مطلع عشق
خانواده متعالی #قسمت سی و هفتم: جنگ و دعوا عامل کاهش رزق و روزی ⛔️🔹🔹🔹🔹❌ استاد پناهیان: 👈اثر وضعی
خانواده متعالی
#قسمت سی و هشتم: اخلاق خوب!
💠🔸🔹🔶🔗
استاد پناهیان:
✨یه روایت در باب جوانمردی یادم افتاده اگه نگم خیلی از دستمون رفته😉
هم از امام صادق و هم از امام علی علیهما السلام به صورت پرسش و پاسخ بیان شده 👇
🌴از امام صادق فداش بشم پرسیدند که آقا مروت یعنی چی؟
آقا فرمودند خودتون چی معنا میکنید؟!☺️
اونها گفتند آقا یعنی اینکه خدا اگه بهت روزی داد شکر کنی و اگه نداد صبر کنی!
🔹امام فرمودند: خب سگ های مدینه هم همین اخلاق رو دارن ، نون بهشون بدی تشکر میکنن و اگه بهشون ندی صبر میکنن تا بهشون بدی.
یکمی عمیق تر معنا کنید...
🔺نزد اهل بیت مروت یعنی چی؟
👌اینجاست که چقدر قیمت پیدا میکنه برگردیم و کلام حضرت رو دوباره بشنویم
میفرمایند👈کسانی که "ازدواج میکنن" مروتشون افزایش پیدا میکنه
یعنی "از خود گذشته" میشن
صبور میشن. یعنی تو نداری ها خدا رو شکر میکنن این اثر ازدواجه...👌✨
▫️آقا ما دیدیم خیلیا ازدواج کردن
اینجوری نشدن!🤔
اخلاقشون خوب نشده بلکه بدترم شده
اینا چه جورین ؟؟؟؟❌
اینا آدمایی هستند که مشکلاتی دارن بعدا باید مشکلات رو بحث کرد
👈اما ازدواج طبیعتش اینه !!!
آقا آب طبیعتش اینه که سرده
اگه دیدی جوش بود یه عاملی اینو داغش کرده💯
💦👆
ازدواج طبیعتش اینه که خوش اخلاقی میاره ...اخلاق آدمو خوب میکنه👌
آقا فلانی ازدواج کرده تا حالا بچه ی خوبی بوده
حالا بد اخلاق شده
این دیگه کیه!!!😳
شاید اساسا "نگاهش به ازدواج نگاه غلطی بوده "
بعدا برسی میکنیم چرا بعضیا بعد از ازدواج اخلاقشون بد میشه.
ولی ازدواج اصلاح کننده ی اخلاق آدمه
اصلاح کننده ی معنویت انسانه...
🌺👆 🔹✅🔸🌺………🌎
#خانواده_متعالی روزهای فرد در 👇👇
🍃🌸 @Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
خواستگاری.mp3
2.05M
#ازدواج_تنهامسیری 26
🛄 چجوری خواستگارمون رو بشناسیم؟
اگه دروغ بگه چی؟
حاج آقا حسینی
🍒 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت بیست هفتم بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خو
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت بیست هشتم
وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خادمان فرهنگسرای گلستان شهداست. اما هیچوقت با لباس روحانیت آنجا نمیامد. داشتم از فرهنگسرا بیرون میامدم که زهرا صدایم زد: طیبه برو دفتر فرهنگسرا ببین آقای حقیقی چکارت داره؟
تمام بدنم یخ کرد! زهرا خداحافظی کرد و گفت: حتما بری ها!
بعد موذیانه چشمک زد: سلام برسون!
با بی حوصلگی گفتم: برو ببینم!
نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در زدم. سید گفت : بفرمایید تو!
