⚠️ عادی سازی #همجنسبازی
بازسازی قوم لوط
❗️اضافه شدن ایموجی #مرد_باردار به گوشیهای شرکت اَپل
🔹عادی انگاری این تفکر ابتدا با همگانی شدن تصاویر آن به صورتهای مختلف اعم از طنز، ترحم انگیزی، حقوق بشر، تساوی حقوق زن و مرد، ایموجی، استیکر و .... شروع خواهد شد و وقتی اینها مداوم در مقابل چشم افراد و در معرض دید باشند بدون نشان دادن عکس العملی، بی حس سازی افکار شروع خواهد شد.
💢بازسازی قوم لوط از اهداف صهیونیسم جهانی است
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰رعایت حریم خصوصی کودکان
یادمان باشد سعی کنیم به حریم خصوصی فرزندانمان احترام بگذاریم.
کودکان به دنیا نیامده اند که والدین توسط آنان، احساس محبت، صمیمیت، احترام یا قدردانی را کسب کنند.
آن ها به دنیا آمده اند تا به واسطه تربیت صحیح، به رشد و تعالی دست یابند.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃بغضم مي تركيد. تمام وجودم لبريز از عشق به پدر بود. حالا پدرم را خيلي بهتراز گذشته مي شناختم و ايشا
#استاد_عشق
#قسمت یازدهم
🍃که من بتوانم تا حدود ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب ، بيدار بمانم و الماني بخوانم و بعد بخوابم ولي خودت مي داني كه من اگر اين نيم
ساعت يا سه ربع را قبل از خواب الماني نخوانم نمي شود چون با خودم قرار
دارم.
فكر مي كنم بد نباشد درباره ي زبان هايي كه پدرم مي دانستند كمي بگويم. ايشان
بعد از اموختن زبان هاي #فرانسه، #انگليسي، #عربي، #ايتاليايي، #سانسكريت، #يوناني،
#لاتين، #پهلوي، #اوستا، #تركي و #روسي كه حدود 38 سال پيش در سفري كه به المان
با من و خواهرم رفتند برايشان مشكلي پيش امد در يك مغازه اسباب بازي فروشي
نتوانستند اسم يك اسباب بازي را به يك خانم فروشنده الماني زبان بگويند و براي
ما ان را بخرند. در همان موقع تصميم گرفتند الماني ياد بگيرند و به مدت 38 سال
هر شب الماني مي خواندند و بعد مي خوابيدند تا بالاخره يك المان دان دائمي شدند .
ايشان محال بود در هر برنامه يي كه با خودشان قرار ان را مي گذاشتند كوچك
ترين تغييري بدهند. يك شب كه علت را از پدر پرسيدم گفتند :
- چون اموختن الماني را در سن بالا شروع كرده ام اگر هر شب تمرين نكنم از
يادم مي رود.
واقعا دقت نظم برنامه و احساس تعهد ايشان شگفت اور بود. خانم دوريس كه رئيس
كتابخانه دانشگاه ژنو بود و شوهرش كتاب فروشي خصوصي بزرگي در ژنو داشت و
پدرم موجبات ازدواج ان ها را فراهم كرده بودند هر دو از دوستان قديمي پدرم بودند.
شوهرش اهل سوئيس ولي خودش كه تحصيل كرده تر بود اصالتا الماني بود. وقتي
فهميد كه پدرم اموختن زبان الماني را شروع كرده اند برايشان كتاب هاي ساده كه
مخصوص محصلين زبان الماني بود مي فرستاد. اما اين اواخر و بعد از 36 يا 37 سال كه
از اموختن زبان الماني پدرم مي گذشت برايشان كتاب هاي بسيار پيچيده ي فلسفي مي
فرستاد و در نامه اش خطاب به پدرم نوشت: من احساس مي كنم با يك فيلسوف
بزرگ الماني الاصل مكاتبه مي كنم. و شوخي جالبي را در يكي از نامه هايش با پدرم
مطرح كرد كه :
«با اين كه من استاد زبان الماني دانشگاه ژنو هستم و كتابخانه الماني
زبان اين جا را اداره مي كنم اما هر وقت نامه ي شما مي رسد چند بار به ديكسيونر
(فرهنگ لغات) مراجعه كنم تا معني لغات نامه هاي الماني را كه برايم مي نويسيد پيدا
كنم ».
بگذريم پدرم در ادامه ي صحبت هايشان گفتند :
- به هر حال خستگي براي حال من خوب نيست. بايد زودتر خاطراتم را برايت
تعريف كنم. ولي درس را زودتر از ساعت 10 هم نمي شود شروع كرد چون از
ساعت 9 تا 10 شب وقت رسيدگي به درس بچه هاي مشهدي اسماعيل است.
تازه بچه هاي علي اقا شيري هم هستند. (مشهدي اسماعيل پسر حاج محمد
زاهدي باغبان پدر اقاي دكتر در باغ شميران بود و علي اقا شيري از همسايه
هاي ما بود و گوسفند داري داشت.)
🍃 پدرم با همان محبتي كه به درس هاي من و خواهرم مي رسيدند به درس بچه هاي
همسايه نيز رسيدگي مي كردند .
ان شب وقتي ساعت 12 شب فرا رسيد و درس دادن به ما تمام شد ديگر نتوانستم
صبر كنم و گفتم :
- ببخشيد مي شود بگوييد بعد از ان بيماري چه كرديد؟
پدرم گفتند :
- بله بعد از ان زندگي ما كمي سخت تر هم شد.
پدرم ان قدر بردبار و با ملاحظه بودند كه حاظر نمي شدند حتي اسم زجر و ناراحتي
و... را بياورند. فقط از كلمه ي «كمي سخت» استفاده مي كردند .
پدر از روي صندلي مخصوص شان بلند شدند كه بروند صورتشان را اب بزنند. من
همان طور كه پشت ميز نشسته بودم و به ايشان نگاه مي كردم ناگهان ترسي مرا فرا
گرفت. با خودم گفتم «: شايد من خاطرات شگفت انگيز پدرم را روزي از ياد ببرم » .
ايا حيف نيست هم وطنانم سرگذشت اين مرد بزرگ و استثنايي تاريخ خود را
ندانند؟
با اين تصور تصميم گرفتم هر طور شده از پدرم خواهش كنم خاطرات خود را از
اول تعريف كنند تا من حرف هايشان را ضبط كنم. به طرف اتاق دويدم اوردم.
كنار دست پدرم نشستم و گفتم
من فكر خوبي كرده ام. اگر موافق باشيد از فردا شب حرف هاي شما را ضبط
مي كنم بعد همه را روي كاغذ مي اورم و چاپ مي كنم تا همه مردم ايران از
خاطرات شما با خبر شوند.
