eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ردپای دیجیتالی شما چقدر می‌ ارزد؟ بخشی از پیام‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی دریافت می‌کنیم، ناشی از تجزیه و تحلیل همان اطلاعات به اشتراک گذاشته شده یا ذخیره شده ما در فضای مجازی است که «ردپای دیجیتالی‌» گفته می‌شود. ‌❣ @Mattla_eshgh
🍃کودکان نیاز دارند که سر و صدا کنند ، بازی کنند ، سوال بپرسند و با اسباب بازی هایشان بازی کنند تا رشد آنها مسیر درست خود را طی کند اما خیره شدن به صفحه گوشی تلفن همراه فرصت رشد ، بالندگی و ارتباط اجتماعی مؤثر را از کودکان می گیرد ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃مطمئن مادرم باعث شده بود پبشكار جرات بيان خواسته اش را از دست بدهد. پيشكارمن و من مي كرد تا مادرم
پنجم 🍃 مادرم با تعجب پرسيدند : - خانه را تخليه كنم ؟ به كجا برويم؟ لابد فكري كرده اند يا جايي را براي ما در نظر گرفته اند. چرا همه ي مطلب را نمي گوييد؟ پيشكار گفت : - اقا دستور داده اند ظرف يك هفته اسباب و اثاث شما را بيرون بگذارم خرجي را هم قطع كنم. مطلب ديگري هم نفرموده اند . ‹‹به صورت مادرم نگاه كردم مثل گچ ديوار شده بود. بي اختيار مي لرزيدند باورشان نمي شد تا اين كه پيشكار پدرم نامه را به دست مادرم داد. بله خط پدرم بود. من هم خط او را مي شناختم مادرم نامه را دوباره به او برگردادند. بي اراده به طرف اتاق دويدند من هم به دنبال مادرم دويدم. مادر با شتاب گفتند : -محمود در را ببند . ‹‹در را فورا بستم. بغض مادرم تركيد ولي سعي مي كردند اهسته گريه كنند تا صدايشان را پيشكار نشنود. حتي تلاش مي كردند كه من هم متوجه گريه كردنشان نشوم. بالاخره مادرم كنار اتاق روي صندلي چوبي مخصوص خود كه هنوز عكس ان را دارم افتادند . ‹‹هق هق مادر دلخراش ترين و حزن انگيزترين صدايي بود كه در دنيا مي توانستم بشنوم ايشان نمي خواستند ناراحتي شان را به ما انتقال بدهند. معلوم بود كه در برابر اين اتفاق وحشتناك و اين دستور مصيبت بار طاقت خود را از دست داده اند كه ديگر جلوي روي من هم گريه مي كنند . من هم نمي دانستم چه حالي دارم. از طرفي ترس و وحشت مرا فرا گرفته بود و از طرف ديگر حال مادرم دلم را اتش مي زد در دلم ارزو مي كردم كه اي كاش ان قدر زور مي داشتم كه مي توانستم پيشكار را نابود كنم ››. بعد از گذشت اين همه سال پدرم صحيح و سالم در كنارم نسشته بودند و اين ماجراي كهنه را برايم تعريف مي كردند كه متعلق به گذشته ها بود باز از حالت چهره ي ايشان كه دگرگون شده بود و ناراحتي در ان موج مي زد متاثر شدم و اشكم بي اختيار از گونه هايم سرازير شد و كاغذ را گرفتم و با صداي ناله مانندي گفتم : -ببخشيد كه حرف هايتان را قطع مي كنم. اصلا چرا اقاي معزالسلطنه چنين دستوري داد؟ مگر چه اتفاقي افتاده بود؟ ايا پدربزرگ به اين فكر نكرده بود كه شما در بيروت چگونه بايد زندگي كنيد؟ پدرم با صدايي گرفته و با لحني پر از غم و اندوه و به ارامي جواب دادند : -اقا بيژي جون باور كردني نيست ولي حقيقت داشت . -اخر چطور؟ چطور؟ مگر مي شود؟ پدرم با ارامش گفتند : -اگر ناراحت نمي شوي بقيه قصه كودكي ام را برايت تعريف كنم تا بداني كه چرا ما در بيروت رها شديم و چرا انتظار نابودي ما مي رفت