در را هل دادم و وارد شدم. روی یکی از صندلی ها نشستم. سید هم در را باز گذاشت و پشت میز نشست. دقیقا مثل 5سال پیش، عرق میریخت و انگشتر عقیق را دور انگشتش می چرخاند. دل دل میکرد. گفتم : کارم داشتید؟
- بله... خانم صبوری! میدونم پنج سال گذشته، شما خیلی پخته تر شدید، خیلی چیزا عوض شده، فقط مطمئنم یه چیز برای من عوض نشده. اگه میتونستم از اولم از طریق پدرتون اقدام میکردم. ولی الان قضیه فرق کرده...
🌸ادامه_دارد🌸
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت بیست نهم
...بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فکر نکردم. درسمو توی حوزه ادامه داده دادم. دنبال یه راهی برای اعزام به سوریه بودم. از هرکی تونستم سراغ گرفتم، دوندگی کردم، حتی رفتم عراق بهشون التماس کردم اعزامم کنن، با فاطمیون خواستم چندبار برم ولی برم گردوندن، تا یه ماه پیش که فهمیدم میتونم به عنوان مبلغ برم. داشت کارای اعزامم درست میشد که شما رو دیدم... یکی دوبارم عقبش انداختم ولی...
سرش را بالا آورد، حس کردم الان است که بغضش بترکد: خودتون بگید چکار کنم؟ اگه الان بیام خواستگاری شما، پس فرداش اعزام بشم و بلایی سر من بیاد تکلیف شما چی میشه؟ من هنوز به شما علاقه دارم ولی نگرانتونم...
بلند شدم و گفتم : یادتون نیست پنج سال پیش گفتم سهم ما دخترا از جهاد چیه؟ گفتید از پشت جبهه میکنن، گفتید همسران شهدا هم اجر شهدا رو دارن. اگه واقعا مشکلتون منم، من با سوریه رفتنتون مشکلی ندارم.
چند قدم جلو رفتم و در دهانه در ایستادم و آرام زمزمه کردم: میتونید شمارمو از آقای صارمی بگیرید!
و با سرعت هرچه بیشتر از فرهنگسرا بیرون آمدم. "چیکار کردی طیبه؟ میدونی چه دردسری داره؟ چطور میخوای زندگیتو جمعش کنی؟..." دیدم ایستاده ام روبه روی مزار شهید تورجی زاده. احساس کردم هیچوقت انقدر مستاصل نبوده ام. گفتم : آقا محمدرضا! این نسخه رو خودت برام پیچیدی! خودتم درستش کن!
#عاشقی_دردسری_بود_نمیدانستیم...
🌸ادامه_دارد🌸
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت سی ام
بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم ولی به پدر و مادرم حرفی نمیزدم. یکی دو روز گذشت. با هر زنگ تلفن از جا می پریدم. تا اینکه یک روز که از مسجد برگشتم و یکراست رفتم اتاقم، مادر هم پشت سرم آمد و نه گذاشت نه برداشت و گفت: تو حقیقی میشناسی؟
داغ کردم و گفتم: چطور مگه؟
- بگو میشناسی یا نه؟
- آره... یکی از خادمای فرهنگسراست. چطور مگه؟
- زنگ زد مادرش، گفت آخر هفته بیان واسه خواستگاری!
جیغ کشیدم: چی؟
- چقدر هولی تو! مگه اولین بارته؟ حالا این پسره کی هست؟ چیکارس؟
- چه میدونم؟! فکر کنم طلبه ست.
- طلبه؟ بابات ابدا تو رو بده به یه طلبه!
- چرا؟
- اینا آه در بساط ندارن! با چیش میخوای زندگی کنی؟
کمی مکث کرد و گفت : دوستش داری؟
به دستهایم خیره شدم و با انگشت هایم ور رفتم. مادر دستم را گرفت و مرا روی تخت نشاند. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد: دوستش داری...؟ آره....؟
لبهایم را گاز گرفتم. مادر لبخند زد: آره!
🌸ادامه_دارد🌸
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
🍃♥️🍃
#زندگی با همسرتان را بازی ندانید
بلکه آن را سکویی برای رسیدن به
اهداف عالیه انسانی و کمال بدانید.
