هدایت شده از احسان عبادی / افتخار ما طلبگی ماست
چهارشنبه های سیاسی 1.mp3
18.22M
✳️ سلسله برنامه #چهارشنبه_های_سیاسی
👈 با تحلیل #ریزش_های_انقلاب
💠 جلسه 1 ، بررسی افکار و مبانی و عملکرد #سیدمحمد_خاتمی(قسمت اول)
🎤 استاد عبادی از اساتید مهدویت و پژوهشگر تاریخ معاصر و انقلاب
👈 جهت بالاتر بردن تحلیل سیاسی و بصیرت مردم ، نشر این فایلها ضروری است 👉
کاری جدید از کانال "ما و او " @ma_va_o
🔴 چند نکته از دیدار آبه با رهبر معظم انقلاب اسلامی/تحریم و مذاکره 2 پایه فشار حداکثری آمریکا علیه ایران
🔻۱. استراتژی #فشار_حداکثری آمریکا علیه ایران دوپایه عمده دارد؛ #تحریم و #مذاکره. به دلایل مختلف اقتصادی، سیاسی و... اعمال تحریم بدون مذاکرات جدید، نمیتواند مقصود پلید آمریکاییها در اعمال فشار حداکثری را محقق کند.
🔻۲. از سوی دیگر؛ آمریکا و ترامپ به شدت به مذاکره نیاز دارند، هم برای حفظ وجهه و مصارف سیاسی داخلی، هم برای چیدن محصول فشارِ پای میز مذاکره، هم برای مهار ایران و جلوگیری از عمل کردن اهرمهای فشار در بخش هستهای، بخش امنیتی و مابه ازای آن در معادلات توازن قدرت منطقه ای. سفر آبه به تهران در این راستا قابل فهم است چرا که بعد از چند هفته عملیات روانی برای این سفر و ایجاد انتظار برای پیام ترامپ، امیدوار بودند دستکم در این دیدار و به شکل محرمانه یک پالس مثبت دریافت کنند اما پاسخ محترمانه و قاطع رهبر انقلاب؛ این طراحی آمریکایی را بهم زد. #برداشت_آمریکاییها این بود که وقتی فشار زیاد میشود ایران ناچار بخشی از حرفهایش را پس میگیرد و یا به شکل حداقلی و به صورت محرمانه حاضر میشوند خطی برای مذاکره باز شود.
🔻۳. در مقابل این شرایط توجه نمایید برخورد رهبری معظم انقلاب با #تحقیر و #تخفیف ترامپ و تأکید صریح بر اینکه پیامی برای وی ندارند چون شایسته پیام نیست و از طرف دیگر تمجید از حسن نیت نخست وزیر ژاپن، یک مواجهه بسیار هوشمندانه بود.
🔻۴. استدلال های رهبر انقلاب مبنی بر عدم مذاکره با آمریکا؛ موجز، منطقی و کاملا عقلانی و واجد کلیات محکم و جزئیات موید بود. (کدام عقل می گوید پس از خلف وعده آمریکا به ۵ و ۶ سال مذاکره دوباره مذاکره شود؟/ ترامپ بعد از سفر به ژاپن پتروشیمی ایران را تحریم کرد/اوباما اولین ناقض برجام بود و...)
🔻۵. دیدار تاریخی و بسیار مهم نخست وزیر ژاپن با رهبر انقلاب؛ حقیقتاً میتواند بعنوان یکی از #قلههای رویکرد مقاومت در تاریخ کشور ثبت شود. فرمایشات ایشان از جنبه قدرت و غرورآفرینی در اوج بود. از حیث بهم زدن محاسبات طرف مقابل عالی بود، از لحاظ ریل گذاری برای عناصر مذبذب داخلی تعیین کننده بود و از منظر بینش راهبردی یک کلاس درس سطح بالا بود.
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی
💠هر روز مقداری با امام زمان عج درد دل کنید...
💠حجت الاسلام عالی
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سلام_بر_یحیی #قسمت_آخر چشمم به چفیه اش می افتد. آرام بیرون می آورمش. می بوسمش و تایش را باز می کنم
قسمت اخر داستان سلام بریحیی👆
داستان #قبله_ی_من
نویسنده : میم. سادات هاشمی
#قسمت اول
🍃روبـه روی آینـه مـی ایسـتم و موهایـم را بـا یـک گیـره کوچیـک
جمـع میکنم.بـا انگشـت روی ابروهایم دسـت میکشـم
_چقدر کم پشت!
لبخنـد تلخـی میزنـم و دسـته ای از موهایـم را روی صورتـم میریـزم. برروی مـوج لخـت و فندقـی کـه یکـی از چشمـانم را پوشـانده، چندتـار نقـره ای گذشـته را بـه رخـم میکشـند!
پلک هایم را روی هم فشار و نفسم را باصدا بیرون می دهم.
_ تولدت مبارک من!
نمی دانم چند ساله شده ام؟
_ بیست و پنج؟
نه.کمتر ! اما این چهره یک زن سالخورده را معرفی میکند!
کلافه می شوم و کف دستم را روی تصویرم در آینه می گذارم!
_ اصن چه فرقی می کند چند سال؟!
دسـتم را برمیـدارم و دوبـاره بـه آینـه خیـره مـی شـوم. گیـره را از سرم بـاز
میکنـم و روی میـز دراور مـی گـذارم. یـک لبخنـد مصنوعـی را چاشـنی غـم بزرگـم مـی کنـم!
_ تو قول دادی محیا!
موهایم را روی شانه هایم می ریزم و به گردنم عطر می زنم.
_ میدانی؟ اگر این قول نبود تا بحال صدباره مرده بودم!
کشوی میز را باز میکنم و به تماشا می ایستم.
_ حاال حتمن باید ارایش هم کنم؟!....
شـانه راباز میزارم و ماتیـک صورتـی کـم رنگـم را برمیـدارم و کمـی روی لبهایـم میکشـم!
_ چه بی روح!
دوبـاره لبخنـد میزنـم! ماتیـک را کنـار گیـره ام مـی گـذارم و از اتـاق خـارج میشـوم.
حسـنا دفتـر نقاشـی اش را وسـط اتـاق نشـیمن بـاز کـرده ، باشـکم
روی زمیــن خوابیــده و درحالــی کــه شــعر مــی خوانــد ، مثــل همیشــه ، خودش رابـا لبـاس صورتـی و موهـای بلنـد تـا پاهایـش مـی کشـد!
لبخنـد عمیقــی میزنــم و کنــارش میشــینم. موهــای خرمایــی و پرپشــتش را بـا تـل عقـب داده و بـه لبهایـش ماتیـک زده ! نیشـگون ریـز و ارامـی از بـازوی نـرم و سـفیدش میگیـرم و میپرسـم: توکـی رفتی سراغ لـوازم ارایـش مـن؟
دسـتش را میکشـد و جـای نیشـگونم را تندتنـد می مالد. جوابـی نمی دهـد
و فقــط لبخنــد دنــدون نمایــی تحویلــم مــی دهــد. دســت دراز میکنــم و بینـی اش را بیـن دوانگشـتم فشـار میدهـم...
_دیگه تکرار نشه ها!
❣ @Mattla_eshgh
داستان #قبله_ی_من
نویسنده : میم. سادات هاشمی
#قسمت دوم
🍃سرکج میکند و جواب میدهد: چش!
سمتش خم می شوم و پیشانی اش را می بوسم
_ قربونت بره مامان!
دوبـاره سـمت دفـترش می رود و شـعرخواندن را ادامـه می دهـد. ازجا بلنـد مـی شـوم و روی مبـل میشـینم. یکـی از دسـتانم
را زیــر چانــه ام میگــذارم و بــا دســت دیگــر هرزگاهــی موهــای حســنا را نـوازش میکنـم. بـه سـاعت دیـواری نـگاه مـی کنـم. کمـی بـه ظهـر مانـده!
سرم را بـه پشـتی مبـل تکیـه میدهـم و چشـانم را مـی بنـدم!
_ باید دست ازاین کارا بردارم! مثلا قول دادم!
ِ در دل باخــودم کلنجــار و آخــرسر از جــا بلنــد مــی شــوم و ســمت اتــاق » یحیـی » مـی روم .
پشـت در لحظـه ای مکـث میکنـم و بعـد چنـد تقـه بـه در مـی زنـم. جوابـی نمی شـنوم امـا در را بـاز میکنـم و داخـل میـروم! بـوی
عطـر خنـک ودل پذیـر همیشـگی بـه مشـامم مـی رسـد. نفـس عمیقـی میکشـم و حـس خـوب را بـا ریـه هایـم مـی بلعـم. در را پشـت سرم مـی بنـدم و بـه سـمت کمـدش مـی روم. در آینـه ی قـدی کـه روی در کمـد نصـب شـده ، خـودم را گـذرا برانـداز و درش را بـاز میکنم.
بـوی خوش عطر ، ایـن بـار قـوی تـر بـه صورتـم مـی خـورد. درسـت میـان پیراهـن هـای یحیـی و بعـداز کـت و شـلوار روز عروسـی، دامـن گل گلـی و بلـوز ابـی رنگـم را آویـزان کـرده بـودم. لبخنـدی تلـخ لـب هایـم را رنـگ مـی زنـد.
دسـت دراز میکنـم و بلـوز و دامنـم را از روی رخـت آویـز برمیـدارم و در کمـد رامـی بندم. مقابـل آینـه لباسـم را عـوض و موهایـم را اطرافـم مرتـب میکنـم. گل سـینه ی روی بلـوزم روی زمیـن مـی افتـد ، خـم مـی شـوم و دسـتم را روی فـرش میکشـم تـا پیدایـش کنـم. صورتـم را روی فـرش مـی گـذارم و زیرکمـد را نـگاه میکنم.سـنگ سرمه ای رنگـش درتاریکـی بـرق میزنـد! دسـت دراز میکنـم تـا آن رابـر دارم کـه دسـتم بـه چیـزی تقریبـا بـزرگ و مسـطح مـی خورد. میترسـم و دسـتم را عقـب مـی کشم.چشـمهایم را ریـز و دقیـق تـر نـگاه مـی کنـم.
صـدای حسـنا از پشـت در مـی آیـد :
_ ماما؟ تو اتاق بابا چیکامیکنی ؟؟!
عـرق پشـت لبـم را پـاک میکنـم و با ملایمت جـواب میدهـم: هیچـی! الان میــام عزیزم!
مکثی میکنم و ادامه می دهم: کار داری حسنا؟
بـا صـدای نـازک و دلنشـینش مـی گویـد: حسـین بیـدار شـده ! فـک کنـم گشنشـه!
هوفــی میکنــم و دســتم را زیــر کمــد مــی برم.هــمان چیــز را بااحتیــاط بیــرون میکشــم.
یـک دفـتر دویسـت بـرگ کـه باروزنامـه جلـد شـده.متعجب بـه تیترهـای روی روزنامـه خیـره و فکـرم درگیـر چنـد سـوال میشـود!
_ این برای کیه؟
از کی افتاده اینجا؟!
شانه بالا میندازم و صفحه ی اولش را باز میکنم.
_ دست خط یحیی!
خــط اول را از زیــر نگاهــم عبــور میدهم.هـمـان لحظــه صــدای گریــه ی حسـین بلنـد مـی شـود.
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
داستان #قبله_ی_من
نویسنده : میم. سادات هاشمی
#قسمت سوم
🍃دفـتررا می بنـدم و باعجلـه ازاتـاق بیـرون میـروم. حسـنا ، حسـین را درآغوش گرفتــه و تکانــش میدهــد. دفـتـر را روی میــز ناهــار خــوری میگــذارم و حسـین رااز حسـنا مـی گیـرم.
_ ممنون عزیزم که داداشیو بغل کردی!
حسنا لبخند بانمکی میزند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما!
بعـد هـم پاییـن دامنـم را میکشـد و ادامـه میدهـد: ایـن چـه نـازه! خیلـی خوشـگل شـدی !
لبهایـم را غنچـه و بافاصلـه برایـش بـوس میفرسـتم! حسـین بـه پیراهنـم چنـگ مـی زنـد و پاهـای کوچکـش را درهـوا تـکان میدهـد...
حسـین را داخـل گهـواره اش مـی خوابانـم و بـه اتـاق نشـیمن برمیگـردم.
یـک راسـت سـمت میـز ناهـار خـوری مـی روم و دفـتر را بـر میـدارم. بـه قصـد رفـتن بـه حیـاط، شـال را روی سرم مینـدازم و ازخانـه بیـرون میـروم.
بادگــرم ظهــر بــه صورتــم میخــورد و عطرگلهــای سرخ و ســفید باغچــه ی کوچـک حیـاط درفضـا مـی پیچـد. صنـدل لـژ دارم را بـه پـا مـی کنـم و سـمت حـوض میـروم . صفحـه ی اول دفتـر را بـاز میکنـم و لـب حـوض میشـینم.
یــک بیــت شــعر کــه مشــخص اســت بــا خودکاربیــک نوشــته شــده !
انبوهـی از سـوال در ذهنـم میرقصـد. متعجـب دوبـاره دفتـر را میبنـدم و در افکارغــرق مــی شــوم.
_ اگــر ایــن بــرای یحیــی اس! چــرا بـمـن نگفــت؟ چرااونجــا گذاشــته. اگر نیسـت پـس چـرا نوشـته هـا بـا دسـت خـط اونـه! نکنه...نبایـد بخومنـش.
یـا شـاید... بایـد حتمـن بخونمـش!؟
نفـس عمیقـی مـی کشـم و صفحـه ی اول را بـاز میکنـم و بانـگاه کلمـه بـه کلمـه رادقیـق میخوانم
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔖 این شهر بی تو بهشتش ، جهنم است... ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
#خانواده_ی_شاد ۹
✴️زیر چتر گفتگو
از همسرتون سؤالات توضیحی بپرسید!
و او را به گفتگو درمورد افکار،
احساسات و تمایلاتش تشویق کنید.
آرام ومحترمانه سخن بگین!
القاء احساسات منفی؛ممنوع⛔️
❣ @Mattla_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم
#رابطه_جنسی_در_دوران_عقد
📌بعد از جاری شدن صیغه عقد دائم دو طرف شرعا و قانونی زن وشوهر محسوب می شوند اما نکته اینجاست که تا زمانی که زیر یک سقف نرفته اند باید روابط کنترل شود و هرگز رابطه جنسی کامل توصیه نمی شود، چون اگر در دوران عقد به هر دلیلی کار آنها به جدایی کشیده شود مشکلات عدیده ای برای طرفین بوجود می آید.
📌اگر هریک از زوجین دچار اختلال جنسی یا بیماری های رحمی وتناسلی هستند قبل از رفتن زیر یک سقف بفکر درمان باشند تا دچار وگرفتارمشکلات واختلافات نشوند.
طب اسلامی راهکارهای مناسبی برای درمان این نوع مشکلات دارد.
#تربیت_جنسی_در_زندگی_زوجین
یکی از مواردی که باید به آن توجه شود نگاه ها وصداهای حرام است که بر توان جنسی زوجین تاثیر گذار است.
نگاه به نامحرم، دیدن فیلم های مستهجن، موسیقی های مبتذل وبی محتوا و.....جزء غذاهای دیداری وشنیداری هستند که ابتداء به ساکن شاید خوب بنظر برسد اما بعد از یک مدت باعث سردی مغز وتن می شود وباعث اختلالات جنسی مثل اختلال عدم ارگاسم، اختلال انزال زود رس ودیررس وضعف حافظه و تیرگی رنگ چهره و....بخاطر بهم خوردن سودا وبلغم در بدن می شود.
🔸 در متن روایات ما آموزش های برای زوجین وجود دارد که نشانه اهمیت این موضوع از نگاه اسلام است.
❣ @Mattla_eshgh
سفری با تو به مشهد چِقَدَر می چسبد..
دیدن صحن حرم با تو فقط می چسبد..
#بریم_مشهد_باهم🙈😍
💙❣💙
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اصلاح_خانواده قسمت یازدهم: عبد مقتدر... 🔵💠🔵🔶🔷 آقایون بزرگوار، نگاهشون به خانواده خودشون باشه نه
اصلاح خانواده
قسمت دوازدهم: حفظ اقتدار مرد☺️
🔴آقایون بزرگوار دقت بفرمایند:
🔸یه خانم باید "اقتدار شوهرش" رو حفظ کنه تا آقا از زندگیش لذت ببره، اما خیلی وقتا
اون آقا، "با رفتارای غلطش"
"خودش اقتدارش رو خراب میکنه."
🔴❌👆
مثلا یه خانم "نباید هی اصرار کنه" به شوهرش که بلند شو نمازتو بخون و فلان کار رو انجام بده
اما انصافا تو هم دست از راحت طلبیت بردار و "قبل از اینکه اون بهت بگه"
بلند شو انجام بده.
✅
✔️میخوای اقتدارت حفظ بشه، باید قبل از اینکه بهت اصرار بشه و "حتی اصلا گفته بشه"
خودت با "مسوولیت پذیری کامل"، بری و اون کارای ضروری رو انجام بدی.
🔵آقا مثلا لباسشویی تون خرابه. قبل از اینکه خانمت اصرار کنه
خودت بلند شو برو درستش کن. اگه بلد هم نیستی تعمیرکار بیار.
بله معلومه . اون مردی که دنبال راحت طلبیش باشه، مدام اتفاقاتی براش پیش میاد
که "اقتدارش خدشه دار" بشه و این اعصاب مرد رو خورد میکنه.
🚫
میخوای اعصابت خورد نشه و در عوض کلی مهربون و خوب بشی
"یکمی مسوولیت پذیریت رو بیشتر کن"
ببین چه لذتی میبری از زندگی کنار همسرت.💖😘
امتحان کن و خبرش رو بده...
به خاطر عبد شدن😊
باشه؟!
دمتون گرم!
🔺➖🔵➖🎨
#اصلاح_خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇
🌸 @Mattla_eshgh