونم فقط ببخشید،که نشد باشم تو لحظه های قشنگت
_این چه حرفیه،بچه واجب تره.مراقبش باش
_فدای تو عروس مهربون،خوشبخت بشی عزیزم
و همین که قطع کرد صدای ارشیا گوشش را پر کرد:
_فریبا بود؟
_بله...
_نمیاد نه؟
نگاهش کرد،این رویا بود یا کابوس؟!بین زمین و آسمان دست و پا می زد.بعد ترها جای فریبا می بود یا ...
با بغض پنهانی که خیلی هم بی دلیل نبود پاسخ داد:
_داره میره دکتر
مطمئن بود چیزی جز نگرانی،لحظه ای در سوال بعدی ارشیا پنهان نبود،دقیقا چیزی مثل بغض خودش!
_بچه خوبه؟!
_آره فقط می خوان خیالشون راحت بشه
و نفسی که مردانه بیرون فرستاد. متعجب شدنش البته طولی نکشید؛ارشیا انگار امضای بند نانوشته ی آخر را شفاهی می خواست!
_قول و قرارمون که یادت می مونه،نه؟
دوباره و سه باره از هم فرو پاشید،به چهره ی دلواپس خانم جان و صورت خندان ترانه که نگاه کرد دانست باید تردیدها را پس و پیش کند!سری به تایید تکان داد و امیدوار بود قطره اشک کوچکی که روی انگشت های گره خورده اش چکیده را کسی ندیده باشد ..
دست های چروک خورده ی زری خانوم دست سردش را گرفت.
_هیچ وقت انقدر آشوب ندیده بودمت
_نباید با وکیلش قرار میذاشتم،ارشیا ناراحته ازم میگه دودوتای حساب کتاب کاری رو نباید با زن و زندگی جمع کرد.
_حرفش بی حساب نیست
_نیست که دلم آشوب شده،اما باید می فهمیدم چه به سرش اومده یا نه؟من زنشم!اون خودداره و بروز نمیده ولی منم حق دارم بدونم چه خبره کنار گوشم
_پرسیدی و نگفت؟
چه سوال سختی بود!در واقع کمترین کاری که می کردند حرف زدن بود نه او می پرسید و نه ارشیا
_نه
_حالا مردت فکر و خیال کرده که بی اعتمادش کردی پیش دوستش؟
_شما که نمی دونید حاج خانوم،اون کلا از همکلام شدن من با دوستا و همکاراش متنفره چون...
_حق داره مادر،یه چیزایی خانم جان خدا بیامرزت بهم گفته بود از اخلاق و منش و شرایطش،ندیده و نشناخته نیستم که.
شوهرتم بعد از اینهمه وقت زندگی زنش رو می شناسه!لابد همه حرفش اینه که کاش از خودش می پرسیدی از دلش در بیار مرد جماعت،موم دست زنه اگه زن
هرچند سعی می کرد مثل همیشه محکم بماند و گوش شنیدن باشد فقط،اما بغضی که هدیه ی سر عقدش بود هنوز بیخ گلویش جا خوش کرده بود و شاید حالا نیشتر خورده بود که سرتق بازی در می آورد برای سر وا کردن!ناغافل پرید وسط حرفش و گفت:
_اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
✔️خطر بد روایت کردن از حاج قاسم
اتفاقی که در یک سال اخیر در خصوص شهید سلیمانی رخ داد این است که شاهد سیل کتب از همه رقم و موضوعات درباره شخصیت ایشان هستیم. کتابهایی که به جرات میتوان گفت یا اغلب تکراری است و یا اصلا ربطی به ایشان ندارد و یا فقط نظرات رهبر معظم انقلاب و آیات و روایات را با شخصیت و یا وصیت نامه شهید سلیمانی تطبیق داده اند.
خدا از همه سروران قبول کند
ما دقیقا پارسال همین هشدار را دادیم
ولی از چیزی که میترسیدیم سرمان آمد و تعداد و کمیت کتابها در خصوص این شهید بزرگوار در حال افزایش است. طوری که اگر کتاب قوی و محکم در این زمینه نوشته شود دیگر به چشم نخواهد آمد!
قبلاً عرض کردم
دوباره هم از بیت ایشان و متولیان امر خواهشمندم بیشتر دقت کنند و جلوی این روند بی حساب و کتاب را بگیرند.