👫 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌾🍃🌸🌾🍃🌺🌾🍃🌼 🔮 درمان یبوست در دوران بارداری : ⚠️ یبوست، امّ الامراضی است که در دوران بارداری تبعات
🔷🌷🔶🌹🔷🌻
🌸 حقنه یا تنقیه یا اماله :
⬅️ عبارت است از، وارد کردن ماده اسهال آور یا قابض یا مسکن و نظایر آن از طریق مقعد توسط 👈 وسیله مخصوص تنقیه (پوآر مخصوص تنقیه یا شیلنگ رکتال تیوپ).
💠 ابداع حقنه :
🌅 بقراط در کشتی نشسته بود که مردی در اثر عیاشی، پرخوری و امتلاء شدید به حال مرگ افتاده بود و تدابیر بقراط در نجات وی کارگز نمی افتاد. بقراط غمگین در عرشه نشسته و در تفکری عمیق فرورفته بود که متوجه مرغ ماهیخواری شد که در اثر پرخوری و بلعیدن ماهی ها بسیار سنگین شده و به کنار ساحل افتاد و دیگر قادر به پرواز نبود.
🔰🐦 مرغ ماهیخوار به هر سختی خود را به آب دریا رسانید و با منقار خود آب دریا را برداشته و در مقعد خود خالی کرد و این کار را چند بار تکرار نمود . پس از مدتی شکمش اسهال شد و مقدار زیادی از مواد را بیرون ریخت و دوباره سبک و سرحال شده به سوی شکار ماهی ها پرواز نمود.
🌸 بقراط این صحنه را از 👈 الطاف خدا دانسته و همان کار را در مورد آن مرد بیمارانجام داد و او نجات پیدا کرد. پس از آن بقراط با آزمایشات دیگر در حقنه کردن بیماران تجربیاتی بسیار بدست آورد و دلیرتر گشت و روش حقنه از اختراعات منسوب به وی در تاریخ ثبت شد . ✅🌷
💟🌺 فایده و خواص تنقیه:
1⃣ دفع باقیمانده مواد زاید موجود در روده ها.
2⃣ درمان یبوست مقاوم.
3⃣ شستشوی روده.
4⃣ درمان اسهال مقاوم.
5⃣ درمان کولیت و درد پیچشی روده ها.
6⃣ بندآوردن خونریزی روده ها بوسیله تزریق مواد بند آورنده خون از طریق مقعد.
7⃣ تسکین درد کلیه و مثانه و زخم آن ها، مثل نفریت در کلیه ها و سیستیت در مثانه.
8⃣ کشانیدن مواد زاید از اندامهای اصلی بالایی، مثل: قلب یا کبد یا کلیه به طرف پایین بدن.
و ... .
✨📜🌸 امام محمد باقر علیه السلام در این رابطه می فرمایند:
👈 حقنه از بهترین دواها شمرده شده است
و از امام صادق علیه السلام هم نقل شده است که
👈 آن را از جمله دواهای عظیم شمرده اند و سپس یکی از خواص آن را بزرگ کردن شکم دانسته اند. (البته این خاصیت مورد توجه کسانی است که نمی خواهند لاغر بمانند).
✨📜🌺 از امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام نقل شده است که فرموده اند:
👈 «بهترین چیزی که به آن مداوا می کنید حقنه است، شکم را فربه می کند، دردهای اندرون را پاک می کند و بدن را قوت می دهد».
✨📜💐 همچنین ائمه ما علیهم السلام در احادیث مختلف، حقنه را به عنوان یکی از اصول طب و اساسی ترین درمان ها شمرده اند.
✨📜🌷 وقتی که از حرث بن کلده ی ثقفی می پرسند: «بادها را با چه درمان کنیم؟ در جواب می گوید: با چیزهای نرمی که حقنه می شود و با روغن های گرم و ملین. آنگاه می پرسند: یعنی امر به حقنه می کنی؟ و او جواب مثبت می دهد و سپس در ادامه راجع به خاصیت های آن چنین می گوید که شکم را پاکسازی می کند و بیماریها را از آن بیرون می کند».
