eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۲۸ یه عاشـ❤️ـق؛ به هیچی جز دلبرش،دل نمیده. اگه واقعاً دل به امام زمانت داده باشی و یه منتظرِ درست و حسابی باشـی؛ دیگه؛ هیچی دلتو نمی لرزونه❗️ ببین منتظری یا نه👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
0️⃣4️⃣ قسمت چهلم 18- وَ عَجِل لَنا ظُهورَهُ ؛ و برای ما در ظهورش تعجیل فرما ❇️ یکی از وظایف منتظ
📝شرح و تفسیر دعای عصر غیبت 1⃣قسمت: اول 👈این دعا در انتهای کتاب مفاتیح است، بعد از دعای عالیة المضامین و ... بعد از این دعاها آمده که با «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» شروع می شود‌. 👌یک دعای «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» داریم که امام صادق (ع) گفت: در زمان غیبت بخوانید، سه خط است و همه تقریبا حفظ هستیم. اما این دعا با «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ» شروع می شود، پنج صفحه و طولانی است. ⚠️چند نکته راجع به تفسیر این دعا👇 1⃣- در اهمیت این دعا همین قدر بس که، سید بن طاووس رحمة الله علیه کسی که از علمای بزرگ بود... 🔵بعضی موقع ها ما دعایی، نمازی یا یک زیارتی نقل می کنیم که در مفاتیح نیست، یک عده می گویند چون در مفاتیح نیست پس معتبر نیست، در حالی که اصلا چنین چیزی نیست! شیخ عباس قمی در اول مفاتیح ننوشته که من همه ی دعاها را در کتابم آورده ام، نه! گلچین کرده است. 👈پس قرار بر این نیست که همه ی ادعیه و دعاها در مفاتیح باشد و آن چیزی که در مفاتیح نیست غیر معتبر است! نه کتابهای ادعیه دیگری داریم مثل؛ 📚"مهج الدعوات" سید بن طاووس نوشته، مثل "جمال الاسبوع" سید بن طاووس نوشته "صحیفه مهدیه" پر است از نمازها و دعاها و زیارت ها راجع به امام زمان (عج) که اصلا در مفاتیح نیست، دلیل نمی شود چون در مفاتیح نیست پس معتبر نباشد! ⚠️ 👌مفاتیح گلچینی از بهترین ادعیه ها و دعاهاست، نه اینکه همه نیست. مثلا زیارت ناحیه مقدسه، زیارت معروفی که امام زمان در وصف جد خودش امام حسین (ع) گفته است، در مفاتیح نیست. خُب نباشد دلیل هم نیست چون در مفاتیح نیست این دعا معتبر نیست.⚠️ 📘در کتاب جمال الاسبوع سید طاووس بعد از اینکه دعاها و اعمال عصر جمعه را ذکر می کند (در مفاتیح اعمال عصر جمعه آمده، ما بارها گفتیم از مهمترین اعمال عصر جمعه؛ اول همین دعای عصر غیبت را می خوانیم، بعد دو تای بعدی خواندن دعای سمات و خواندن صد بار سوره ی قدر) می گوید اگر برای تو از تمام آنچه که ذکر کردیم عذری باشد (یعنی از تمام اعمال عصر جمعه که ذکر کردیم عذری داشتی، وقت نداشتی، خسته بودی، حال نداشتی انجام ندادی) پس بپرهیز (یا در جایی دیگر نوشته حذر کن) از اینکه خواندن این دعا را ترک کنی. (می گوید همه را انجام ندادی، این را حتما انجام بده). 🔹ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔺بروشورهایی که اسرائیلی ها رو دعوت میکنه واکسن نزنند..! نوشته هاش قابل توجهه: ● نگید نمیدونستیم! ● واکسیناسیون آخرش مرگه! ● موش آزمایشگاهی نباشید! ● ۹۷ درصد دریافت کننده های واکسن عقیم میشوند! ● هلوکاست جدید در راه است! ‌❣ @Mattla_eshgh