ديدن ناگهان رنگ از روي پدرم پريد .
پدرم گفتند :
- ببر اين جعبه را جايي قايم كن و ديگر ان را اين جا نياور. من با شما درد دل
مي كردم. در تمام سال هاي عمرم هيچ وقت با جايي مصاحبه نكرده ام و چيزي
از زندگيم را جايي ننوشته ام. نه اصلا لازم نيست.
- بله درست فكر نكرده بودم. من خوب مي دانستم كه پدرم از خودستايي خجالت
مي كشند. به خود گفتم: «اين كمال بي فكري بود كه ضبط صوت را اوردم » .
برگشتم و ضبط صوت را در اتاق گذاشتم. خدا مي داند چه حال بدي به من
دست داده بود. اما واقعا مسئول بودم كه خاطرات پدرم را طوري جاودان
نگهدارم. شايد براي اولين بار در زندگي تصميم گرفتم يك كار بزرگ را
طوري انجام بدهم كه بر خلاف نظر پدرم باشد. براي همين از ان شب به بعد تا
ساعت 2 يا 2 30/ و 3 شب در اتاقم مي نشستم و خاطرات پدرم را با مراجعهبه
حافظه ي خودم يادداشت مي كردم.
🍃شايان ذكر است كه اين كار را بعد از پدرم هر شب به عنوان يك وظيفه ميهني
ادامه مي دهم شايد تا به حال (بخ جز اين مجموعه) حدود 5000 خاطره نوشته باشم
كه البته هر كدام براي خود درسي به همراه دارد .
براي تمام عمر خوشحالم كه خداوند توفيق اين تصميم را به من ارزاني كرد. به
راستي زندگي پر فراز و نشيب پدرم مرا به فكر فرو برده بود. خيلي از شب ها
خوابم نمي برد. كتاب قصه يي بر ميداشتم و مي خواندم بي ان كه حواسم باشد كه
چه مي خوانم زيرا از فكر كردن به زندگي و گذشته عجيب و طاقت فرساي پدرم
فارغ نمي شدم. كتاب را مي بستم چراغ را خاموش مي كردم و به رختخواب مي
رفتم .
گاهي اوقات در سكوت شب صداهايي از اتاق ابزار شنيده مي شد. گوش مي كردم
نه اشتباه نمي كردم صدا از همان جا مي امد. اهسته از جا بر مي خاستم و پاورچين
پاورچين به طرف اتاق مي رفتم. چراغ كارگاه پدرم طبق معمول روشن بود. با
خودم مي گفتم:
« چطور پدرم مي توانند با وجود خستگي و بعد از سه ساعت درس
دادن به من و يك ساعت گفتن خاطرات و بعد از سه ربع الماني خواندن تازه بيايند
و مشغول كار ازمايشگاهي و پژوهشي بشوند » .
مي خواستم بروم تو و صدايشان بزنم
ولي فكر كردم بهتر است اول از پشت در اتاق ابزار نگاهي به داخل بيفكنم و ببينم
چه كار مي كنند
يكي از شب ها اهسته به پشت در نزديك شدم خوشبختانه پدر پشت شان به در بود.
راحت ايستادم و به داخل نگاه كردم. با كمال تعجب ديدم مشغول سوار كردن پمپ
تهي گر (وكيوم پمپ) بودند كه به تازگي طراحي ان را تمام كرده بودند. حتي
براي سوار كردن اين دستگاه سنگين كه دقت زياري براي اين كار لازم بود مرا
صدا نكرده بودند. به سرعت داخل رفتم سلام كردم و گفتم :
- ببخشيد چطور با مريضي و تب در ساعت 3 بعد از نيمه شب اين كار را انجام
مي دهيد؟ ايا بهتر نيست شما برويد بخوابيد تا هر طور كه مي گوييد من اين
دستگاه را سوار كنم؟
پدر مكثي كردند و مرا با لبخندي دلنشين نگاه كردند. خستگي كاملا از چشم
هايشان مشخص بود. تنها عشق به نتيجه رساندن ابتكارشان و حاصل كار را در
اختيار صنعت و تحقيقات كشود گذاشتن ايشان را تا اين ساعت از شب بيدار نگه
داشته بود. واقعا از خودم خجالت كشيدم ضمن اين كه تمام وجود ايشان را تحسين
مي كردم. بعد از سكوتي كه ميان ما برقرار شد پدرم سرشان را بلند كردند و گفتند :
- حالا وقت استراحت شماست شما تمام روز را دويده يي هزار كار انجام داده يي
و الان خسته هستي برو بخواب. من بعدها خيلي وقت خوابيدن دارم!
🍃تعجب و شگفتي من صد برابر شد. عجب جوابي به من دادند. جوابي بزرگ و در عين
حال غم انگيز مدت كوتاهي به دست هاي زيبا كاركرده و قوي پدر خيره شدم و اين
دياي پشتكار و اراده را در دلم تحسين كردم .
شب بعد از راه رسيد . ساعت 10 بود. من در پشت ميزكار كه سمت راست و تقريبا رو
به روي صندلي پدر بود نشستم. من و خواهرم از اين ساعت هاي درس خاطرات بسياري
داريم. تقريبا از 6 سالگي تا اخرين روزهاي زندگي پدرم. هرشب از ساعت 10 تا 12
مطالب علمي بسيار زيادي در زمينه ي فيزيك نجوم رشته هاي مختلف مهندسي پزشكي
رياضيات نقشه كشي مطالب سياسي تاريخي جغرافيايي و جراحي هاي تخصصي روي
حيوانات منزل را از پدر اموختيم. يادم مي ايد يكي از درس هاي ان شب ها عكس
برداري سه بعدي (هولوگرام) با ليزر بود كه اتفاقا اين درس باعث شد در كلاس
فيزيك كنفرانس خوبي بدهم و در سالنامه اخر سال دبيرستان هدف به عنوان مقاله
برجسته انتخاب و چاپ شد. بايد بگويم كه مادر بيشتر درس هاي مدرسه و كلاس را به
ما مي اموختند و تمرين مي كردند. ولي پدرم بيشتر چيزهاي تازه علوم نوين و ابداعات
جديد را به ما مي اموختند. برخي شب ها سوال هاي درسي مشكلمان را هم از پدر مي
پرسيديم .
وقتي به ياد ان شب ها مي افتم از ته دل غصه ام مي گيرد كه چرا اصلا به كلاس درس
رفتم. چرا اصلا به دعوت دوستان و هم كلاسي ها به ميهماني رفتم. چرا لحظه اي از پدر دور شدم. كاش دائم در كنار ايشان بودم. و از اين گنجينه ي بي نظير بيشتر استفاده مي
كردم .