اجازه بدهند کسانی قلم بزنند و این عرصه را پر کنند که صرفا احساسی و عاطفی و کم مایه نمینویسند. به کسانی ارزش و میدان داده شود و حتی در زمینه تامین محتوا کمک داده شود که رویمان بشود کتابهایشان را به چند زبان ترجمه کنیم و بفرستیم دیگر کشورها.
نه اینکه بازار پر بشود از دل نوشته ها و گزارش دیدارهای نه چندان مهم و برخی خاطرات جزئی!
حتی بنده همین نگرانی را درباره فیلمنامه و سریال و سینمایی با موضوع حاج قاسم دارم. شاید لازم باشد نویسندگان جهانی و تیم های کارگردانی جهان اسلام را دور هم جمع کنیم و یک کار فوق العاده و تخصصی و جهانی ارائه کنیم.
الان همه دنیا منتظرند ببینند ما برای ایشان قرار است چه کار کنیم؟
خدا شاهده بعضی شبها از استرس این موضوع خواب ندارم.
چون اگر بد و سطحی روایت کردیم(مثل همین اتفاقی که در حوزه کتاب درباره حاج قاسم در حال اتفاق افتادن است) و نتوانستیم چشم و گوش و ذهن و خیال کل دنیا را پر کنیم، سال بعدش باید منتظر یک کارگردان و تیم نویسندگان صهیونیستی هالیوود باشیم تا حاج قاسم ما را جوری روایت کند که سر و صدایش در خانه خودمان هم شنیده بشود.
استرس دارم
بد روایت کردن گناهش کمتر از بد دفاع کردن نیست
و بد دفاع کردن، به مراتب، خطرش از حمله دشمن بیشتر است.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
مطلع عشق
*•••☔️💜 _چـادرِمن ! توبامنبزرگشدۍ!.. بالحظـھهاےزندگیــمهمراھبودۍ؛.. بامنقدڪشیدۍ!.. رن
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه #امام_زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۲۸
یه عاشـ❤️ـق؛
به هیچی جز دلبرش،دل نمیده.
اگه واقعاً دل به امام زمانت داده باشی
و یه منتظرِ درست و حسابی باشـی؛
دیگه؛
هیچی دلتو نمی لرزونه❗️
ببین منتظری یا نه👇
@ostad_shojae
مطلع عشق
0️⃣4️⃣ قسمت چهلم 18- وَ عَجِل لَنا ظُهورَهُ ؛ و برای ما در ظهورش تعجیل فرما ❇️ یکی از وظایف منتظ
📝شرح و تفسیر دعای عصر غیبت
1⃣قسمت: اول
👈این دعا در انتهای کتاب مفاتیح است، بعد از دعای عالیة المضامین و ... بعد از این دعاها آمده که با «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» شروع می شود.
👌یک دعای «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» داریم که امام صادق (ع) گفت: در زمان غیبت بخوانید، سه خط است و همه تقریبا حفظ هستیم. اما این دعا با «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» شروع می شود، پنج صفحه و طولانی است.
⚠️چند نکته راجع به تفسیر این دعا👇
1⃣- در اهمیت این دعا همین قدر بس که، سید بن طاووس رحمة الله علیه کسی که از علمای بزرگ بود...
🔵بعضی موقع ها ما دعایی، نمازی یا یک زیارتی نقل می کنیم که در مفاتیح نیست، یک عده می گویند چون در مفاتیح نیست پس معتبر نیست، در حالی که اصلا چنین چیزی نیست! شیخ عباس قمی در اول مفاتیح ننوشته که من همه ی دعاها را در کتابم آورده ام، نه! گلچین کرده است.
👈پس قرار بر این نیست که همه ی ادعیه و دعاها در مفاتیح باشد و آن چیزی که در مفاتیح نیست غیر معتبر است! نه کتابهای ادعیه دیگری داریم مثل؛
📚"مهج الدعوات" سید بن طاووس نوشته، مثل "جمال الاسبوع" سید بن طاووس نوشته "صحیفه مهدیه" پر است از نمازها و دعاها و زیارت ها راجع به امام زمان (عج) که اصلا در مفاتیح نیست، دلیل نمی شود چون در مفاتیح نیست پس معتبر نباشد! ⚠️
👌مفاتیح گلچینی از بهترین ادعیه ها و دعاهاست، نه اینکه همه نیست. مثلا زیارت ناحیه مقدسه، زیارت معروفی که امام زمان در وصف جد خودش امام حسین (ع) گفته است، در مفاتیح نیست. خُب نباشد دلیل هم نیست چون در مفاتیح نیست این دعا معتبر نیست.⚠️
📘در کتاب جمال الاسبوع سید طاووس بعد از اینکه دعاها و اعمال عصر جمعه را ذکر می کند (در مفاتیح اعمال عصر جمعه آمده، ما بارها گفتیم از مهمترین اعمال عصر جمعه؛ اول همین دعای عصر غیبت را می خوانیم، بعد دو تای بعدی خواندن دعای سمات و خواندن صد بار سوره ی قدر) می گوید اگر برای تو از تمام آنچه که ذکر کردیم عذری باشد (یعنی از تمام اعمال عصر جمعه که ذکر کردیم عذری داشتی، وقت نداشتی، خسته بودی، حال نداشتی انجام ندادی) پس بپرهیز (یا در جایی دیگر نوشته حذر کن) از اینکه خواندن این دعا را ترک کنی. (می گوید همه را انجام ندادی، این را حتما انجام بده).
🔹ادامه دارد ...
#متن_شرح_و_تفسیر_دعای_عصر_غیبت
❣ @Mattla_eshgh
🔺بروشورهایی که اسرائیلی ها رو دعوت میکنه واکسن نزنند..!
نوشته هاش قابل توجهه:
● نگید نمیدونستیم!
● واکسیناسیون #کرونا آخرش مرگه!
● موش آزمایشگاهی نباشید!
● ۹۷ درصد دریافت کننده های واکسن عقیم میشوند!
● هلوکاست جدید در راه است!
❣ @Mattla_eshgh
فارس گزارش کرد:👇
#پائولو_کوئلیو نسبتی با معنویت ندارد.
📚برشهایی از روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب سیودوم
🔹«بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه» ناشر بعدی بود. جوانهای غرفهدار به رهبر انقلاب سلام کردند. ایشان اولین کتابی که دیدند کتابی از پائولو کوئیلو بود؛ پرسیدند «این کتاب دربارهی چیست؟»
🔹فروشنده گفت «دربارهی یک سفر معنوی است» رهبر انقلاب گفتند «اما این نویسنده اصلا اهل معنویت نیست!» کتاب بعدی بازجویی از صدام بود. کتابی که گویا آقا قبلا مطالعه کرده بودند. گفتند در این اثر مجموعا از صدام تعریف می شود و چهرهی مثبتی نشان داده میشود.
🔹کتاب دیگری که از انتشارات کتاب پارسه دیدند «قهرمانان تاریخ» ویل دورانت بود. غرفهدار گفت میخواهم این کتاب را به شما هدیه بدهم. رهبری پذیرفتند ولی گفتند اگر پولش را بگیرید ما خوشحالتر میشویم.
#عرفان_های_کاذب
#عرفان_های_نوظهور
#تحلیل
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
فارس گزارش کرد:👇 #پائولو_کوئلیو نسبتی با معنویت ندارد. 📚برشهایی از روایت بازدید رهبر انقلاب از
پائولو کوئلیو هست(به تلفظ صحیح اسمش دقت کنید).
نویسنده رمان کیمیاگر
یه عالمه کتاب نوشته اما فقط ترجمه رمان کیمیاگرش نزدیک به دو میلیون نسخه در ایران فروش داشته.
یعنی بالاترین عددی که یه کتاب می تونه داشته باشه.
می دونم که شما هم مثل من فکر می کنین که چنین رقمی یه مقدار غیر عادیه.
پائولو اولین نویسنده منحرف خارجی هست که به لطف آقای مهاجرانی وزیر ارشاد وقت، طبق قرارداد کپی رایت ارشاد، شما هر نسخه ترجمه رمانی که می خرین، یه درصد از پول شما به جیبش واریز می شه.
کسی که اسلام رو مسخره کرده، به حضرت زهرا سلام الله علیها توهین کرده، یه معنویت من در آوردی عرضه کرده و حالا در تصویر فوق این رهبر معنوی رو می بینین که داره از شهرتش برای تبلیغ تی شرت زنانه یه برند مشهور تبلیغ می کنه. چقدر پول گرفته برای این کارش خدا می دونه.
#پائولو_کوئلیو
❣ @Mattla_eshgh