فارس گزارش کرد:👇 نسبتی با معنویت ندارد. 📚برش‌هایی از روایت بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب سی‌ودوم 🔹«بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه» ناشر بعدی بود. جوان‌های غرفه‌دار به رهبر انقلاب سلام کردند. ایشان اولین کتابی که دیدند کتابی از پائولو کوئیلو بود؛ پرسیدند «این کتاب درباره‌ی چیست؟» 🔹فروشنده گفت «درباره‌ی یک سفر معنوی است» رهبر انقلاب گفتند «اما این نویسنده اصلا اهل معنویت نیست!» کتاب بعدی بازجویی از صدام بود. کتابی که گویا آقا قبلا مطالعه کرده بودند. گفتند در این اثر مجموعا از صدام تعریف می شود و چهره‌ی مثبتی نشان داده می‌شود. 🔹کتاب دیگری که از انتشارات کتاب پارسه دیدند «قهرمانان تاریخ» ویل دورانت بود. غرفه‌دار گفت می‌خواهم این کتاب را به شما هدیه بدهم. رهبری پذیرفتند ولی گفتند اگر پولش را بگیرید ما خوشحال‌تر می‌شویم. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
فارس گزارش کرد:👇 #پائولو_کوئلیو نسبتی با معنویت ندارد. 📚برش‌هایی از روایت بازدید رهبر انقلاب از
پائولو کوئلیو هست(به تلفظ صحیح اسمش دقت کنید). نویسنده رمان کیمیاگر یه عالمه کتاب نوشته اما فقط ترجمه رمان کیمیاگرش نزدیک به دو میلیون نسخه در ایران فروش داشته. یعنی بالاترین عددی که یه کتاب می تونه داشته باشه. می دونم که شما هم مثل من فکر می کنین که چنین رقمی یه مقدار غیر عادیه. پائولو اولین نویسنده منحرف خارجی هست که به لطف آقای مهاجرانی وزیر ارشاد وقت، طبق قرارداد کپی رایت ارشاد، شما هر نسخه ترجمه رمانی که می خرین، یه درصد از پول شما به جیبش واریز می شه. کسی که اسلام رو مسخره کرده، به حضرت زهرا سلام الله علیها توهین کرده، یه معنویت من در آوردی عرضه کرده و حالا در تصویر فوق این رهبر معنوی رو می بینین که داره از شهرتش برای تبلیغ تی شرت زنانه یه برند مشهور تبلیغ می کنه. چقدر پول گرفته برای این کارش خدا می دونه. ‌❣ @Mattla_eshgh
▪️فاطمــــه؛ با نفسهای رو به پایان، راه مسجد در پیش گرفت و... بتنهایی از امام زمانش دفاع کرد! 👈و زینــب،از امامِ خود در شام! مــــا چطـــ❓ـــور ❣ @Mattla_eshgh
📌 💢 پای نسل کشی در میان است ❌ اگر به فکر انقلابید... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
تاپــــروانگی قسمـت_شانزدهم ✍فریبا مجبور شده بود با شوهرش بچه را بردارد و بزند بیرون تا آرامش به ف
هفدهم ✍ناغافل پرید وسط حرفش و گفت: _اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟! شرم کرد و لب گزید از ادامه دادن،نفسش گره خورد میان سینه و حتما گونه اش هم مثل لبوهای مش رحمت لبوفروش،سرخ شده و رنگ برداشته بود! نفهمید چرا و چطور اما از شدت بلاتکلیفی و خسته از نصیحت شنیدن های تکراری،جلوی چشمان ناباور زری خانم دست های لرزانش را روی صورتش گذاشت و بغض لجوج ترکید... دوست داشت زمین دهن باز کند و او را درسته ببلعد...نه فقط از خجالت نه، قدرت مواجهه با هیچ چیز را نداشت. به دقیقه نرسیده توی آغوش گرم و مادرانه ی زری خانم گم شد. _قربون بزرگیت برم امام حسین یعنی امام حسین مخفیانه ترین نذر چند ساله اش را ادا کرده بود؟!