✨📜🌼 جناب چغمینی در کتاب قانونچه در طب در فصل دهم بیان می کند که بیماریهای خطرناکی مثل قولنج و پیچش روده را می توان با تنقیه مداوا کرد و در ادامه می گوید: تنقیه، شکم و امعاء را از اخلاط پاک می کند.
✨📜🌹 شیخ الرئیس بوعلی سینا در کتاب خود یعنی قانون، در فصل مربوط به اماله می گوید: اماله برای پراکندن (دفع) مواد زائد در روده ها، برای آرامش درد کلیه و مثانه و زخم های آن، برای بیماری قولنج و کشانیدن مواد زائد از اندام های اصلی بالای بدن بسیار مفید است و نیز می گوید: کسی که اماله می شود بهتر است بر پشت بخوابد و سپس بر طرف دردمند دراز بکشد. (این توصیه مربوط به فارغ شدن از انجام عمل تنقیه است که بیمار نیاز به استراحت دارد). ✅💐
#طب_اسلامی روزهای زوج در 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#از_خانه_تا_آسمان ۶
رهنمودهای #استاد_شجاعی در سلامت خانواده
👶 شما میتونید؛
۱ـ سلامت و زیبایی
۲ـ هوش ۳ـ عقل
۴ـ اخلاق و ۵ـ دین
رو برای فرزندتون تضمین کنید؛
👈 چجوری؟
@ostad_shojae
مطلع عشق
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت سی ام بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت سی یکم
روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگشت هایم بازی میکردم. شمار صلوات هایی که فرستاده بودم از دستم در رفته بود. صدای زنگ در آمد: مادر، پدر را صدا زد: مرتضی پاشو اومدن!
و درحالی که چادرش را سرش میکرد در را باز کرد. پدر پیراهنش را مرتب کرد و رفت جلوی در. اول پدر و بعد مادر آقاسید-همان خانمی که در نمازخانه دیده بودمش- و بعد خودش وارد شدند. بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود. یک جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود.
وقتی نشستند مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت. پدر پرسید: خوب آقازاده چکارن؟
پدر سید جواب داد : توی مغازه خودم کار میکنه، توی حوزه هم درس میخونه.
چهره پدر عوض شد. نگاهی به سید انداخت که با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت. خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: خیلی هم خوب...
مادر سید اضافه کرد: بجز یه موتور و یه مقدار پس انداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه کنن.
مادر صدایم زد: دخترم... طیبه...
سینی چایی را برداشتم و رفتم به پذیرایی. آرام سلام کردم و برای همه چایی تعارف کردم و نشستم کنار مادر. سید زیر لب بسم الله گفت و بعد با صدای بلند گفت: یه مسئله ای هست آقای صبوری!
قلبم ایستاد. سید ادامه داد: بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به سوریه اعزام بشم؛ برای دفاع از حرم....
چهره پدر درهم رفت: تکلیف دختر من چی میشه؟
سید سرش را تکان داد: هرچی شما بگید!...
🌸ادامه_دارد🌸
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت سی دوم
سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم.
پدر یکه خورد: خودت باید پای همه چیش وایسی. مطمئنی؟
- آره. میدونم.
- پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید!
آقاسید جلو میرفت و من از پشت سر راهنمایی اش میکردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سکوت گذشت. بالاخره آقاسید پرسید: واقعا مطمئنید؟
- خیلی بهش فکر کردم؛ به همه اتفاقاتی که میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم.
- من از نظر مادی چیز زیادی ندارم!
- عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم.
- بفرمایید!
- بدای عقد بریم شلمچه!
لبخند ریزی زد: پس میخواین همسنگر باشین!
- ان شاءالله.
#گره_زلف_خم_اندر_خم_دلبر_وا_شد
#زاهد_پیر_چو_عشاق_جوان_رسوا_شد...
🌸ادامه_دارد🌸
http://eitaa.com/joinchat/3308650501Cbeef028fd8