دارم به دنبالت میام....
تو خودِ نـ✨ـوری!
عینِ حقیقتِ خورشید!
و من با همه اونایی که
دست بالا گرفتند؛ به طرفت میام!
ببین یوسف؛ #منم_هستم ...
❣ @Mattla_eshgh
🔴چند نکته درباره قدرت ایران اسلامی
🔹اول: بازگشایی سفارت امارات در دمشق و به زودی سفارت بحرین
🔹دوم: مذاکرات عربستان سعودی با انصارالله یمن و توافق بر سر آتش بس
🔹سوم: ترامپ خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را اعلام کرد.
🔹چهارم: برکناری عادل الجبیر از وزارت خارجه و برخی از نزدیکان بن سلمان در عربستان سعودی
🔸این ها تنها بخشی از ماحصل نفوذ قدرت ایران اسلامی از غرب آسیا تا دریای مدیترانه است.
✅اینجاست که باید گفت: #فان_حزب_الله_هم_الغالبون
🔴 اما به درون که نگاه میکنی، دلت میشکنه از بر عرضگی برخی حضرات وعده توخالی ده، بهتر نیست مردم به سمت انتخاب مدیرانی بروند که بویی از مقاومت و ايستادگی برده باشد؟!
❣ @Mattla_eshgh
✅شما هم #بدون_سانسوری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
Servat 11.mp3
1.11M
#ثروت_در_اسلام
⭕️ بررسی یک انحراف تاریخی در دین
استاد پناهیان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت بیست و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا 💠از حریمت دفاع می کنم دوباره لقمه هام
قسمت بیست و هشتم
داستان دنباله دارمبارزه با دشمنان خدا
💠 ترمز بریده
دو ساعت نشد
ه بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ... .
دوباره خندید و گفت: پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ...
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... .
همون طور که سرش پایین بود پرسید: این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ...
کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... .
منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: انتخاب با خودته پسرم ..
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت بیست و نهم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠جهاد من
کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... .
حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ... باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... .
از اون روز، کلاس، جبهه نبرد من شد و قلم و کتاب ها، سلاحم ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... .
خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... .
در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... .
اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ... هر لحظه، هجوم شیاطین رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سی داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠امواج بلا
کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... .
تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... .
هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند ... .
به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ... .
کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سی و یکم
داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا
💠 می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور
غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
دارم به دنبالت میام.... تو خودِ نـ✨ـوری! عینِ حقیقتِ خورشید! و من با همه اونایی که دست بالا
ریپلای پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆👆👆
شروع پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇👇👇
#روابط_همسران #استاد_شجاعی
خانـ💗ـوم خونه؛
خشونت، پرخاش، خودخواهی و زن سالاری...
لطافت زنانه و رقّت روح شما را نابود میکند.
مراقب لطافـ🌸ـت خود باشید:
که حافظ اشتیاق همسرِ شماست.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#دكتر_حبشي #اقتدار چرا مرد دعوا میکنه ؟ چرا داد و فریاد میکنه ؟ آقا دوست داره اقتدارش صحیح و سالم
🔸جدل با مرد
هدف زن از جدال : زن برای مباحثه منطقی ،
« اینکه کدام درست است» و « من حق دارم » ؛ با مرد رویارو میشه ؛ جدل میکنه ...
برداشت مرد ازین حرکت زن :
اما مرد چه برداشتی ازین حرکت زنش داره ؟ ... مرد فکر میکنه زنش او رو ناقص میدونه
احساس بدی بهش دست میده ...احساس ناقص بودن ... احساس بی ارزش بودن ... بی عرضه بودن ...
این جدل اینقدر بد است که نه تنها اقتدار مرد رو شکستید ، بلکه علاقه مرد نسبت به شما کم میشه ...
ارزش شما سبک میشه ... مرد از شما فاصله میگیره ... ( اصلا بحث و مجادله نکنید ! )
ممکنه بپرسید مرد نباید بفهمه فلان مسئله رو اشتباه میکنه ؟
باید رو اشتباهش پافشاری هم کنه ، من هیچی نگم؟!!!
( مثال ) : سریالی نگاه میکنیم ؛ مرد میگه چه سریال مزخرفی !
زن میگه : نه ... خیلیم خوب بود !
زن اینجا نیاد مرد رو بشکنه ،
( بلکه اول بیاد همراهی کنه با مرد ، اما در بین همراهی طوری درست رو بهش منتقل کنه که اساسی ترین بنیان مرد که اقتدارش است نشکنه )
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 گریه های حاج آقا قرائتی برای ازدواج جوانان!
❣ @Mattla_eshgh