حتی امسال که پای دیگ عمو نبود؟صدای دسته کم و کم تر می شد و او آرام تر.زمزمه کرد...یا امام حسین با صدایی که خشدار شده بود گفت: _نمی دونید چند وقته،چند ساله که تمام بیکسی هام گره شده توی گلومو خفم می کنه ریز ریز ...چه روز و شبایی که ثانیه به ثانیه شمردم تا تموم بشن تنهاییام ... فکر می کردم بلاخره یه جایی منم مثل بقیه زندگیم روی دور میفته و درست میشه.اما نشد و حالا نا امیدتر از همیشم،انقدری که دلم می خواد بمیرم. نوازش دست های زری خانم را روی‌‌ سرش دوست داشت .انگار بچه شده بود و داشت گلایه می کرد از همه جا.. _نگو ریحانه جان، کفر نگو. ناامیدی کار تو نیست.اونم حالا که خدا بهت نظر کرده! _از همین می ترسم زری خانوم،هرچند که هنوزم مطمئن نیستم... _برق چشمات و تجربه ی من پیرزن که دروغ نمیگه،اما برو دکتر و خیالت رو راحت کن _وای نه!اگه مطمئن بشم باید ارشیا بفهمه،اگه ارشیا بفهمه هم... _خوشحال نمیشه؟ _اصلا!ما قول و قرار داشتیم _بسم الله!چه قولی دختر؟چه قراری؟والا بخدا آدم سر از کار شما جوونا در نمیاره.عوض اینکه بعد چندسال سوت و کور بودن زندگیتون و به قول خودت تنهایی،حالا که خدا لطف کرده و در رحمتش روتون باز شده خوشحال باشید تازه اینجوری! لا اله الا الله... اشک هایش را پاک کرد و به مبل تکیه زد،دلش خلسه می خواست. _چی بگم...همینجوریشم منو ارشیا مثلا داریم زندگی می کنیم! _مطمئنی تو خودت رو از خیر و شر همسرت جدا نکردی؟ _چیکار باید می کردم؟ _گذشته ها که گذشته ولی از الان دستت رو بذار رو زانوت ،بسم الله بگو و بلند شو.برای از نو ساختن هیچ وقت دیر نیست.اگه چند سال از زندگیت رو سنگرنشینی کردی حالا وقتش شده که بری وسط میدون. _میدون؟! _بله،همیشه هم جنگ به ضرر آدم نیست .گاهی سرک بکش به اطرافت و مثل کبک سرت رو زیر برف نکن.لااقل تکلیف خودت و دلتو معلوم می کنی مادر ...اینم قبول کن که یه جاهایی کم کوتاهی نکردی.کلات رو قاضی کن و ببین چه وقتایی پشت مردت رو خالی کردی.مرد که فقط از زنش توقع قرمه سبزی جا افتاده و کیک و شیرینی نداره.... _ارشیا منو آدم حساب نمی کنه که حتی از روزمره هاش حرفی بزنیم. _لابد اخلاقشه، مگه با بقیه در موردش حرفی می زنه؟ _نه _خب پس توقع نداشته باش که وقتی تو سکوت می کنی اون وراجی کنه.زن باید سیاست داشته باشه،مردها با اینهمه کبکبه و دبدبه وقتایی هست که از همه موجودات ناتوانتر میشن و نیاز به تکیه گاه دارن، چندبار با مهربونی از‌زیر زبونش حرف کشیدی بیرون؟ _شما که نمی دونید آخه ... _گوش کن ریحانه جان، الان باید تغییر بدی به رویه ی همیشگی زندگیت . شاید از نظر شوهرت تو زن خونه نشینی هستی که چشمش به دهن مردشه تا اطاعت کنه، هیچ مردی از چنین زن بی اراده ای خوشش نمیاد. تو باید خودتو جنمت رو حالا که وقتش شده نشون بدی _چجوری؟ _اول بهم بگو که حاضری از پیله ی تنهاییت بیرون بیای؟ _از خدا می خوام _پس بسم الله بگو و قدم به قدم پیش برو ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ ....