درس تمام شده بودو موقعي فرا رسيده بود كه باز مي توانستم خاطراتشان را بشنوم . اين
بار احساس ديگري داشتم علاوه بر اين كه خودم را فرزند ايشان ميدانستم احساس مي
كردم در مقابل استادم قرار گرفته ام. احساس دروني تر به من ميگفت:
تو در برابر يك
انسان بزرگ هستي و همين باعث مي شد تواضع من نسبت به پدرم بيش تر بشود .
در دوران جواني بسياري از روزهاكه من در مقابل گرفتاري ها و مشكلات روزانه ام در
مانده بودم در همان ساعات كه كنار پدر مي نشستم و مشكلاتم را براي ايشان مطرح مي
كردم پدرم به دقت تمام حرف هايم گوش مي كردند و با دقتي باورنكردني همه
مشكلات مرا موشكافي مي كردند و بهترين راهنماي من بودند. وقتي با پدرم حرف
هايم را مي زدم احساس مي كردم تبديل به يك مرد قوي شده ام؛ و نه تنها از هيچ چيز
هراسي ندارم بلكه پاسخ تمام مشكلاتم را مي دانم. دقت حوصله عشق و درايت پدرم
عجيب و باورنكردني بود. محال بود بگذارند من در مقابل مشكلي احساس ضعف بكنم.
مشكلاتي كه من از خود و كارهاي روزانه ام مي گفتم در برابر مشكلاتي كه پدرم در
زندگي شان با ان ها دست و پنجه نرم كرده بودند مثل قطره يي در برابر يك اقيانوس
بود. پدرم هيچ وقت از مشكلاتشان برايم حرفي نزده بودند حتي يك كلمه. حالا كه از
زندگي خودشان برايم مي گفتند مي فهميدم نه تنها در برابر مشكلات و مصائبي كه در زندگي برايشان اتفاق افتاده شكست نخورده و ضعيف نشده اند بلكه از هر مشكلي درس
گرفته اند ..
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
شیراز ما vs شیراز اصغر فرهادی #قهرمان ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز دوشنبه( سواد رسانه )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
4_5999316786997101167.mp3
10.08M
#ما_به_انتظار_ایستاده_ایم ۵
امشب، یه شبِ قدر عظیم الشأنه!
امشب، برنده ای
اگه بدونی چجوری باید دعا کنی
و چی باید بخوای...
خودتُ ارزون نفروش.
#استاد_شجاعی 🎤
❣ @Mattla_eshgh
دستاورد آمریکا در افغانستان 😞
کشوری چند دهه زیر پرچم آمریکا بود
تحریم نبود
مسئولانش غربزده و آمریکایی بودن ...
❣ @Mattla_eshgh
🔻 اقدام عجیب ترک برنامه زنده!
⭕️ اصلاحات هیچوقت اهل گفتگو نبود!
🔹 #ببینید 👈 زنان لیدر جریان اصلاحات که شعار گفتگوی تمدنشون گوش فلک را کَر کرده،مناظره رودرو درباره عملکرد دولت های اصلاحات واعتدال در حوزه زنان را قبول نکردند، ازاینکه یک کسی هم تلفنی از عملکردشان سوال یاانتقاد کند عصبانی شدند وبرنامه زنده #جهان_آرا را ترک کردند! ادعای آزادی بیان کشت ما را!
🔸به سوابق خانمها #شهیندخت_مولاوردی و #زهرا_شجاعی نگاهی کنید حداقل ۲۰ سال از مسئولیتهای امور بانوانِ دولتهای جمهوری اسلامی، در رزومه اینها موجود است ولی هیچوقت در هیچ جمع دانشجو یا جلسات پرسش و پاسخ حاضر نشدند که از عملکرد فاجعه بار خود دفاع کنند! مناظره که هیچ! جلسات پرسش و پاسخ هم هیچ!
🔹فقط تریبون یک طرفه میخواهند! از اینکه ۵ دقیقه فقط به یک خانم منتقد اختصاص دادند هم عصبانیاند!
این است #اصلاحات_بدون_روتوش!
❇️ پ.ن: هیچکدام از مدیران دولت روحانی در ۸ سال گذشته حاضر به جلسات مناظره یا پرسشوپاسخ درباره عملکرد خود نشدند. ۸ سال تریبونهای یک طرفه صداوسیما در اختیار اینها بود!
🔴 سامانه پستی اسرائیل به طور کامل هک شد
گروه عبری تسنیم: بر طبق تصاویر منتشر شده در اکانت فیسبوکی کوبی سامبورسکی، کارآفرین مطرح حوزه آی تی و سرمایهگذار اسرائیلی، تمامی قفسههای پستی شرکت E-Post رژیم صهیونیستی که کالاهای گوناگون مشتریان را در خود جای میداده است با نزدیک شدن کاربران به مراکز تحویل کالا، باز شده و در صفحه این سامانه با پیغامی مبنی بر اینکه «شما هک شدهاید، مرگ بر اسرائیل» رو به رو میشوند.
در همین راستا آمیتای زیو پزشک مطرح اسرائیلی که بیشتر بر مسائل آرامش روانی و مشکلات درمانی بیماران پژوهش میکند در واکنش به این هک گسترده سامانه e-post اسرائیل، در اکانت توییتری خود تاکید کرده است که در صورت صحت این مطلب میتوان گفت آرامش روانی مردم به خطر افتاده «لحظهای را تصور کن که کالایی گرانقیمت سفارش دادهای و برای تحویل آن به فقسه خود مراجعه میکنی و میبینی تمامی قفسهها باز است و احتمال زیاد کالای تو در معرض خطر قرار گرفته است، واقعا وحشتناک است».
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃تعجب و شگفتي من صد برابر شد. عجب جوابي به من دادند. جوابي بزرگ و در عينحال غم انگيز مدت كوتاهي به
#استاد_عشق
#قسمت دوازده
🍃و اكنون با تجربه يي كه دارند مي دانند كه هر كسي را چگونه بايد راهنمايي
كنند .
پدرم مرا از افكار و تصوراتم نجات دادند و گفتند :
- خوب حالا اگر خسته نيستي و حوصله داري شروع كنيم؟
با حالت عجيبي گفتم :
- بله البته اين چه سوالي است! من شب ها خوابم نمي برد و هر لحظه ارزومند
شنيدن صحبتهاي شما هستم. من شيفته ي داستان پر فراز و نشيب رندگي شما
شده ام و براي شنيدن داستان زندگيتان لحظه شماري مي كنم.
پدرم بعد از تاملي لبخندي زدند و با محبت گفتند :
- يادت هست كه گفتم با قرص هاي كنين (گنه گنه) نجات پيدا كردم؟
جواب دادم :
- بله.