🍃من و خواهرم به پدربزرگمان يعني اقاي معزالسطلنه ‹‹بزرگ بزرگ›› مي گفتيم و پدر هم به خاطر ما ايشان را در غيابشان با همين اسم صدا مي كردند . ‹‹اقاي معزالسلطنه به تهران مي ايد تا ثروت بيشتري گرداورد و جاي پايش را محكم تر كند. براي همين سعي مي كرد به دربار شاه نزديك شود. و با خانمي به اسم همدم الدوله كه از خانواده ي سلطنتي قاجار بود اشنا مي شود و با او ازدواج مي كند. با اين كار ‹‹بزرگ بزرگ›› به شاه نزديك تر مي شود و موقعيت بسيار خوبي به دست مي اورد و مدام در ميهماني هاي مختلف دربار شركت مي كند . ‹‹بعدا نوروز غلام سياه منزل آن ها براي ما تعريف مي كرد كه ايشان شب و روز در ميهماني و مجالس قمار غرق بودند . ‹‹معزالسلطنه بعد از چند ماه از خانم جديد خود مي خواهد كه با شاه صحبت كند تا او مقام بالاتري را تصاحب كند متاسفانه خانم همدم الدوله براي انجام دادن اين كار شرط سختي را به ايشان پيشنهاد مي كند تا با انجام دادن ان ايشان را به ارزوهايش برساند.›› ‹‹شرط خانم همدم الدوله رها كردن زن و فرزندان و قطع خرجي و اخراج ان ها از سفارت بود تا به اين وسيله فرزندان و همسر اول معزالسلطنه از بين بروند.›› من با تمام توضيحات پدرم باز كلي متعجب شده بودم و اصلا نمي توانستم ان همه بي مهري و بي فكري را بپذيرم با حالي بسيار عجيب و با صداي لرزان از پدر پرسيدم ببخشيد يعني واقعا ‹‹بزرگ بزرگ›› يعني پدر شما حاضر بود براي به دست اوردن مقام و موقعيت حرف زن دوم خود را گوش كند و قيد همسر و بچه هاي خود را بزند. يعني شما را در يك كشور غريب تنها و گرسنه با سرنوشتي نامعلوم به دام نابودي و مرگ بيندازد؟ ممكن نبود معزالسلطنه كه فرد ثروتمندي بود دور از چشم همسر دوم خود به شما كمك كند؟ نمي شد شما از بيروت براي پدر بزرگتان اقاي يمين الملك كه ان روزها وزير دارايي بود نامه اي بنويسيد و از حال خود ايشان را مطلع كنيد و كمكي بگيريد؟ پدر چشمانشان برق زد انگار انتظار داشتند كه من سوال كودكانه ي خود را برايشان مطرح كنم. با لبخندي كوتاه گفتند : ‹‹بله ما چندين نامه نوشتيم ولي به دستور خانم همدم الدوله نامه هايمان نه تنها به دست پدرمان بلكه به دست پدربزرگمان (حاج يمين الملك) هم نمي رسيد . حتي بعدها شنيدم كه پدربزرگمان مستمري جداگانه اي براي ما در نظر گرفته بودند كه هر ماهه پدرم ان را دريافت مي كردند ولي براي ما نمي فرستادند.›› واقعا عجيب بود مگر امكان داشت؟ به قول پدرم اگر انسان بخواهد كسي را اذيت كند هيچ موجود ديگري به پايش نميرسد
🍃وقتي پدرم قصه كودكي خودشان را برايم تعريف مي كردند از ناراحتي داشت چشمانم از حدقه بيرون مي زد اما از خدا مي خواستم كه به من صبر بدهد . مگر مي شود با انسان هاي مظلوم فهميده و مودب چنين رفتاري داشت؟ ان هم از سوي پدر! طاقتم تمام شده بود از جايم بلند شدم و پدرم را در اغوش گرفتم و صورتشان را غرق بوسه كردم. پدر لبخندي زيبا و پرمعني زدند و مرا بوسيدند. با بي تابي گفتم : - خواهش مي كنم بقيه ي ماجرا را برايم تعريف كنيد. پدر اين چنين ادامه دادند : ‹‹بله اقا بيژي جون همان طور كه بسياري از خانم ها مثل خانم گوهرشاد حسابي يا مادر شما يعني خانم صديقه حائري خود باعث خدمات بسياري بوده اند اما متاسفانه خيلي از اتفاق هاي بد دنيا هم با تصميم زن ها عملي شده است اما مردهاي تابع زن ها هم نقش هاي بزرگي در اين اتفاق ها داشتند به خصوص وقتي پول و مقام و از اين دست چيزها هم در ميان باشد. البته نبايد از ياد برد كه زندگي سراسر ازمايش است . هر كس طوري امتحانش را پس مي دهد. اقاي معزالسلطنه هم ان طور جواب امتحانش را داد. به خاطر همين است كه من خيلي از مواقع از خودم مي پرسم ايا واقعا لزومي داشت اقاي معزالسلطنه به دو بچه گرسنگي بدهد؟ ›› حالم خيلي بد شده بود با اين حال صدايم درامد و گفتم واقعا قلبم دارد از سينه ام بيرون مي ايد! نمي دانم چه بگويم! به غير از دل شوره دارم شاخ در مي اورم. شما چقدر بزرگوار هستيد كه هنوز اسم پدربزرگ را با احترام ياد مي كنيد . عجيب تر اين كه شما تمام صبح هاي جمعه را سال ها و سال ها اجازه مي داديد كه ايشان به ديدنتان بيايد و با مهمان هاي شما صحبت كند. شما هموراه مواظب بوديد كه احترام و شخصيت ايشان محفوظ بماند. چطور مي توانيد تمام عيدها را با مادر و من و خواهرم به خانه ي ‹‹بزرگ بزرگ›› برويد. از اين ها گذشته به من و خواهرم ياد بدهيد به ايشان و خانم همدم الدوله احترام بگذاريد؟ پدر جواب مرا با جمله اي اموزنده دادند : ‹‹مادرم گوهرشاد خانم از من و برادرم خواستند كه هميشه با پدر مهربان باشيم . به ما گفتند كه يادتان نرود كه شما اقا هستيد. هر مرد و زن ايراني براي كلمه ي اقا و همچنين كلمه ي خانم احترام بسيار قائل است. نبايد هيچ وقت با پدرتان بد رفتاري كنيد. هميشه به او احترام بگذاريد. اگر به خانه ي شما امد از او بسيار خوب پذيرايي كنيد. اگر روزي به كمك شما احتياج داشت حتما به او كمك تا نيازش بر اورده بشود ››. بعد پدر در حالي كه عينك شان را از روي پتو برمي داشتند و لبخند زيبا و با معنايي بر لب هايشان نقش بسته بود با انگشتانشان موهاي كنار گوششان لمس كردند (اين عادت پدرم نشان مي داد كه خيلي ناراحت و غصه دار هستند و طبق اين عادت هرگاه
كه اين كار را مي كردند مي شد به ميزان ناراحتي و اندوه ايشان پي برد.) پدر ادامه دادند : ‹‹بله اقا بيژي جون مادربزرگ شما خانم گوهرشاد خانم براي كلمه ي اقا و خانم ارزش بسيار زيادي قائل بودند. گوهرشاد خانم ميگفتند يك اقا يا خانم هيچ گاه دروغ نمي گويد. تهديد نمي كند. هميشه دست افتاده را مي گيرد . حرف بد نمي زند . فكر بد نمي كند. ايشان حتي درباره ي طرز نشستن برخاستن سخن گفتن و غذا خوردن يك اقا و يك خانم به قوانين خاصي اعتقاد داشتند كه به ما ياد مي دادند . ‹‹البته اقا و خانم بودن اسان نيست. سابقه تربيت و زمينه ي نجابت بايد فراهم باشد كه ايمان و اعتقاد از اركان ان است. همان چيزي كه انسان را ناچار مي سازد كه ناخوداگاه دست به كارهايي بزند و از دست زدن به كارهايي بپرهيزد. اين سرمايه اي است كه درون هر فردي وجود دارد و اصلا به دارا بودن يا ندار بودن بستگي ندارد . اگر اقا و خانمي به اين مرتبه برسند مي دانند چه كارهايي را بايد انجام بدهند و چه كارهايي را نبايد انجام بدهند.››
🔺 در دیار غربت 🍃‹‹بعد از اين كه ما در بيروت بي پناه شديم زندگي سختي را پشت سر گذاشتيم . بايد به كجا مي رفتيم ؟ ان هم در كشور غريبي كه هيچ كس را نمي شناختيم و مردم ان جا هم از ما شناختي نداشتند. اثاثيه ي ما را پشت ديوار سفارت ريخته بودند . من و برادر و مادرم كنار اثاثيه نشسته بوديم. بايد اين واقعيت را قبول مي كرديم. از ته دل به خدا پناه اورديم و چيزي از درون به ما گفت كه خدا به فريادمان خواهد رسيد . ‹‹به قول حافظ :‹‹ان قدر هست كه بانگ جرسي مي ايد›› به قول قديمي ها اگر خدا بخواهد هر طور كه شده بنده ي خود را حفظ مي كند . ‹‹همان طور كه گفتم قنسولگري ايران در بيروت مستخدمي داشت به اسم حاج علي كه همشهري ما بود و وقتي ما را در ان حال ديد علي رغم خطراتي كه براي او داشت خيلي ناراحت شد. چون مي دانست كه مادرم دختر حاجيه طوبي خانم است و حاجيه طوبي خانم در شهر تفرش بسيار مورد احترام اهالي بود. هر كس مريض مي شد نزد حاجيه طوبي خانم مي امد و او هم دعا مي خواند و به كاسه ي اب فوت مي كرد تا مريض از ان بخورد و شفا بگيرد. حاج علي مثل يك فرشته ي نجات به كمك ما امد و با كمال ادب و احترام و با حجب حيايي بسيار مودبانه تر از قبل به مادرم گفت : -خانم مرا ببخشيد! خدا سايه ي شما را از سر زن و بچه من كم نكند. اي كاش خدا مرا مرگ مي داد و شاهد چنين وضعي نبودم. بايد بگويم تمام زندگي ناچيز من متعلق به شماست ولي چه كنم كه من هم حقوق بگير قنسولگري و مستخدم جناب قنسول اقاي معزالسلطنه هستم ولي وظيفه داريم كه همه ي خانواده در هر شرايطي خدمتگزار خود شما و بچه هايتان باشيم . ‹‹مادر با رويي گشاده لبخند كوتاهي زدند و به حاج علي گفتند : -حاج علي من اصلا راضي نيستم كه شما دچار مشكل بشويد. فقط اگر توانستي هر چه سريع تر دو اتاق اجاره اي در محله اي ارزان برايمان پيدا كن. من النگويم را مي فروشم و اجاره ان جا را مي دهم تا فرصتي بشود و چاره اي پيدا كنم . ‹‹حاج علي كه يك مرد واقعي و خيلي فداكار بود و مثل اكثر تفرشي ها باسواد بود و لفظ قلم صحبت مي كرد رو به مادرم كرد و گفت : -هر امري كه بفرماييد همان است فقط منت سرم بگذاريد و به عرايضم توجه كنيد ادامه دارد..... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
پستهای روز دوشنبه( سواد رسانه )👆 پستهای سه شنبه ( (عج) و ظهور)👇
4_5990170284773081866.mp3
4.83M
۳ با دو تا جشن گرفتن، بهت"منتظر"نمیگن! باید دل بـِدی به امامت... مثل زُهیـر، مثلِ وهب و... مثل حُـر باید دلت برا آوردنش بیقرار بشه؛ و از جا بلندت کنه! 🎤 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 مدالِ طلا 👶 دو هفتۀ اول زندگی، دوران نوزادی است. نوزاد یاد گرفتن را از لحظهٔ تولد شروع می‌کند. یک
📌تربیت در آرامش 👨‍🦰بزرگترین وظیفۀ پدر در هنگام نوزادی فرزند، حفظ آرامش همسرش است؛ زیرا مادر برای سیراب کردن کودک از سرچشمۀ جانش، به آرامش و شادابی روحی و جسمی نیازمند است و پدر در ایجاد این آرامش و حفظ آن بسیار تأثیرگذار است. ❤️همچنین طبق تعالیم اسلام و تحقیقات دانشمندان، در زمان شیردهی، تمام احساسات مادر به فرزند منتقل می‌شود. پس برای داشتن فرزندی امام زمانی، باید احساسات مثبت به فرزند منتقل شود و این امر جز با کمک پدر میسّر نیست. 🔽از جمله کارهایی که پدر می‌تواند برای فرزند انجام دهد، می‌توان به امور زیر اشاره کرد: ➖عقیقه‌کردن: یعنی ذبح حیوانی به نیت سلامتیِ کودک و دادن گوشت آن به نیازمندان. ➖ولیمه ‌دادن: یعنی غذا دادن به مؤمنین، دوستان و آشنایان. این عمل باعث پیوندهای نیکو و زیبای اجتماعی و آثار معنوی در سلامت جسمی و روحی فرزند می‌شود. ➖ختنه کردن پسران: پیامبر اکرم فرمودند: «فرزندان خود را در روز هفتم میلادشان ختنه کنید؛ پس همانا [با این کار] فرزند پاکیزه [شده] و روییدن گوشت در بدنش سریعتر می‌شود. و‌...» *۱ ۱.الکافی، ج۶، ص۳۵. ۱۲ ‌❣ @Mattla_eshgh
⁉️میدونی معنی " فمن یعمل مثقال ذره... "یعنی چه؟ 👈یعنی تک تک اعمالت حتی یه لایک، در فضای مجازی در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه. ! ‌❣ @Mattla_eshgh
🔻 دست برتر واکسن برکت در پیشگیری از ابتلا، بستری و مرگ به دلیل کرونا نسبت به سایر واکسن های موجود در ایران 🔸در مطالعه ای که توسط جمعی از اساتید دانشگاه علوم پزشکی شیراز صورت گرفته و در وبسایت «medrxiv.org» منتشر شده است، با بررسی تأثیرگذاری 4 واکسن برکت ، سینوفارم ، اسپوتنیک و آسترازنکا درخصوص تأثیر تزریق واکسن کرونا در برابر مرگ ناشی از کووید-19؛ واکسن‌ برکت 98.3 ، آسترازنکا 91.8 درصد ، سینوفارم 86.1 درصد و اسپوتنیک74.7 درصد موثر بوده اند. 🔸دربخش دیگری از این مطالعه نقش واکسن‌های مورد بررسی در کاهش بستری نیز مورد دقت قرار گرفته که موفقیت واکسن‌ها به ترتیب: برکت 86.4 درصد ، آسترازنکا 81.5 درصد ، سینوفارم 71.9 و اسپوتنیک 67.5 درصد بوده است. 🔸همچنین در خصوص تأثیرگذاری این واکسن‌ها دربرابر تست مثبت کرونا نیز نتایج این مطالعه به ترتیب: واکسن برکت 87.1 درصد، واکسن آسترازنکا: 84.4 درصد، واکسن سینوفارم: 79.9 درصد و واکسن اسپوتنیک: 74.7 درصد بوده است. ‌❣ @Mattla_eshgh
📛مرگ بیش از ۴۰۰۰ ایرانی در زمستان ۱۳۵۰ همزمان با تفریح شاه و فرح در پیست اسکی سن موریتس سوئیس! ❌مینو صمیمی می نویسد: شاه و درباریان از جمله افرادی بودند که از حدود ۲۰ ژانویه برای اسکی و سایر تفریحات به سوئیس می آمدند و بعدا در ماه مارس باز می گشتند تا تعطیلات بهاری خود را در ویلاهای دریای خزر بگذرانند. در بین پیست های مختلف اسکی سوئیس دربار ایران معمولا "سن موریتس" را انتخاب می کرد که گرچه محلی است بسیار لوکس و پر هزینه ، ولی دسترسی به آن از بقیه تفریحگاه های زمستانی سوئیس مشکل تر است. چون به طور معمول اولین محل توقف شاه و ملکه در سوئیس شهر زوریخ بود ، از این رو همه ساله قبل از آغاز سفر شاه دو طبقه کامل از گراند هتل "دولدر" برای مدت دو ماه اجاره می شد تا مورد استفاده شاه و همراهانش در زوریخ قرار گیرد و گرچه شاه و ملکه قاعدتا پس از یک هفته اقامت در زوریخ ، برای گذراندن بقیه دوره سفر خود عازم "سن موریتس" می شدند ولی سفارتخانه اجاره ی دو طبقه کامل هتل "دولدر" را تا پایان دو ماه کماکان می پرداخت. !!! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔺 در دیار غربت 🍃‹‹بعد از اين كه ما در بيروت بي پناه شديم زندگي سختي را پشت سر گذاشتيم . بايدبه
ششم 🍃‹‹بعد با دورانديشي خاصه ادامه داد : -درست است زن و بچه بنده زياد هستند و مواجب مختصري هم از قنسول گري دريافت مي كنم خانه من هم دو اتاق و يك انباري دارد مختصري هم اثاث زندگي دارم كه در يك اتاق جا مي گيرد ولي يكي از اتاق ها براي من كافي است. مي خواهم از حضورتان استدعا كنم قبول بفرماييد. بنده همين الساعه يكي از اتاق ها را خالي مي كنم. سركار و بچه ها هم سايه تان بالاي سر ما هست. اگر نزديك ما باشيد من مي توانم هم به كار سفارت برسم و هم به شما خدمتي كنم هر خدمتي كه از دست من و بچه ها و مادرشان بر بيايد انجام مي دهيم. فقط از ناچاري يك استدعا دارم اگر اقاي معزالسلطنه به بيروت امدند و متوجه اقامت شما در اين منزل شدند و ايرادي گرفتندكه به جاي ديگري بايد تشريف ببريد خودم اقدام مي كنم و هر جايي كه مورد نظرتان باشد برايتان مهيا مي كنم وبژلي تا زماني كه جناب قنسول تشريف نياورده اند اجازه بفرماييد در همين اتاق و نزديك به منزل و بچه خودم باشيد. هر چه باشد ما هم وطن همشهري و هم زبانيم و بچه هاي من در خدمت اقازاده ها هستند و حوصله شان سر نمي رود. ان شاءاالله عرايض بنده موجبات ناراحتي سركار نشده باشد . ‹‹بعد سرش را پايين انداخت و زمين را نگاه كرد و دست به سينه ايستاد. حس مي كردم مادرم از خجالت سراپا خيس عرق شده اند. ولي چاره اي جز پذيرش اين شرايط را نداشتند. به اين دليل پذيرفتند كه هم حاج علي يك كمكي و نظارتي به عنوان هم وطن نسبت به ما داشته باشد و هم فعلا پول اجاره را نپردازيم.›› پدر ادامه دادند : ‹‹اقا بيژي جون نمي دانم مي تواني تصور كني كساني كه تا ديروز عزت و برو و بيايي داشتند امروز ساكن اتاق سرايدار قنسول گري شوند؟ نگاه ها اشاره ها و حرف هاي اعضاي سفارتخانه ها و خانواده ي انها خرد كننده بود. ولي چه مي شد كرد؟ چاره اي جز تحمل نبود. تازه شانس اورديم كه حاج علي جانشين قواس قنسول گري هم شد چون اسلحه به كمر مي بست كسي در كوچه و خيابان جرات نمي كرد به ما چپ نگاه كند. حاج علي به شوخي به من و برادرم مي گفت: اگر كسي شما را اذيت كند من يك لقمه ي چپش مي كنم . ‹‹حاج علي مثل يك بزرگتر هميشه مواظب ما بود و به مادر و ما خيلي احترام مي گذاشت اما بر عكس حاج علي عيال او زن بسيار بدخلقي بود و فرصتي پيدا كرده بود تا ذات اصلي اش را بروز بدهد. برخلاف اخلاق ظاهري سابقش مرتب با مادرمان دعوا مي كرد كه چرا بچه هايت اين جا مي دوند؟ چرا بوي غذا راه انداخته اي؟ چرا لباس هايتان را اين جا شسته اي؟ و چرا چنين و چنان.›› با عجله و كنجكاوي از پدر پرسيدم
🍃پس خرجي شما مادربزرگ و عمو جون از كجا تامين مي شد؟ خرج لباس و غذا و...؟ پدر در حالي كه به ساعتشان نگاه مي كردند گفتند : - يادت باشد قبلا هم از شما خواسته بودم كه نگذاري من بيش از ساعت يك بعد از نيمه شب بيدار بمانم. الآن ساعت 2 30/ دقيقه است. باز سينه ام درد گرفته حق با پدرم بود. خيلي خجالت كشيدم خستگي پدر از يك طرف و تعريف اين ماجراي تاسف اور از طرفي به قلب ايشان فشار اورده بود. فورا برايشان يك ليوان اب اوردم و كنار دست شان گذاشتم. بعد معذرت خواستم و از جيب سمت چپ روبدوشامبرشان جعبه پلاستيكي قرص هايشان را بيرون اوردم. يك قرص نيتروگليسيرين زيرزباني و مخصوص قلب شان را از جعبه بيرون اوردم و زير زبانشان گذاشتم. متوجه شدم به خاطر اين كه مشغول صحبت با من بودند قرص ساعت 12 مخصوص قلبشان را هم نخورده اند . قلب شان درد گرفته بود و من خودم را مقصر مي دانستم. خيلي ناراحت شدم وقتي فهميدم پدر بايد نيم ساعتي درد بكشند تا قلبشان ارام بشود. پدر مثل هميشه طوري رفتار مي كردند كه من از ناراحتي شان با خبر نشوم. رنگ و رويشان كه بهتر شد و قلب شان كمي ارام گرفت لبخند كوتاهي زدند و گفتند اقا بيژي جون اين مثال را شنيده اي كه طلاي سفيد براي روز سياه روي اين موضوع فكر كن. فردا شب بعد از تمام شدن درس از ساعت 12 به بعد بقيه ماجرا و سرگذشتم را برايت تعريف مي كنم . ان شب خواب به چهشمانم نيامد. مدام ميهماني هاي منزل ‹‹بزرگ بزرگ›› به يادم مي امد. تجمل نامحدود و چلچراغ ها... دعواي عمه هاي نازنيم را بعد از فوت پدربزرگم به ياد مي اوردم. با اين كه به هر كدامشان چندين ده خانه جواهرات و اسباب و اثاثيه رسيده بود باز با هم بحث مي كردند. درست بعد از مجلس ختم جنجال به راه انداخته بودند و دعوايشان مثلا بر سر اين بود كه كدام يك از چلچراغ ها بايد به كدام ان ها برسد. نكته تاسف اور كه بعد معلوم شد اين بود كه پدربزرگم در وصيت نامه خود حتي يك كتاب از كتابخانه خصوصي خود را به تحصيل كرده ترين فرزند خود يعني به قول خودشان دكتر محمودخان كه بزرگتر از همه فرزندان ديگر بود نبخشيده است معزالسلطنه حتي براي اين كه پدرم را جلوي ديگران كوچك كند در وصيت نامه خود قيد كرده بود تمام كتاب هايش به شوهر يكي از عمه هاي ناتني من برسد . اين وصيت نامه موجب تعجب و شگفتي همه شد. شايد با اين كار و به زعم خودش مي خواست به هر شكلي دل پدرم يعني فرزند خودش را بسوزاند. يادم مي ايد وقتي اقاي علي ابادي دادستان تهران از اين وصيت نامه ي ناعادلانه اگاه شد به سراغ پدرم امد و به او گفت
🍃شما حتما به وصيت نامه پدرتان اعترا ض كنيد تا ما از طريق مراجع قضايي نماينده اي انتخاب كنيم و يك وصيت نامه قانوني تنظيم كنيم و حق شما را بگيريم . جواب پدرم همه را شگفت زده كرد : -به هيچ وجه ارزش ندارد! بگذاريد دل انها با اين اسباب بازي ها خوش باشد . دادستان به پدرم گفت : -شما فرزند پسر و بزرگ تر از همه هستيد. طبق قانون اجازه بدهيد ما ان چه متعلق به شماست را پس بگيريم و يكي از ده ها و يا صدها ده يا ويلا يا يك باغي را براي شما بگيريم . پدرم به دادستان گفتند : -اتفاقا من هميشه به كساني كه ويلايي خانه اي طلا و جواهري باعث خوشحالي ان ها مي شود حسودي مي كنم . دادستان با كمال تعجب به پدرم گفته بود : -متوجه نمي شوم لطفا بيش تر توضيح بدهيد . پدر به او گفته بودند : -خوب بالاخره اين ادم ها با يك تكه اهن مقداري خاك يا مقداري شيشه خوشحال مي شوند و به همين چيزها راضي اند دادستان در حالي كه كاملا يكه خورده بود به پدرم مي گويد بله واقعا از معلم عاشقي مثل شما انتظار پاسخ ديگري را نداشتم ! ان شب را با فكر كردن به سرگرداني پدرم در كودكي و در ديار غربت به صبح رساندم و تمام روز بعد لحظه شماري مي كردم تا زودتر شب برسد تا بتوانم بقيه ي ماجرا از زبان پدرم بشنوم. زمان هر طور بود سپري شد و من در كنار صندلي پدرم نشستم. پدر با همه اشتياقي كه در من براي دنبال كردن ماجرا ديدند گفتند : -اول درس و ان شاءاالله بعد از ساعت 12 بقيه ماجرا را برايت تعريف مي كنم اگر حواست به درس باشد زود تمام مي شود . هر طور بود ساعت 12 رسيد. حالا بايد به سوالي كه پدرم كرده بودند پاسخ مي دادم. ‹‹طلاي سفيد و روز سياه›› كه درست معني ان را نفهميده بودم. در پاسخ پدر دست و پا شكسته چيزهايي گفتم . پدر گفتند : -نه معلوم است كه طاقت فكر كردن زياد را نداشته اي. خوب حق هم داري پس خودم برايت مي گويم : ‹‹مي داني كه معمولا خانم ها البته به غير از افرادي مثل مادرت دوست دارند تا پولي به دست شان رسيد براي روز مبادا ان پول را تبديل به گوشواره انگشتر و زينت الات كنند تا وقتي كه به مشكلي برخوردند بتوانند با فروش طلا و جواهرات خود وضع
زندگي را به حال عادي برگردانند. وقتي از تهران به طرف بيروت حركت كرديم مادرمان هم به خواست خدا طلا و جواهري را كه موقع عروسي و ساير مراسم گرفته بودند با خود به بيروت اوردند. وقتي ما در اتاق حاج علي ساكن بوديم براي تامين و خرج غذا و لباس مادر هر چند وقت يك بار يك تكه از جواهراتي را كه داشتند به حاج علي مي دادند تا در بازار بيروت بفروشند و پولش را برايمان بياورد. با همين پول ما مي توانستيم مدتي زندگي را بگذرانيم تا شايد فرجي شود. براي اين كه ما هنوز اميد داشتيم پدرمان به سراغ مان بيايد. بنابراين زندگي ما با قناعت بسيار زياد مادرم چند سالي گذشت . ‹‹يك شب نزديك نيمه هاي شب بود ما توي سفارت با بچه هاي حاج علي يعني اسد و نرگس مشغول بازي بوديم مادر مي روند داخل اتاق تا از صندوقشان يكي از زينت الاتشان را براي فروش بياورند و به حاج علي بدهند . اما با كمال تاسف مي بينند كه هر چه داشته اند فروخته اند و هزينه كرده اند. مادرم با ديدن صندوق خالي و از ترس گرسنه ماندن من و برادرم و از غصه و نگراني و فشار قحطي زمان جنگ ناگهان جيغ بلندي مي كشند و روي زمين مي افتند و سكته مي كنند. ما با شنيدن جيغ مادرمان به داخل اتاق دويديم. ديديم كه مادر بي هوش روي زمين افتاده اند . دختر حاج علي جلو رفت و به محض اين كه صداي تنفس مادرم را شنيد فرياد زد هنوز نفس مي كشند. همه دور مادر جمع شديم. حاج علي فورا به دنبال پزشك محلي رفت. ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ما_به_انتظار_ایستاده_ایم ۳
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه( )👇
۲ 👈 تاثیر آغوش گیری بین اعضای خانواده به مراتب بیشتر از صحبت کردن و دردِدل است. 🤗اعضای خانواده با در آغوش کشیدن یکدیگر، عشق محبت و احساسات خالصانه خود را به هم منتقل میکنند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_چهارم در اون مراسم باید خیلی احترام بزرگ‌ترهارو رعای
مطلب بعد 🌸گاهی دختر و پسر همو دیدن مثلاً دخترعمو پسرعمو هستن کلاً فامیل یا دختر همسایه هست، به هر حال انسان یه اطلاعاتی از دختر و ظاهر داره حتی ممکنه اونم کافی نباشه. 💯 ولی اگر دختر و پسر همو ندیدن بایدحتما هم‌رو ببینن، داشتن از اوضاع ظاهری و جسمی امری ضروری هستش. به چند علت که این مسئله مهم است: یکی این‌که خب انسان دلش می‌خواد همسرش زیبا باشه و اگر زشت به نظرش بیاد بعداً ممکنه و مفاسدی داشته باشه👍 دختر هستش، مادر شرایط خاصی داره، غیر از مرد هست هر چند مرد هم لازمه بدن قوی داشته باشه و عرضه کار کردن داشته باشه و بلوغ اما برای دختر فرق میکنه، دختر بدنش به اصلاح بعداً باید از چند جنبه کار بکشه از بدن👇 🔹یکی درباره مسئله 🔹یکی در جهت که اگر ضعیف باشه هم به خودش آسیب میزنه هم بچه 🔹یکی درباره کار (معمولاً خانم‌ها، هر چند شرعاً وظیفه ندارن ولی خب اخلاقاً رعایت میکنن و کارهای منزلشون رو به عهده می‌گیرن مثل پختن غذا و شستن ظرف‌ها و لباس‌ها و...) باید دقت بشه که ساختار بدنی خوبی داشته باشه که از عهده کار بربیاد. 📍بعضی دختر خانم‌ها ممکن سن خوبی داشته باشن ولی از نظر بدنی اصلاً جواب نده همچین کارکردهایی و ازش برنیان👌 💠لذا آگاهی از وضعیت جسمی دختر، چه سلامتی چه ظاهری امر ضروری هستش 💯 🚫📛 کردنش هم کار درستی نیست که اگر بشه داره که چند موردش‌رو خدمتتون عرض خواهم کرد. ✔️هر خانواده باید با صداقت از وضعیت جسمی دختروپسر صحبت بکنن و خود دخترو پسر باید همو در جریان بذارن درباره وضعیت جسمیشون😊 ❌خب جدا از این اطلاعات، شده بارها در طلاق ها که دختر چیزی داشته پنهان کرده یا پسر نقصی داشته مخفی کرده مثلاً پسر فرض کنید نقص عضو داخلی یا عمل جراحی داشته و بیان نکرده یا پسر آسیبی دیده که پزشک‌ها قطعا بهش گفتن بچه‌دار نخواهی شد، 💢آسیب به دستگاه تناسلی وارد شده عمل کرده یا آسیب دیده و یا ... شیمیایی شده مثلاً این موارد بوده که تا عقد و عروسی هم رفتن بعد به کشیده شده دخترها هم همین‌طور، عیب‌هایی داشتن که بیان نکردن و بعد رفتن تو زندگی مشکل پیدا کردن😔 ✅باید هر دو طرف آگاهی از سلامت داشته باشن، احساسات نباید این‌جا دخیل دونست و باید به آینده خیلی فکر کرد 🔅چون ما الان و این چند لحظه و چند ماه و شب عروسی فقط زندگی نمی‌کنیم، بعدها مهم میشه و چیزایی که الان نمیاد مهم میشه🤔 📌نکته مهم و مشکل عمده تو انتخاب همسر یکیش همین هست که همه چیزهایی که دختروپسر اول مدنظر دارن غالباً کارایی‌شون موقت هست و برای چیزایی که بعداً براشون مهم میشه، اول ازدواج براشون مهم نیست😐 ❗️برعکسِ والدین بزرگ‌تر ها بعد و آینده‌رو می‌بینن، برای همین است که به نظر والدین باید خیلی اهمیت داد و احترام گذاشت چون نوع دیدشون عمیق‌تر هستش و به مصلحت انسان هست 🙏 یکی مسئله جسم و یکی ظاهر به خصوص خانواده پسر باید توجه زیادی داشته باشه چون این حق پسر هستش که عروس و همسر خودش‌رو ببینه ☺️🍃 لذا در شرع هم گفتن میتونه حتی موی او رو به طور کامل و حتی بدنش‌رو ببینه بعضی از فقها حتی نظر دادن که دختر می‌تونه بدنش‌رو لباس تور بپوشه که اصلاً پسر ببینه اندام همسرش‌رو، این خیلی مهم هستش🤝 ♦️نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هم می‌خواستن خواستگاری کنن از کسی، می‌فرستادن کسی‌رو که دقیقاً اندام اون دختر و زن رو برانداز بکنن ❇️و خلاصه یه شناختی‌رو اندام اون داشته باشن و اصلاً می‌گفتن برید بو کنید دختررو، اگر بوی بدی میده نه، به هر حال دقت داشتن رو این مسائل 👍 بعدها میبینی اصلاً مرد لذت نمیبره از زنش و هر وقت نزدیکش میشم بوی بد میده و نمی‌تونم نزدیکش بشم و می‌پرهیزم❌ 🔆حالا این‌که باید انسان عاشق روح باشه و مسائل اخلاقی و ایمان و... سرجای خودش اما اینم سر جای خودش مهمه که اصلاً تاثیر داره تو همون مسائل 📢لذا این حق مسلم پسر هستش که از وضعیت جسمی و ظاهری همسرش اطلاعات کامل داشته باشه ادامه دارد... ‌❣ @Mattla_eshgh