قسمـت_هجدهم ✍تا شب به توصیه های ریز و درشت زری خانم گوش کرد و سعی کرد همه را به حافظه اش بسپارد. هرگز فکر نمی کرد سکوت مداومش باعث دلزدگی ارشیا شده باشد!اما وقتی زری خانم در بین حرف هایش اطمینان داده بود که پشت غرولندهای ارشیا حتما عشق و محبت عمیقی هست که تمام این سال های باهم بودن هم وجود داشته و هزار دلیل هم برایش آورد، ته دلش انگار قند آب می کردند. حق هم داشت که با پیدا کردن سرنخ از عشق شوهرش خوشحال بشود! انگار کلی راه جدید پیش رویش باز شده و امید به رگ هایش‌ تزریق کرده بودند که انقدر سریع دید تازه ای پیدا کرده بود نسبت به همه چیز. چطور هیچ وقت نفهمیده بود توی لاک بودن همیشگی اش باعث جدایی و دوری بیشترشان شده؟ چندبار ارشیا پیشنهاد سفر‌داده و او رد کرده بود؟ چقدر قصور کرده بود وقتی همراه و هم قدم او نشده بود چون دوست نداشت انزوایش‌را بهم بریزد فقط؟ و همینطور کم گذاشتن های خودش را پیش چشمش به صف کشید و تازه فهمید به عنوان یک زن و شریک زندگی هیچ شاخصه ای نداشته انگار،شاید به قول مه لقا فقط نقش اختر را برای آشپزی و نظافت بر عهده داشته در تمام سال های گذشته ... حتی زری خانم گفته بود همین اقدام اخیرش برای فهمیدن ورشکستگی و قرار با رادمنش،هرچند باب طبع ارشیا نبوده اما حتما جرقه ی امیدی بوده برایش! چشم هایش را باز کرد، آفتاب مستقیم به صورتش می خورد، با دست جلوی نور را گرفت.چند لحظه ای طول کشید تا مغزش به کار بیفتد و بفهمد کجاست. با کرختی نشست ...خورشید نصف فضای سالن کوچک را روشن کرده بود.بوی نان تازه به مشامش خورد و حس کرد چقدر گرسنه است. به گوشی روی میز نگاهی انداخت،هیچ پیغام و تماسی از ارشیا نداشت ...البته که چیز جدیدی نبود! دست و صورتش را شست و به تصویر خیس خودش در آینه لبخند پهنی زد. امروز یک روز جدید بود! باید از یک بابت خاطر جمع می شد! تازه چادر سر کرده بود که ترانه سر رسید. _تو اینجایی؟! خواهرانه در آغوش کشیدش و گفت: _زیارت قبول عزیزم _قبول حق،حالا کی اومدی که اینجوری به تاخت داری میری؟قدم ما شور بود؟ _از دیشب حواله شدم خونت _دیشب؟! _چرا داد می زنی...آره پیش زری خانم بودم _ببینم ارشیا خوبه؟نگران شدم آخه تو اونو ول نمی کنی بیای پیش من _مفصله برات بعدا تعریف می کنم _حالا بیا بشین سوهان اصل قم آوردم با چای بزنیم،بعدم نوید می رسونت بیمارستان دستش را فشرد و گفت: _وقت زیاده الان کار دارم _خیلی خب پس صبر کن تا به نوید بگم ماشینو پارک نکنه _نه می خوام یکم قدم بزنم _از بچگیتم لجباز بودی؛بفرما خداحافظی کردند اما چند قدم دور نشده را دوباره برگشت و گفت: _ترانه _جانم _قدر مادر شوهرت رو بدون.بیشتر از خانم جان دوستش نداشته باشم کمتر نیست مهرش برام _خدا برام حفظش کنه،حسابی بهت رسیده ها قشنگ معلومه _همیشه همینجوری بخند،فعلا _بسلامت باید خاطرش جمع می شد.ترجیح می داد تا آزمایشگاه را پیاده گز کند. دلش نفس کشیدن می خواست... نشسته و به ردیف صندلی های طوسی رنگ رو به رویش خیره مانده بود.اینجا اول دنیایش بود یا ابتدای دوراهی؟ اسمش را که برای دومین بار پیج کردند دلش آشوب تر از همیشه بود اما هنوز صدای گرم زری خانم توی گوشش تکرار می شد...بسم الله را که گفت،سرنگ قرمز شد و سرخ. کش دور بازویش را باز کردند و صدایی با ناز گفت: _بیرون منتظر باش عزیزم و برای هزارمین بار انتظار... ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ ....