پدرم ادامه دادند :
«بعد از اين كه تب مالاريا فروكش كرد باز كارم را در همان ارتفاعات «حما» ادامه
دادم. يك روز مسئول شركت راه سازي فرانسوي كه با عده يي از همرهان متخصص و
مهندسين عالي رتبه براي بازديد كارها امده بود بعد از بازرسي كارهايم بسيار تعجب كرد كه چطور اين قدر كارها پيشرفت كرده است. من هم طاقت نياوردم و گفتم به
علت وجود كارگرهاي خيلي خوبي است كه با من كار مي كنند .
«مهندس عالي رتبه فرانسوي با تعجب گفت: نه فكر نمي كنم اين طور باشد . چون قبلا
هم همين كارگرها اين جا كار مي كردند اما كارشان به هيچ وجه پيشرفت نداشت .
«گفتم بله ولي تغييري به وجود امده است چون كارگرهاي من همگي از اهالي ده
«دوروز» هستند. و اهالي اين ده همگي مسلمان و شيعه هستند و چون من هم مسلمان
شيعه هستم ان براي اين اخوت و نزديكي با من اين طور خوب كار مي كنند. در
حقيقت براي انجام دادن كارهايي كه من به ان ها مي گويم فداكاري مي كنند .
«وقتي مدير شركت فرانسوي اين حرف را شنيد با تعجب و ذوق زدگي به من گفت:
عجب عجب كاش ما از اول مي دانستيم .
«كمي تعجب كردم و پرسيدم: چطور مگر؟
«او گفت: ما معادن بسيار زيادي براي اكتشاف و استخراج در همين ده «دوروز» داريم.
سال ها قبل مهندس ها و تكنسين هاي فرانسوي ما ان جا كار مي كردند . يك شب سال
نو ميلادي كه همين كاركنان متخصص و فني فرانسوي شركت ما جشن گرفته بودند و
مشروب مي خوردند همين دوروزي هاي مسلمان شيعه شما كه بسيار متعصب هستند
نتوانستند حركت ان ها را تحمل كنند به ان ها حمله كردند. و همه ان ها را كشتند .
براي همين از همان سال ها كار استخراج معادن مان در «دوروز» نيمه كاره رها شده
🍃 ديگر هيچ فرانسوي جرات نمي كند ان جا برود. به همين دليل هر سال شركت ما
ضرر فاحشي متحمل مي شود .
«بعد رو به من كرد و گفت: شما كه مهندسي داری و مسلمان و شیعه هم هستي و
شنيده ا م كه خوشبختانه رابطه تان با ان ها خوب است ، آني كار را قبول كنيد و به ان
جا برويد اگر شما را نمي كشند ».
خنده ام گرفت و به پدرم گفتم عجب ا دم زرنگي این هم شد جا یزه ي خوب كاركردن
شما در جاي دشوار و خطرناكي مثل حما؟
پدر با حالت مخصوصي سرشان را به علامت تاييد حرف هاي من تكان دادند و گفتند :
- بله ادم نباید فكر كند این فرنگي ها (خارجي ها) خیلی علاقه مند و دلسوز ما
هستند! اصولا ان ها به فكر منافع خودشان هستند .
بعد ادامه دادند :
«به هر حال براي من پيشنهاد خوبي بود. براي من فرقي نمي كرد. من كه در بالاي كوه
حما هم با هم ني « دورروزي ها» كار مي كردم ضمن ا نکه كار روي معادن بهتر بود.
چون حداقل باعث مي شد ديگر شب ها تنها نمانم و به شهر نزد كي باشم. نيا طور شد
كه هم كنجكاو شدم و هم علاقه مند . دوست داشتم ب شي تر ميان مردمي باشم كه مثل
هم مي اند ميديشي و مذهب و اعتقادات مشترك داشت مي . علاوه بر این فكر مي كردم با
«دورروزي ها» به حد كافي خودماني شده ام. همان جا تصم مي خودم را گرفتم. پیشنهاد كردم اجازه بدهند محل كارم فعلا دفتر مركزي شركت در بيروت منتقل شود تا در
شهر باشم و بتوانم درسم را در رشته مهندسي معدن شروع كنم. چون به هر حال مهندسي
كه داشتم راه و ساختمان بود و ربطي به معدن نداشت و من اعتقاد دارم كه بايد به
شرطي مسئوليتي را قبول كند كه تخصص ان را داشته باشد . ان ها هم با پيشنهاد من
موافقت كردند. در ان ايام 25 سال بيشتر نداشتم. مهندسي معدن مي خواندم و در معادن
«دورروز» كار مي كردم. زماني كه در ميان مردم مسلمان دوروز بودم از بهترين دوران
عمرم بود. مردم مهربان صميمي ميهمان نواز و معتقدي بودند. به قول قديمي ها نانم در
روغن بود. حتي يك ريال هم خرج نداشتم. هميشه مهمان ان ها بودم. براي نماز
جماعت صبحانه ناهار و شام با ان ها بودم. از اين كه من هم مسلمان شيعه هستم بسيار
خوشحال بودند و خيلي به من اعتماد داشتند. بعدها به خاطر من حضور فرانسوي ها را
هم پذيرفتند و كار معدن رونقگرفت. مدير شركت فرانسوي هم از كار من خيلي راضي
بود اما من فوق العاده ناراحت بودم. بار مسئوليت بزرگي بر دوشم سنگيني مي كرد.
دائم با خودم فكر مي كردم. شب ها خوابم نمي برد. مي ترسيدم در برابر خداوند و هم
كيشان خودم شرمسار شوم. تصور مي كردم كه روزي «دوروزي ها» فقط به خاطر
وجود من است كه اجازه داده اند معادنشان استخراج بشود و اگر من فرداي روزگار پايم
را از اين جا بيرون بگذارم دوروزي ها ديگر هيچ كنترلي بر روي معادن شان نخواهند
داشت. تمام مايملك و دارايي چند هزار ساله ي اجدادي ان ها كه همين معادنشان باشد
🍃 روزي توسط همين خارجي ها از دست شان خارج خواهد شد. تصميم گرفتم با رئيس
طائفه (عشيره) «دوروزي ها» ملاقات كنم و نگراني خودم را برايش بازگويم. مي
خواستم با همراهي او چاره يي بينديسم. براي همين يك روز صبح سحر سوار الاغم شدم
و از كارگاه كه در دوروز بود تا «شقا» كه محل اقامت رئيس عشيره ان ها بود راندم.
نزديكي هاي نيمه شب به ان جا رسيدم. وقتي به ده شقا كه مركز طايفه بود امدم رئيس
قبيله با كمال خوشرويي مرا پذيرفت. راه حل خودم را به او گفتم براي اين كه بتوانند
بر كار استخراج معادن شان نظارتي داشته باشند بهتر است رئيس عشيره يكي از
پسرهايش را كه فكر مي كند حوصله و استعداد بيش تري دارد به من معرفي كند تا
شبانه روز پيش من بماند ان وقت فرصتي بدست مي اورم كه با او فقط فرانسه صحبت
كنم تا پسرش زبان فرانسه را ياد بگيرد (زيرا به تجربه دريافته بودم كه تا ادم مجبور
نشود زبان ديگري را خوب فرا نمي گيرد) و به عنوان نماينده كاملا متوجه باشد
كاركنان و مهندسين فرانسوي با هم درباره چه چيزي صحبت مي كنند. گفتم به او
مقداري رياضي امار رگه شناسي استخراج و خلاصه هر چه مربوط به معدن مي شود ياد
خواهم داد تا ان پسر بتواند بعد از من به عنوان يك ناظر درست و مطمئن بالاي سر
فرانسني ها باشد. پيشنهاد من موجب خشنودي رئيس طايفه شد. او سه شبانه روز در ده
«شقا» براي تشكر و قدرداني از من جشن و سرور برپا كرد. شب اخر اسب خودش را
كه يك اسب عربي اصيل بود به من هديه داد. با اين كار نشان داد كه محبت من بردلش اثر كرده و چون من نسبت به انها احساس نزديكي بيش تري مي كردم از ان به
بعد ديگر درست مثل فرزند او بودم. اين اسب عربي يك اسب ممتاز و درجه يك بود.
مثل فنر بود تيزرو با حركات نرم و راحت و سواري با ان بسيار لذت بخش بود. ان
اسب كجا و الاغ من كجا .
پسر رئيس «دوروزي ها» ان قدر باهوش بود كه در كمتر از يك سال زبان فرانسه را
به خوبي اموخت. با رياضي و معدن و روش هاي كار و محاسبات استخراج هم خيلي
زور اشنا شد. او به عنوان يك ناظر اشنا به امور فني از طرف «دوروزي ها» هميشه
بالاي سر فرانسوي ها بود و منافع اهالي ان جا را تامين و حفظ مي كرد. همين مسئله
باعث شد كه كارگران دوروزي بهتر و با اشتياق بيش تر كار كنند. جالب است بگويم
كه حتي شركت فرانسوي و مسئول ين ان هم رضايت بيشتري پيدا كردند. اين سه سال به
من نشان داد كه هميشه كار، فكر و احساس درست، نتيجه ي مثبت مي دهد .
«مسئولان شركت فرانسوي كه خيلي از كار من راضي بودند به نشانه ي قدرداني
پيشنهاد كردند كه من به دفتر مركزي شركت در پاريس بروم و ان جا كار كنم. در
همين فاصله برادرم محمد خان به تهران رفته بود و موفق شده بود از وزارت طرق و
شوارع عامه(راه و ترابري) 700 تومان به عنوان كمك هزينه تحصيلي برايم بگيرد. به
اين ترتيب با اين پول و حمايت شركت فرانسوي همه ي ما به پاريس رفتيم . در پاريس
زمينه هاي مناسبي براي ادامه تحصيل وجود داشت.
ادامه دارد ....
مطلع عشق
#ما_به_انتظار_ایستاده_ایم ۵
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#آغوش_درمانی ۴
😍 وقتی مادر یا پدری فرزند خود را صمیمانه و باآرامش در آغوش می کشند، او را از لحاظ روانی تغذیه و تامین میکنند،
👈 درنتیجه باعث افزایش سطح عزت نفس در او می شوند.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_ششم ✅خب از اونور هم خانواده دختر نباید سخت بگیرن در
#ملاک_های_انتخاب_همسر
#استاد_محمد_شجاعی
#جلسه_هفتم
✅اینجا اگر حیا بکنی خب معلومه #مشکل داری، بارها شده پسر اومده ، دخترو پسر خیلی از نظر عقیده و...
به هم میاومدن از نظر قیافه هم به هم میاومدن هم دختر و هم پسررو میشناختم
پسر دیده بود دختررو و گفت مادرم هم باید ببینه و برام مهمه
اومدن و مادرم دید و گفتن خوبه و پسندیدم، کی بیایم برای شیرینیخوردن🍪🎂
خب حالا به دخترم اعلام شده که مادر و پسر پسندیدن و دختر و پسرم صحبت هاشون کردن و تموم شده و قرار گذاشتن،
دو شب مونده به خطبه پسره اومده گفته پشیمون شدم ببخشید مادر من به من گفته من درست نتونستم این دخترو ببینم 😏❌
یا تو یه مورد دیگه پسر اومده گفته، خواستگاری هم رفتن و جواب مثبتم به هم دادن ولی پسر زده زیرش♨️💢
من درست ندیدم اون دفعه، این بار دیدم و خوشم نیومد😢
این کار خیلی بد هست هم #اهانت هست هم دلشکستن هست برای دختر 😡📛
و اثر وضعی تو زندگی خود آدم میزاره
چه بسا به خاطر همین بیادبی خداوند یه همسر مناسب رو هرگز نصیب آدم نکنه و محروم کنه آدمرو از همسر مناسب😭 ⚠️
🔰یا مثلاً رفتن، دیدن، صحبت کردن، شیرینیام خوردن، اومدن میگم مبارک باشه
میگه نه آقا،
میگم چیشده❓
میگه دختره یکی دوتا از انگشتهاش مثلاً اینجوری هستش و عصب نداره کم کار میکنه
میگم اینهارو نمیشد جلو تر بررسی کنی تحقیق کنی❓
👈🏻👈🏻ببین اینها لازمه ها، نباید انسان هی تعارف بکنه، حیا بکنه، ندید بگیره، تغافل بکنه، عجله بکنه
نه، اگر تو واقعاً انقدر این مسئله برات مهم هست از قبل به فکر میافتادی ✔️
الان چطور روت میشه وقتی شیرینی خوردی بهم بزنی فلان حرفو بزنی، اونموقع روت نمیشد❓
قبلش میگفتی میخوام ببینم وضعیت بدنی دخترو که سالم هست یا نیستش
📌خانواده دخترم اشتباه کردن، باید میگفتن بابا مثلاً این دختر ما این دو تا انگشتش ضعیف هست که بعد مشکل نشه برای دختر ❗️
⚠️#مخفی کاری و #حیا یا #عجله کردن و #سرسری گرفتن مشکل ایجاد میکنه
و اصلاً مشکل شرعی داره و باعث اختلاف میشه و خیلی مسائل دیگه میشه
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh
🔴 #ماشینِ_خاموش_نباشید
💠 ماشینی که #خاموش است نقص آن مشخص نمیشود. مکانیک زمانی عیب موتور ماشین را تشخیص میدهد که ماشین #روشن باشد و گاه لازم است مسافت کوتاهی را سوار آن شود تا نسبت به نقص آن نظر قطعی بدهد یعنی تنها راه #تعمیر آن تشخیص مصداقی و موردی نقص آن است.
💠 گاهی زن و شوهرها در زندگی مشترک توقّع دارند همسرشان علّت ناراحتی و دلخوریشان را #تشخیص دهد. بله گاهی همسر به دلایلی مثل غفلت، عدم توجّه، مشغله و ... از دلیل ناراحتی شما بیخبر است. امّا شما نیز برای اینکه همسرتان نگرانی و حال بد شما را متوجّه شود خاموش و #ساکت نباشید و مسئله را برای همسرتان مبهم نگذارید چرا که او سردرگم شده و ممکن است تصمیمی که برای تغییر حال شما میگیرد اوضاع را #بدتر کند.
💠 توصیه میشود با گفتگویی بدون تنش و مشخص کردن #مصداق جزئی دلخوریتان، مسئله را خیلی با آرامش مطرح کنید. مثلاً عنوان کنید: "علّت ناراحتی من این است که جلوی برادرم به من بیاحترامی شد." نه اینکه بصورت #کلّی و مجمل بگویید: "چرا مرا درک نمیکنی؟"
💠 سعی کنید برای اینکه همسرتان به گلایه شما اعتنا کرده و جبههگیری تند نکند ابتدا از کلّیت رفتار و صفات خوبش تمجید و #تشکّر کنید سپس مشکل جزئی خود را بیان کنید! مثلاً بگویید: "اخلاقهای خوبی داری و ازت تشکّر میکنم ولی علّت ناراحتیام فلان رفتار است." یعنی #آدرس دقیقِ سبب ناراحتی خود را بدون سر و صدا و توهین بیان کنید.
❣ @Mattla_eshgh
📌زمانی که قرار بود کنترل جمعیت کنند، همه نهادها و سازمان ها برای رسیدن به اهداف جمعیتی، همراهی کردند و عهده دار مسئولیتی شدند. حالا که سیاست های جمعیتی تغییر کرده، چرا خبری از حمایت و همراهی بانک ها نیست؟!
#فرزندآوری
#بحران_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
❣ @Mattla_eshgh
#پیام_مخاطبین
منم در سن ۲۶ سالگی، بارداری چهارم داشتم که شدید متوسل شدم به بانو حضرت فاطمه"س"
بخاطر سقط هایی که داشتم نذر کرده بودم اینبار خدا بهمون فرزندی عنایت کرد پسر شد اسمش محمد بذاریم و به برکت صاحب اسمش بجای تولد فرزندم، جشن ولادت صاحب اسمش بگیریم و اکر دختر شد فاطمه، به همین روال پیش بریم.
متاسفانه در آزمایش غربالگری گفتن جنین شما مشکوک به سندوم داون هست و باید آمینوسنتز انجام بدی. مخالفت کردم، چون شنیده بودم خطر زیادی داره باعث زایمان زودرس میشه😔 شاید میتونم بگم لجبازی کردم با دکترا و فقط سلامتی جنینم از حضرت فاطمه"س" و خدا میخواستم.
صحبت خانواده خودم و همسرم دلگرمم میکرد برای نگه داشتن بچه، اوایل مخالفتم تا ماه ۵ و ۶ دکتر می گفت اشکال نداره ویزیتت میکنم (یکم با بی میلی)
خانواده همسرم در قم زندگی میکردن از اونها خواستم توی حرم برای سلامتی فرزندم دعا کنن. جنسیت مشخص شد که فرزندمون دختره😍 با وجود کرونا مادر همسرم نذر هجده شب روضه به نیت سلامتی نوه هاش کرد(خیلی دوست داشتم و دلم کامل قرص شد) من همچنان همون جنین نگه داشتم همه چیزاش عادی بود اما چون دکترا منو ترسونده بودن استرس خعیلی زیادی داشتم تا اینکه وارد ماه ۹ شدم و بخاطر دردی که داشتم مجدد به دکترم مراجعه کردم.
گفت نوار قلب انجام بدم، بعد از انجام نوار قلب جنین که حتی نگاهش نکرد گفتن برو بیمارستان کار معاینه و... انجام بده برای شما کاری انجام نمیدم. واکنش ماما و دکتر جوری بود که حتی علنی گفتن کاری برای بچه ناقص انجام نمیدن.
باز مثل تمام مدت به حضرت فاطمه"س" متوسل شدم و پیش مامای خانگی رفتم کمتر از یک هفته با کمک ایشان فرزندم سالم البته در بیمارستان، (یک روز قبل شهادت حضرت فاطمه "س") دنیا آمد. زمانی وارد بیمارستان شدم که اورژانسی فرزندمو دنیا آوردن و اون دکتر در زایشگاه حضور نداشت.
الان یکسال و چند روز میگذره از تولد فرزندم.. الحمدلله از نظر زیبایی، حرف زدن راه رفتن و کارهایی که بقیه بچه ها انجام میدن، خیلی باهوش تر انجام میده
همیشه غربالگری ها درست نمیگن، ممکنه اشتباهی رخ بده و توسل به اهل بیت(ع) برای من معجزه کرد.
الحمدلله رب العالمین🙏
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 روزي توسط همين خارجي ها از دست شان خارج خواهد شد. تصميم گرفتم با رئيسطائفه (عشيره) «دوروزي ها» مل
#استاد_عشق
#قسمت سیزده
🍃ابتدا هردو برادر در رشته ی حقوق تحصيل كرديم. يك سال حقوق خوانديم. من خيلي جدي درس مي خواندم و به ان رشته
علاقه مند شده بودم و دائم كتاب هاي ان رشته را مطالعه مي كردم. در دادگاه هاي
عمومي – خصوصي و بين المللي به عنوان كاراموز شركت مي كردم ونزد يكي از
وكلاي معروف فرانسوي به عنوان دستيار كار مي كردم. بعد ها در تهيه و تنظيم نطق ها
و پروتكل هاي بين المللي در كنفرانس هاي فضا و هسته يي توانستم از ان چه در اين
رشته اموخته بودم استفاده كنم .
ناگفته نماند كه مادم همواره نسبت به رشته يي كه انتخاب كرده بوديم نگران بودند و
مي گفتند اگر فردا شما قاضي و يا وكيل شديد و راي درستي صادر نكرديد و يا دفاع
نادرستي انجام داديد من زير خروارها خاك جواب خدا را چه بايد بدهم. خلاصه ايشان
در مورد كارهاي حقوقي و قضايي احساس مسئوليت و نگراني خاصي مي كردند .
«يك سال از اقامت ما در پاريس مي گذشت. روزي غروب با برادرم روي صندلي كنار
رود سن نشسته بوديم. مرد افليجي را ديديم كه سال قبل در همين پارك با لو اشنا شده
بوديم ولي ديگر راحت راه مي رفت. به خودمان جرات داديم و از پسرش كه همراهش
بود جريان را پرسيديم. پسر او چگونگي معالجه پدرش را براي ما توضيح داد. بلافاصله
اين اتفاق باعث شد هر طور شده كاري بتوانيم بكنيم تا مادر افليج ما هم معالجه بشوند.
با همين اميد هر دو رشته ي حقوق را رها كرديم و در رشته ي پزشكي تحصيل كرديم.
شب و روز مشغول مطالعه دروس پزشكي شديم . من در طول 4 سال و برادرم طي 6 سال درسمان را تمام كرديم. امكاني پيش امد تا بتوانم در بيمارستان دانشگاه پاريس مشغول
به كار شوم. خيلي زود حوصله ام سر رفت. من چون چشمانم خيلي ضعيف بود- به دليل
مطالعه زياد در كودكي و نداشتن پول براي خريد عينك – چشمم به شدت ميوپ
(نزديك بين) بود. ضمنا استيگمات هم بود(چشمانم تورش داشت) علاوه بر اين ها
چشمم دوبيني داشت هر خطي را دو تا مي ديدم يعني ديپلوپيا داشتم كه براي ديدن بايد
عينك پريسماتيك (يعني منشور) مي گذاشتم تا هر خط را يكي ببينم. براي همين وثتي
مي خواستم چيزي بنويسم بايد عينكم را بر مي داشتم و تقريبا چشمم را به 3 يا 4 سانتي
متري كاغذ نزديك مي كردم. به همين دليل چيزهاي خيلي ريز را از ان فاصله خيلي
بهتر از معمولي مي ديدم. همين مسئله باعث شد انترن هاي ديگر كه زورشان مي امد
رگ بيمار را پيدا كنند از اين حالت چشم من سر در بياورند و ياد گرفته بودند كه هر
وقت رگ مريضي سخت پيدا مي شد زور به سراغ من بيايند تا اين كار را برايشان انجام
بدهم. يك روز از دست ان ها خيلي خسته شدم با خودم گفتم: «اين ديگر چه رشته ي
تحصيلي است. اين كه نشد كار. بايد از صبح تا شب بيايم و براي اين حضرات رگ
مريض پيدا كنم. از طرف ديگر هر مريضي را كه معاينه مي كنم تعداد دنده هايش با
مريض ديگر مساوي است. در بيروت سوريه و عربستان هم هر چه پل مي ساختيم
محاسبه يكي بود. كافي بود محاسبه براي يك پل را بداني تا بتواني بقيه پل ها را هم
طبق همان محاسبات درست كني. اين ها كه نشد رشته ي تحصيلي.» خلاصه تصميم گرفتم رشته ي تحصيلي خود را عوض كنم و چيزي را انتخاب كنم كه مثل پزشكي
بدون فرمول نباشد و ادم را كمي اذيت كند ».
🔺حس کنجکاوی
🍃پيش از اين كه پدر به صحبت شان ادامه بدهند از ايشان پرسيدم :
- دليل شما براي اين همه تحصيل و مطالعه حس كنجكاوي بود؟
پدر لبخندي زدند و گفتند :
- بله فكر مي كنم يك جور كنجكاوي بود.
و بعد با شوخي و خنده اضافه كردند :
«دنبال رشته يي مي گشتم كه كمي ادم را اذيت كند به همين دليل رشته ي رياضيات
عمومي را شروع كردم. بعد از دو سال فارغ التحصيل شدم و به سراغ رشته ي رياضيات
محض رفتم. بعد از يك سال باز حس مي كردم حس كنجكاويم مرا دنبال چيز ديگري
مي فرستند. مثل كسي كه سرش را بالا مي كند و به اسمان نگاه مي كند و فضاي
لايتناهي را مي بيند. حتما مشاهده ي ستاره ها و افلاك براي عده يي معمولي است اما
عده ديگري را به كنجكاوي وامي دارد. حالا كه موضوع اسمان ها و كهكشان ها را
مطرح كردم برايت بگويم كه اسمان مرا در خود غرق مي كرد. اين كنجكاوي باعث
شد به طرف نجوم روي بياورم. به اين ترتيب رشته ي ستاره شناسي را انتخاب كردم و بعد از ا ين كه ستاره شناس يا به قول فرنگي ها استرونوميست شدم در ارتفاعات كوه
هاي آلپ با تلسكوپ هاي بزرگ و قديمي ان روز در يك رصدخانه ي معروف در
فرانسه شروع به كار كردم ».
بايد بگويم من و خواهرم در كودكي همراه پدرم كه قرار بود در كنفرانسي شركت
كنند به پاريس رفتيم. يك روز يكشنبه كه كنفرانس تعطيل بود پدرم ما را به همان
ارتفاعات بردند تا بتوانيم همان تلسكوپي كه ان وقت ها با ان كار مي كردند از نزديك ببينيم .
پدرم ان جا را به ما نشان دادند. يعني در واقع ان محل تحقيقات ستاره شناسي چون
قديمي شده بود ان را دولت فرانسه تبديل به يك محل موزه مانندي براي ستاره شناسي
كرده بود. بايد اقرار كنم اروپايي ها و تمام كشورهاي پيشرفته به عكس ما جاهاي
قديمي خود را به هر نحو شده حفظ مي كنند تا محلي باشد براي اموزش جوانان ان ها تا
با گذشته كشورشان بهتر اشنا بشوند .
بگذريم در ان جا تلسكوپي غول پيكر با صندلي اهني بود. تلسكوپ با دست كنترل مي
شد. كه من و خواهرم با ان در شب به رصد ستاره ها پرداختيم. بازديد از رصد خانه
قديمي به ما نشان داد در زمان هاي قديم وسايل و امكانات امروزي نبود . حالا همه چيز
به مراتب اسان تر شده است . ستاره شناس امروزي پشت كامپيوتري مي نشيند و تكمه
هاي ان را مي زند و خود كامپيوتر زمان حركت هاي لازم را به تلسكوپ مي دهد.
🍃 زواياي تلسكوپ به صورت خودكار عوض مي شود. حاصل رديابي محاسبات زواياي
جديد را نيز كامپيوتر انجام مي دهد. همه عمليات روي صفحه نمايشگر كامپيوتر نوشته
مي شود و ستاره شناس يادداشت مي كند. تازه اين وسايل در اتاق كار يا در منزل
ستاره شناس هست. اما در گذشته مجبوپر بودند بروند روي قله كوه الپ همان جا زير
تلسكوپ بنشينند و چشمانشان را روي دوربين تلسكوپ بگذارند و شب تا صبح نگاه
كنند و همه ي محاسبات را با دست و زير برف و بوران انجام بدهند .
پدرم براي ما تعريف كردند كه اين كارها را بايد در هواي فوق العاده سرد قله هاي
الپ كه 13 -12 درجه زير صفر در تابستان و 38-37 درجه زير صفر در زمستان بود
انجام مي دادند. همين كار سخت و طولاني در ان سرماي شديد باعث شد بعد از دو سال
كار ممتد سينوزيت و پنوموني (ذات الريه) و سينه پهلو بگيرند كه تا اين اواخر همه به
محض باد خوردن سينوزيت شان به شدت ناراحت شان مي كرد. پدرم هميشه اصرار
داشتند كه بايد مواظب بود بدن مريض نشود و گرنه هرگز بيماري از تن خارج نمي
شود .
به دليل همين سينوزيت پدرم مجبور بودند هميشه در زمستان ها كلاه سرشان بگذارند –
وقتي هوا سرد بود – هنگامي كه از منزل خارج مي شدند كلاه شاپوي ضخيم به سر مي
گذاشتند. اگر اين كار را نمي كردند بلافاصله سينوزيت شان شروع به اذيت مي كرد.
كافي بود فقط كمي عرق كنند
پدرم گفتند :
«ريه ام وقتي چركي شد ديگر مثل اولش سالم نشد. ان موقع حدود 5 يا 6 ماه مريض و
بستري شدم. اوايل در بيمارستان تحت مراقبت بودم و بعد هم مجبور بودم در خانه
استراحت كنم. وقتي ديدم مدت ها بايد در رختخواب بمانم و پولي هم براي گذران
زندگي ندارم سراغ يكي از هم كلاسي هاي فرانسوي ام رفتم كه پدرش خيلي پولدار
بود. رفتم تا از او براي اين مدت كه بايد در خانه مي ماندم كمي پول قرض بگيرم . به او
گفتم چون حدود 6 ماه نمي توانم كار كنم مقداري پول براي اجاره خانه معالجه و غذا
لازم دارم و بعد از يك سال به تدريج اين پول را به تو خواهم داد. او پذيرفت و پولي
كه لازم داشتم برايم تهيه كرد. او از خانواده پولداري بود و براي او اين مقدار پول هيچ
بود. دو سه ماهي نگذشته بود كه پشيمان شد. ولي رويش نمي شد حضوري اين مطلب
را به من بگويد. براي همين نامه اي نوشت و زير در اتاقم در خوابگاه دانشكده گذاشت
و تقاضا كرد پولش را به او پس بدهم. وقتي نامه را خواندم و ديدم چطور زير قولش و
مهلتي كه داده بود زده خيلي ناراحت شدم. اما از طرف ديگر خنده ام گرفت زيرا او در
يك صفحه نامه كوتاه پنج يا شش غلط املايي فاحش داشت. بلافاصله فكري به مغزم
رسيد. نامه يي به او نوشتم و به او گفتم مانعي ندارد پول را پس خواهم داد اما به شرط
ان كه خودت را اماده كني تا يك امتحان ديكته فرانسه كه زبان مادريت است از تو
بگيرم. با اين كه تو يك فرانسوي هستي و تحصيلات عاليه كرده يي اما باز همه در
يك صفحه نامه ان هم به زبان فرانسه اين همه غلطهاي بزرگ داري .
«ضمنا بايد همه مردم فرانسه خجالت بكشند كه پسر وزير اقتصادشان زبان فرانسه بلد
نباشد ان هم زبان مادري اش را! پس از اين كه نامه ام را دريافت كرد خيلي خجالت
كشيد و ناچار پذيرفت و ديگر تا پايان وقت تعيين شده جرات مطالبه پولش را پيدا
نكرد .
«شايد برايت جالب باشد اگر بگويم در ان زمان من تقريبا همه رمان ها (كتاب قصه
ها) را خوانده بودم حتي رمان هاي پليسي را .
«نكته جالب ديگر ان كه چون مجبور بودم دائم در رختخواب بخوابم و حس مي كردم
بي مطالعه وقتم تلف مي شود همان موقع به اين فكر كردم كه از رشته ي جديدي به نام
مهندسي برق كه شاخه جديدي بود و به تازگي در دانشگاه هاي فرانسه راه افتاده بود و
رشد كرده بد اگاه شود. مي دانستم كه كارخانه هاي برق و راه آهن برقي فرانسه به
شدت نياز به مهندس برق دارند. در مدتي كه بستري بودم برادرم كتاب هاي مهندسي
برق را از دانشكده پلي تكنيك فرانسه يعني اكول سوپر يوردو الكتريسيته پاريس برايم
مي اورد ».
وقتي پدرم اين حرف ها را مي زدند، با خود فكر كردم «: باز هم يك رشته ي جديد؟»
عجب حوصله اي! عجب توانايي، و عجب حس كنجكاوي و روحيه جست و جوگري!
بي خود نيست، كه چشم پدر به عينك ضخيم احتياج دارد. اين همه مطالعه، شب و روز
درس خواندن، و اين فشارها چشم پدر را، به اين روز انداخته، باز هم ول كن نيستند، و
شب و روز مشغول مطالعه و يادگيري هستند. واقعا مگر بدون عشق مي شود، اين همه
مطالعه و كار كرد؟
پدرم گفتند :
« آقا بيژي، در دنيا دانسته هاي انسان، در مقايسه با ان چه نمي داند، خيلي ناچيز است.
حيف است، وقت را تلف كنيم. آدم وقتي مي بيند، كساني هستند كه چشم شان سالم
است، و چيزي نمي خوانند، حيفش مي آيد. زمان مي گذرد، و براي هيچ كس هم،
متوقف نمي شود. انسان وقتي كمي مطالعه مي كند، تازه مي فهمد، كه چيزي نمي داند.
چه بهتر كه ادم مواظب باشد، و قدر لحظه لحظه عمرش را بداند، به خصوص وقتي سالم
است. وقتي جوان تر است و حوصله دارد، بايد بيش تر از وقتش استفاده كند. وقتي
انسان چيزي مي اموزد ان گاه مي فهمد كه هيچ چيزي در زندگي، ارزشي بالاتر از
اموختن را ندارد. خواندن، فهميدن، آگاه شدن، مثل يك نوع عبادت و تشكر از زحمات
و دستاوردهاي خداوند است .
«بگذريم چون تقريبا از درس هاي رشته ي مهندسي برق، هر چه لازم بود، خوانده بودم،
در امتحان ورودي پلي تكنيك فرانسه (اكول سوپوريور دو الكتريسيته دو پاديس)
پذيرفته شدم، و از رشته ي مهندسي برق، بعد از دو سال فارغ التحصيل شدم