قسمـت_نوزدهم ✍تکیه زده بر درخت کاج حیاط بیمارستان ایستاده بود و به روزهای نامعلوم پیش رو فکر می کرد. نمی دانست باید خوشحال باشد یا ناراحت؟معجزه بود یا بلای ناگهانی؟ برگه آزمایش را از ترس خورد کرده و توی همان سطل زباله استیل آزمایشگاه ریخته بود.یعنی همین که نتیجه را دیده و مطمئن شده بود،لرز به جانش افتاد،برگه را پرت کرد اما دوباره برداشت و دست کم پنج بار پاره اش کرد!مسخره بود اما واهمه داشت که نکند به دست کسی بیفتد که نباید! مثبت بود! و می دانست که نمی تواند موضوع به این مهمی را از اوضاع بهم ریخته ی جدیدش منها کند... هرچند ارشیا همچنان زنگی نزده بود اما نمی خواست بیشتر از این دور از هم بمانند.مجبور بود فعلا وانمود کند به شبیه همیشه بودنش! ذهنش پر بود از کشمکش های یک نفره. ارشیا هنوز سرد بود...لیوان آبمیوه را روی عسلی گذاشت و گفت: _لیمو شیرین داره،بخور تا تلخ نشده _برای من همه چیز تلخ شده! داشت نگاهش می کرد،لیوان را برداشت و کمی چشید.هنوز مردد بود برای باز کردن سر صحبت که موبایلش زنگ خورد. با دیدن شماره قلبش ریخت،بازهم دردسر! _چرا برنمی داری؟ با استرس گفت: _مه لقاست ارشیا سرش را تکان داد و دستش را دراز کرد ،می خواست خودش جواب مادرش را بدهد تا جنگ و دعوا راه نیفتد،مثل همیشه!اما ریحانه یاد حرف زری خانم افتاد (از حریم زندگی خودت و همسرت دفاع کن،تو گناهی‌نکردی که نگران باشی.هیچ وقت هم انقدر مظلوم نشو که دیگران به تو ظلم کنند) به چشم های ارشیا خیره شد و گوشی را برداشت.دیوانه شده بود انگار! _بله؟ ارشیا گویی به صحنه ی حساس فیلمی رسیده باشد بی حرکت خیره اش شده بود. صدای بلند و نیمه عصبی مادرشوهرش در فضای اتاق پیچید _الو ،همیشه باید دو ساعت منتظر باشم تا این ماس ماسک رو جواب بدی؟ سعی کرد محترمانه برخورد کند: _ببخشید،سلام _هیچ معلوم هست تهران چه خبر شده؟ ارشیای من کجاست؟ ما تازه باید بفهمیم چه بلایی سرش اومده؟ و زد زیر گریه‌،طوری که حتی ریحانه هم متاثر می شد اگر نمی شناختش! _خداروشکر حالا یکم بهتره،خطر رفع شده _بعد از سه بار اتاق عمل رفتن میگی بهتر شده؟خب حق هم داری تو که مادرش نیستی تا دلت بسوزه،حتما الانم دستت بنده خمیر و ترشی و مرباهات بوده نه پسر بدبخت من! حس می کرد رگ های سرش کشیده می شود،دلش می خواست معذب نباشد برای جواب دادن!ناخواسته تند شد. _شما دستتون بند چی بوده که بعد از این همه وقت و سه بار اتاق عمل رفتن تازه یاد پسرتون افتادید؟ لحظه ای سکوت شد و بعد دوباره صدای جیغ مه لقا بود که پیچید ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ ...