❇️ راه فاطمهی زهرا عبارت است از خودسازی و جهانسازی
🔆 رهبر انقلاب: راه، همین راهی است که امروز به فضل الهی، #انقلاب جلو پای مردم ما گذاشته است. این، همان راه حضرت فاطمهی زهرا سلاماللهعلیهاست: خودسازی و #جهان_سازی.
💖 #خودسازی به معنای پرداختن به عمران و آبادی جانی که جسم ما محترم به اوست. این دختر جوان، این بانویی که به هنگام شهادت هجده سال داشت، آن قدر #عبادت میکرد و به #نماز میایستاد که ساق های پاهای مبارکش ورم میکرد!
🏡 این خانم، با این منزلت، با این مقام، کار منزل را هم خودش میکرد. پذیرایی از شوهر و فرزندان هم برعهدهی خود او بود.
۱۳۷۱/۰۹/۲۴
📸 تصاویری از حسینیهی امام خمینی و خیابانهای اطراف در شبهای برگزاری مراسم عزاداری فاطمیه ۱۴۴۱
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠 اگر کاری از زنان بهتر بر می آید و یا مربوط به زنان است، توسط خود آنها انجام شود. ❣ @Mattla_eshg
https://eitaa.com/Mattla_eshgh/8135
قسمت قبل👆
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت سیصد و بیستم
مثل دو خواهر، روی تشک کنار هم نشسته و همانطور که پاهای خستهمان را دراز کرده بودیم، از شور و شوق همین روز اول پیادهروی میگفتیم که من پرسیدم: «به نظرت تا روز اربعین چند نفر وارد کربلا میشن؟» ابروان کشیدهاش را تکانی داد و با لحنی فاخر پاسخ داد: «نمیدونم، ولی پارسال که حدود بیست میلیون اومده بودن!» سپس در برابر نگاه متعجبم، لبخندی زد و سرِ حوصله برایم توضیح داد: «قبل از اینکه بیام اینجا، ترجمه یه مقاله از یه روزنامه خارجی رو میخوندم؛ نوشته بود مراسم اربعین شیعیان، بزرگترین حرکت مذهبی تو دنیاست! حتی از مراسم حج هم بزرگتره!» و نمیتوانستم انکار کنم که فقط مرزهای ایران از هجوم جمعیت بسته شده و میدیدم که سه ردیف جاده موازی نجف به کربلا، دیگر گنجایش زائران را ندارد و اینهمه در حالی بود که به گفته عبدالله و چند نفر دیگر، داعش زائران اربعین را به عملیاتهای متعدد تروریستی تهدید کرده بود. سپس نگاهی به ظرفهای شام که هنوز روی زمین مانده بود، کرد و گفت: «ببین اینجا چقدر غذا و میوه و آب پخش میکنن! چه کسی میتونه بیست میلیون آدم رو سه وعده غذا تو چند روز بده و بازم غذا اضافه بیاد؟!!! نویسنده همون مقاله نوشته بود که بعد از زلزله هائیتی، سازمان ملل و بعضی کشورها تو بوق و کرنا کردن که تونستن حدود پنج میلیون وعده غذایی برای زلزله زدهها تهیه کنن. ولی تو مراسم اربعین بیست میلیون آدم، حداقل چهار روز، سه وعده مهمون امام حسین (علیهالسلام) هستن و بازم کلی غذا اضافه میاد! تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه میافتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا میدونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه!» و حقیقتاً مقایسه میهمانداری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزلهزدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت میدهند، بیانصافی بود که میدیدم خادمان موکبها به زائران التماس میکنند تا میهمان سفره آنها شوند، که میدیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین (علیهالسلام) به دادن غذا با دست راضی نمیشوند که روی زمین زانو میزدند و سینیهای غذا را روی سرشان میگذاشتند تا میهمان امام حسین (علیهالسلام) را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که میدیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف میکنند و با چه عشقی تعارف میکردند که از سرانگشتانشان، عشق و علاقه چکه میکرد! هر چند من هنوز هم نمیفهمیدم پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از چه جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان میدهند! محو حرفهای زینبسادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران عاشق میچرخید که هر یک در گوشهای دراز کشیده و در اوج خستگی، نشانی از پشیمانی در نگاهشان دیده نمیشد که چشمم به یک زن جوان عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه باردار بود. آنچان خیره نگاهش میکردم که خودش متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد و من باور نمیکردم او در این وضعیت و با این بار سنگین، از رهروان پیادهروی اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم: «شما سختت نیس با این وضعیت اومدی؟» که خودم سختی این دوران را کشیده و حتی نمیتوانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه، این مسیر طولانی را با پای پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمیشد که مامان خدیجه به یاریام آمد و سؤالم را برایش ترجمه کرد.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و بیست و یکم
صورت زیبا و درخشان این مادر جوان از خنده پُر شد و با اشاره دست و به کلماتی با لهجه غلیظ عراقی پاسخم را داد که نه تنها سختش نیست که به عشق امام حسین (علیهالسلام) میرود و ظاهراً مسیری طولانی را تا اینجا پیموده بود که پاهایش ورم کرده و مدام به ساق پایش دست می کشید تا دردش قدری قرار بگیرد و من همچنان محو این عزم عاشقانه، تنها نگاهش میکردم که صدای پُر شور و نشاط کودکی، توجهم را جلب کرد. پسر بچهای سه چهار ساله، دسته ساک به نسبت بزرگی را گرفت و با ذکر «یا علی!» به لهجه عراقی، ساک را بلند کرد و به سمت مادرش آمد و دیدم مادرش همین بانوی باردار است و باور کردم کودکی که از زمان حضورش در جنین، زائر پیاده امام حسین (علیهالسلام) باشد، اینچنین عاشق پرورش مییابد. ساک را کنار مادرش روی زمین گذاشت و ورد زبانش نام امام حسین (علیهالسلام) بود که با قدمهای کوچکش مدام این طرف و آن طرف میرفت و تنها یک عبارت را تکرار میکرد: «یا ابوالسجاد ادرکنی!» و گاهی دستش را به نشانه پاسخ به امامش بالا میبُرد و صدا بلند میکرد: «لبیک یا حسین!» مامان خدیجه به نگاه حیرتزدهام خندید و پاسخ اینهمه علامت سؤال ذهنم را با خوشرویی داد: «عراقیها بعضی وقتها امام حسین (علیهالسلام) رو به لقب ابوالسجاد، یعنی پدر امام سجاد (علیهالسلام) صدا میزنن!» و من دلم جای دیگری بود و تازه میفهمیدم چرا مجید به هیچ عشوه و تطمیع و تهدیدی از میدان عشقبازی تشیع به در نمیشود که نه به کلام محبتآمیز من پای دلش میلرزید و نه از وحشیگریهای پدر و نوریه میترسید و مرد و مردانه پای عقیدهاش میماند که حالا میدیدم اینها در جنین به عشق امام حسین (علیهالسلام) دست و پا میزنند، در کودکی با ذکر امام حسین (علیهالسلام) شادی میکنند و در جوانی و برومندی و پیری به نام امام حسین (علیهالسلام) افتخار میکنند و گویی پوست و گوشت و خونشان با عشق امام حسین (علیهالسلام) روئیده شده که حاضر بودند، جان بدهند و مِهر فرزند پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را از دست ندهند و من از درک اینهمه عاشقی عاجز بودم که سرم را به دیوار تکیه دادم و چشمانم را بستم که دستانی قدرتمند شانههایم را گرفت و به لهجه عربی چیزی میگفت که نمیفهمیدم. زنی میانسال و تنومند، با هر دو دست شانههایم را گرفته و با صورتی که در اوج مهربانی به رویم میخندید، مدام کلماتی را تکرار میکرد و من تنها نگاهش میکردم که مامان خدیجه با خنده رو به من کرد: «الهه جان! میگه بخواب تا مشت و مالت بده!» و زینبسادات هم پشتش را گرفت: «الهه جون! خجالت نکش، بخواب! اینا دوست دارن!» و من خجالت می کشیدم دراز بکشم و خانمی که جای مادرم بود، خستگی را از تنم به در کند و او دست بردار نبود که بلاخره تسلیم مهربانیاش شده و دراز کشیدم تا کمر و شانههایم را نوازش دهد و زمانی از آفتاب مِهر و محبتش آبم کرد که خم شد و به پاهایم دست میکشید و خاک قدمهایم را به چشم و صورتش میمالید. از شدت خجالت سرخ شده و دیگر نمیتوانستم تحمل کنم که با اصرار فراوان بلند شدم و به هر زبانی که میتوانستم از مهربانی بیریایش تشکر کردم تا سرانجام خیالش از بابت من راحت شد و به سراغ بانویی دیگر رفت تا نشان افتخار پرستاری از میهمانان امام حسین (علیهالسلام) را به گردن بیاویزد. مامان خدیجه اشکش را پاک کرد و با صدایی که از عمق اعتقادات این شیعیان پاکباخته به لرزه افتاده بود، رو به من کرد: «الهه جان! اینا از خداشونه که بدن خسته و خاکی زائر امام حسین (علیهالسلام) رو مشت و مال بدن! بعدش هم برای تبرک، خاک لباسهای زائر رو به صورتشون میمالن تا روز قیامت با خاکی که از پای زائران اربعین به چهرهشون مونده، محشور بشن!» و اینها همه در حالی بود که من نماز مغرب را در این موکب با آداب خودم و به سبک اهل سنت خوانده بودم و میدانستم از چشم اهالی موکب مخفی نمانده که من از اهل سنت هستم و میدیدم در اکرام و احترام من با زائری شیعه، هیچ تفاوتی قائل نمیشوند که همه را در مقام میهمان امام حسین (علیهالسلام) همچون نور چشم خود میدانستند.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم
روز سوم پیادهرویمان، زیر بارش رحمت و برکت خدا آغاز شد که از نیمههای شب، آسمان هم به پای زائران بیقراری میکرد و با دلتنگی به زمین بوسه میزد. من و زینبسادات، ملحفههای سبکی را روی سرمان کشیده بودیم تا کمتر خیس شویم و مامان خدیجه ملحفههایش را برای ما ایثار کرده و خودش چیزی نداشت که چادرش حسابی خیس شده بود. آسید احمد و مجید هم روی کوله پشتیهایشان مشما کشیده بودند تا وسایل داخل کوله خیس نشود، ولی با اینهمه دردِ سر، قدم زدن زیر نوازش نرم و مهربان باران در میان خنکای پیش از طلوع آفتاب، صفای دیگری داشت که گمان میکردم صورتم نه از قطرات باران که از جای پای فرشتگان نَم زده است. کفشهایمان حسابی گِلی شده و لکههای آب و گِل تا ساق پای شلوار مجید پاشیده بود و اینجا دیگر کسی به این چیزها اهمیتی نمیداد که حالا فهمیده بودم این شیعیان به پاس شکیبایی خانواده امام حسین (علیهالسلام)، همه سختیهای این مسیر را به جان خریده و به یاد اسارت اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تمام مسیرهای منتهی به کربلا را با پای پیاده می پیمایند تا ذره ای از رنج های حضرت زینب (علیها السلام) و دیگر بانوان حرم را به جان بخرند. هوا کم کم روشن میشد و آفتاب بار دیگر به رخسار خسته و دلسوخته عزاداران حسینی، عرض ادب میکرد که آسید احمد اشاره کرد تا در مقابل موکبی برای استراحت توقف کنیم. سالخوردهترین عضو کاروان پنج نفره ما بود و زودتر از دیگران خسته میشد که به احترام مقام پدرانهاش، کنار موکبی ایستادیم، ولی از کثرت جمعیت، صندلیهای موکبها پُر شده و مجبور بودیم سرِ پا بمانیم و میهمانوازی خالصانه عراقیها اجازه نمیداد ما را در این وضعیت ببینند که خادمان موکب به تکاپو افتاده و بلاخره برایمان تعدادی صندلی و چهارپایه تدارک دیدند تا نفسی تازه کنیم و به همین هم راضی نمیشدند که بلافاصله برایمان حلیم گندم و عدس آوردند و در این صبح به نسبت سرد و بارانی، چه صبحانه شاهانه و لذیذی بود که انرژی رفته، به تنمان بازگشت و باز به راه افتادیم. امروز هوا سردتر شده و وادارمان کرده بود تا لباسهای گرمی که با خودمان از بندر آورده بودیم، به تن کنیم. دیگر کفشهایمان کاملاً گِلی شده و در تراکم انبوه جمعیت که قدم پشت قدمهای همدیگر میگذاشتیم، آب و گِل از زیر کفشها به لباسها میپاشید و کسی اعتراضی نمیکرد که در این مسیر هر چه سختی میرسید، عینِ نعمت و لذت بود. حالا این قسمت از مسیر سر سبز تر شده و تقریباً اطراف جاده از نخلستانهای پراکنده پُر شده بود. طراوت باران صبحگاهی و نوحههای شورانگیزی که با صدای بلندی در فضا میپیچید، منظرهای افسانهای آفریده و باز به لطف رفتار حکیمانه آسید احمد و مامان خدیجه، من و مجید چند قدم عقبتر از خانواه آسید احمد، در دل سیل جمعیت و در خلوت عاشقانه خودمان قدم میزدیم. بارش باران هم کُندتر شده و مجال یک هم صحبتی دلنشین را فراهم آورده بود که مثل همیشه مجید پیش دستی کرد و پرسید: «دیشب خوب خوابیدی الهه جان؟» به سمتش صورت چرخاندم و دیدم نگاهش به انتظار جوابم تمام قد ایستاده که با لبخندی ملیح پاسخ دادم: «آره! خیلی خوب خوابیدم!» از احساس رضایتی که نه تنها به خاطر خواب راحت دیشب که از روز و شب این سفر در چشمانم میدید، به رویم خندید و با گفتن «خدا رو شکر!» در سکوتی شیرین فرو رفت.
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از راه ناتمام
لحظات حساسی هست
موفقیت سکولارها همیشه اتحادشان هست.
یاد کلام علی(ع) میفتم، که فرمودند :
آنها در باطل خودشان باهم متحد هستن، شما در حق خود سست وپراکنده.😔
مذهبی ها همیشه باید افق دیدشون گسترده باشه، اولویت تهرانی ها این لیست باشه، هرچند به برخی چهره ها واقعا انتقاد وارد هست ولی همین وحدت هم خوبه. بالاخره نمیشه یهو مدینه فاضله درست کرد، آرام آرام. انشاءالله برای دوره های بعد تلاش میکنید، بقول استادرائفی پور، سالی یک نفر هم توجیه کنید خوبه، نه اینکه 24ساعت مونده انتخابات، هرکسی یه نظرمیده، هرکسی هم استدلالی داره.
قدم اول رو برداشتیم، شاید این پا پیچ بخوره، یه ترکی هم برداره، ولی بهتر ازاینه کلا پای انقلابیون قطع بشه.پای ترک خورده رو میشه درمان کرد، اما وقتی پایی نباشه، لیبرال ها از اونجا که مملکت رو ارث پدری خودشون میدونن، دوباره تو دست میگیرن.
پس به این لیست وحدت رای بدید تهرانی ها.
انشاءالله چهارسال دیگه تمرین میکنید ولیست کامل وجامعی میدید که اما اگر توش نباشه.
مرسی از همه، بقیه شهرها هم لطفا دقت کنن.
🆔 @rahe_na_tamam
هدایت شده از KHAMENEI.IR
هماکنون
رهبر انقلاب آرای خود را در انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری به صندوقهای رأی انداختند.
هدایت شده از راه ناتمام
🌸 #مثل_نماز_اول_وقت
💖 #امام_خامنه_ای:
اینکه من اولِ وقت را برای رأی دادن انتخاب میکنم،به خاطر این است که
کار درست و نیک را باید هر چه زودتر
انجام بدهیم؛مثل عبادات،
مثل نمازِ اولِ وقت.
#حضور_حداڪثری
🆔 @rahe_na_tamam
هدایت شده از راه ناتمام
💥 چند نکته بسیار مهم موقع رای دادن:
۱- حتما شناسنامه و کارت ملی همراه داشته باشید.
۲- تا حد امکان در ساعات ابتدایی رای گیری اقدام به دادن رای کنید.
۳- خودکار و لیست موثق همراه داشته باشید.
۴- سعی کنید اسامی دقیق را به همراه کد نامزدی یادداشت کنید.
۵- فقط لازم است اسامی به گونه ای نوشته شود که مشخص باشد منظور شما کدام نماینده است ...یعنی یا کد یا اسم و فامیل دقیق یا شهرت
۶- در مورد تشابه اسمی نام را کامل همراه با کد بنویسید.
۷- اگر در لیست مورد نظر تغییری ایجاد کرده اید ابتدا اسامی تغییر یافته را بنویسید.
۸- در تهران حتما هر سی نفر را پر نمایید.
۹- اگر برگه رای خالی میگذارید حتما جای خالی را ضربدر بزنید .
۱۰- هر برگه رای باید دو مهر متفاوت داشته باشد، یکی برای فرمانداری و یکی برای شورای نگهبان.
۱۱- بعد از احراز هویت با دستگاه الکترونیکی به هیچ عنوان به شعبه دیگری برای رای دادن مراجعه نکنید و در همان شعبه رای دهید.
۱۲- قبل از انداختن رای حتما روی صندوق را بخوانید تا اشتباه رای مجلس در صندوق خبرگان انداخته نشود.
۱۳- دوستان به اطراف محل شعبه و در زمان نوشتن رای یا تخلفات انتخاباتی مانند تبلیغ یا نوشتن برگ رای سالمندان یا بی سواد ها به دلخواه دقت داشته باشید و موارد را به ناظر صندوق اعلام نمایید .
۱۴- حتما دو برگ رای دریافت کنید یکی برای خبرگان یکی برای مجلس.(دقت داشته باشید ،بعضی شهرها انتخابات میاندوره مجلس خبرگان ندارند)
۱۵- در شناسنامه دو مهر خورده می شود، یکی برای مجلس یکی برای خبرگان.
۱۶- با توکل بر خدا و با نیت های صحیح و آگاهانه رای دهیم....
🆔 @rahe_na_tamam
هدایت شده از راه ناتمام
الحمدالله رب العالمین
به لطف خدا امروز ساعت ۹:۳۰ رأیمو به صندوق انداختم😊 و به نیروهای انقلابی رای دادم
خداوند رو شاکرم که در کشور عزیز جمهوری اسلامی ایران ، کشور امام زمان (عج ) زندگی میکنم ❤️
هدایت شده از راه ناتمام
✍️خودکار ایرانی کیان در دست مبارک #امام_خامنه_ای هنگام نوشتن رای
🇮🇷آریاییترین چهرهی ایرانی شما هستید و آریاپرستهای فراری به دامن غرب فقط ادایت را در می آورند 🌹💐❤️
🆔 @rahe_na_tamam
هدایت شده از راه ناتمام
🔺لحظات زیبای حضور 😊✅
🔹پیرزنی که با آمدن پای صندوق رأی توجه همه را به خود جلب کرد
بروجرد،روستای گوشه محسن ابن علی
شیر زن لر✅😊🌹
🆔 @rahe_na_tamam
مطلع عشق
💠 اگر کاری از زنان بهتر بر می آید و یا مربوط به زنان است، توسط خود آنها انجام شود. ❣ @Mattla_eshg
پستهای پنحشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
در آے از درم اِے
صبــ🌤ــح آرزومندان
که سوخت شمع من از
انتظــار خندهے تـــو
☀️سلام بر آفتابــــِ
شـام ظلمـانی جهان...
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از راه ناتمام
بیبیسی تیراندازی نژادپرستانه تو آلمان رو یجوری خبر میزنه که انگار اتفاق خاصی نیست و خبرش رو میبره پایین ولی در مورد کرونا تو قم تیتر یک و کلی دروغ!
دلیلش هم اینه برای خبر آلمان که بودجه نمیگیره ولی برای به هم زدن امنیت روانی جامعه ایران به خصوص قبل انتخابات چرا
🆔 @rahe_na_tamam
⭕️ زمان باورش رو آسان میکنه
🔸 با خواب و خیال مردم قدیم شروع میکنم: چی میشد بشه از فاصله دور باهم صحبت کنیم؟ ای کاش میشد حتی تصویر هم رو ببنیم!
اصلا چی میشد تو یه زمان کوتاه از یه کشور بری یه کشور دیگه؟
چقدر خوب میشد لباس های کثیف، خودشون تمیز میشدن و نیازی به چنگ زدن نباشه!
چقدر خوب میشد و و و ...
🔺 زمان این رویاها رو تعبیر کرد و امروز خیالات مردم اون زمان واقعی شده.
🔹 پس با این مقایسه باور این موضوعات آسانتر میشه:
چی میشه وقتی پول کم آوردی دست تو جیب یک رهگذر کنی و به مقدار لازم پول برداری؟!
اصلا چقدر عالی میشه اگه پول بی اعتبار بشه!
چی میشه همه مریض ها خوب بشن ریشه فقر کنده بشه!
و مظلومی وجود نداشته باشه
🔆 باورش کن چون در غیر این صورت زمان به تو نشان میده
🔖 #تلنگر
❣ @Mattla_eshgh
📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 ماه دوازدهم آمد اما، ماه دوازدهم نیامد...
🖼 #پروفایل
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_سوم #قسمت_دهم #کمی_از_اسرار_ولایت بحث ما به اینجا رسید 👇 🔻ضرورت ِ ایجاد ِ امکانِ بهره ب
اصلا بعضی چیزها در غرب اسمش ظلم نیست😐
بعضی از رقابت ها توی غرب طبیعیه😕
مثال بزنم یا نزنم❓
ببینید مثلا در غرب بی بند و باری و بی حجابی هست
چون فرمودید مثال بزنید من دارم مثال میزنم...یه نمونش رو عرض میکنم...
بی حجابی یعنی چی❓
نسل جوانی از آقایون یا خانم ها فرقی نمیکنه❌
🔶میان به میدان،میان تو جامعه
🔸این نسل جوان توانایی هایی دارند
مثلا زیبایی و تناسب هایی دارند که نسل قدیمی ندارند❌
👈این ها میان با برهنگی فرهنگی که اونجا وجود داره دیگر انسان های جامعه خودشون رو به رقابت میکشونن.
و به اونها ظلم میکنن
و هرکس این ظاهر رو نداشته باشه از چشم میوفته و تحقیر میشه🤦.😔😒
⚠️زن غربی زن افسرده ایه
میدونه دورانش گذشته باید بشینه سرجاش✔️
30،40سالش که شد این دیگه به درد هیچی نمیخوره بره گمشه...🚫❌
میــپذیره گــم شــدن رو😓
محرومیت رو میپذیره
❗️پیرمرد غربی...پیرزن غربی...
ادمهای تنهایین
اکثریت آن ها تنها و غریب دارن زندگی میکنن
این نظام تسخیری رو با ظلمش پذیرفته✋🤐
میگن نه من نه دیگه...دوران ما که نیست❌
آقا دوران تو نیست یعنی چی😳
ما دیگه آدم نیستیم❗️
غــــرب بهشون القــــا کرده🔊👇
👈وقتی توان حضور در عرصه ی رقابت نداری❌
🔹باید بری...
⚠️((ببخشید من این تعبیر رو به کار می برم.من جسارت نمیخوام بکنم.من میخوام توضیح اونا رو بدم))
👈وقتی توان حضور در عرصه ی رقابت نداری❌
باید بری گم شی...
تو هیچ امتیاز دیگه ای نداری...❌
ببینید چقدر ساده...
ظلم رو راحت انجام میدن...
اصلا ظلم نمیدونن این رو...❌
تو غرب بی حجابی رو ظلم نمیدونن👌
مثلا میگن دارندگی رو برازندگی دیگه🤷
تو تحقیر شو...و برو ... و برو ... بمیـــر🍂
رقابت رو ببینید چقــــدر زشــــت به تصویر میشکن❗️❗️
بدون محدودیت❎
👊عداوت ها رو ببینید چقدر راحت جریان پیدا میکنه〰🌀
و همینجور ظلم ها و حقارت ها و اسارت ها...😔
👆این یه نمونه ی اخلاقی فرهنگیشه👆
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔺مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند.
⁉️مگر امام زمان (عج) به جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!
#شهید_مدافع_حرم_محمود_رادمهر
#مهدیاران
#امام_زمان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم روز سوم پیادهروی
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت سیصد و بیست و سوم
از گونههای درخشانش که از هیجان بهجتانگیز این سفر رؤیایی گُل انداخته و زیر طراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، میفهمیدم چه لذتی از لحظه لحظه این سفر میبرد که خط سکوتش را شکستم و جسورانه به میدان احساسش تاختم: «مجید! الان چه حالی داری؟» از تیزی سؤال ناگهانیام، خماری عشق از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد: «فکر میکنم دارم خواب میبینم!» و حقیقتاً میدیدم چشمان کشیدهاش رنگ رؤیا گرفته و همچنان نگاهش میکردم تا این خواب شیرین را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق بُرد و مثل اینکه در انتهای این مسیر طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد، عاشقانه زمزمه کرد: «قدم به قدم که داریم میریم، امام حسین (علیهالسلام) داره میگه بیا!» و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد: «الهه! اگه یه لحظه امام حسین (علیهالسلام) از ما رو برگردونه، دیگه نمیتونیم قدم از قدم برداریم!» و من نمیتوانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان میگفت: «این جمعیت رو ببین! اینهمه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش اینهمه تهدید کرد که بمب میذارم، میکُشم، سر میبُرم، چی شد؟ امسال شلوغتر از پارسال شد که خلوتتر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین (علیهالسلام) بهشون میگه خوش اومدید!» و خدا میخواست شاهد از غیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد: «همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین (علیهالسلام)! کی غیر از امام حسین (علیهالسلام) همچین دل و جرأتی به اینا میده؟» که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقیاش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بیاراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین (علیهالسلام) در این جاده چه میکند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک و پیر و جوان را مجنونِ دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردنهای داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی از موکبها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینبسادات برایم تعریف میکرد سال گذشته اسقفهای مسیحی در شب اربعین در کربلا حاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین (علیهالسلام) شده بودند! حالا پس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء (علیهالسلام) به عنوان الگوی تمام حرکتهای انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری میکند که شیعه و سُنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمیدانستم، به احترام فداکاریاش به پا میخیزند و جذب کربلایش میشوند، هر چند شرح عشقبازی و پاکبازی شیعه، حدیث دیگری بود!
چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاههای هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینبسادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکّنی بگیرند.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و بیست و چهارم
آسید احمد به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: «اینا چادرهایی هستن که برای آوارههای عراقی نصب کردن!» و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: «از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بندههای خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی میکنن. خیلیهاشون هم همه سال رو تو همین موکبها زندگی میکنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلیهاشون پناه گرفتن. همهشون هم مسلمون نیستن، خیلیهاشون مسیحی و ایزدی هستن.» نگاهم به چادرها و ساختمانهای سیمانی موکبها بود و از تصور اینکه خانوادههایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این صحرا سر میکردند تا تروریستهای تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانوادهها سپری کردم. موکبی که در آخرین شبِ مسیر پیاده روی به میهمانیاش رفته بودیم، در اختیار خانوادهای از اهالی موصل بود که حالا بیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود آواره شده و در این ساختمان کوچک زندگی میکردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین (علیهالسلام) بودند که در همین وضعیت سخت و دشوار هم از ما پذیرایی میکردند. دختران جوان خانواده کنار ما نشسته و میخواستند سهم اینهمه تنهایی و بیکسی را با من و زینبسادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی میکردند با ما ارتباط برقرار کنند. دخترک عکس خانهای زیبا و ویلایی را در منطقهای سرسبز نشانمان میداد و سعی میکرد به ما بفهماند که این تصویر خانهشان پیش از اشغال موصل توسط تروریستهای داعش است و طوری چشمانش از اشک پُر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم مظلوم فشار آورده بود که دلشان نمیآمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما دردِ دل میکردند و هر چند میدانستند چیز زیادی از حرفهایشان متوجه نمیشویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، میخواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل عزیزترین خواهرانشان در آغوش فشرده و با وداعی شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح میدیدم که تفکر تکفیر، تکلیفی جز آواره کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم میزند تا کشورهای اسلامی را از دورن متلاشی کند و این دقیقاً همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردند که به شیعه و سُنی رحم نکرده و هر یک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم بینَوا خجالت میکشیدم که نزدیکترین افراد خانوادهام نه از روی عقیده که پدرم به هوای هوس دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریستهای تکفیری هم کاسه شوند. اندیشه تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا سحر، تنها به تاریکی فضا خیره بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو میشدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و ابراهیم خون میخوردم که آتش شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند بر آسیاب دشمن! حالا در این بد خواب و خیالی این شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مِهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر لشگر مصیبتهایم پیش چشمانم رژه میرفتند تا لحظهای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کَند.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت سیصد و بیست و پنجم
نماز صبح را خواندم و حتی حال رو در رو شدن با مامان خدیجه و زینبسادات را هم نداشتم که هوای گرفته اتاق را بهانه کردم و با پوشیدن کفشهایم، به حیاط موکب رفتم. جایی دور از جمع مردانی که دیشب را در حیاط خوابیده بودند، نشستم و تازه فهمیدم کف پاهایم تاول زده و حالا که دوباره کفشهایم را پوشیده بودم، سوزش تاولها سر باز کرده بود، ولی حال من ناخوشتر از آنی بود که به این جراحتها خم به ابرو بیاورم و غرق دریای طوفانزده غمهایم، خیره به سیاهی شب بودم که صدای سلام مجیدم را شنیدم. کولهپشتیاش را بسته و آماده حرکت، بالای سرم ایستاده بود و با چشمان مهربانش نگاهم میکرد که به زحمت لبخندی نشانش دادم و فهمید حال خوشی ندارم که با دلواپسی سؤال کرد: «چیزی شده الهه جان؟» میدیدم چشمانش از شادی این حرکت عاشقانه، هر روز بیشتر از روز پیش میدرخشد و دلم نمیآمد این حال خوشش را خراب کنم که برای دل خوشیاش بهانه آوردم: «نه، چیزی نشده.» که دلش خوش نشد و باز پرسید: «خستهای؟» و اگر یک لحظه دیگر اینطور با محبت نگاهم میکرد، نمیتوانستم دردهای مانده بر دلم را پنهان کنم که آسید احمد رسید و خلوتمان را پُر کرد. به احترامش از جا بلند شدم و جواب سلامش را دادم که مامان خدیجه و زینبسادات هم آمدند و به راه افتادیم. میدیدم مجید می خواهد از آسید احمد فاصله بگیرد و بیشتر با من قدم بردارد، بلکه از راز دلم با خبر شود و من نمیخواستم از بار رنجهایم، چیزی بر دلش بگذارم که از مامان خدیجه و زینبسادات جدا نمیشدم تا دوباره در حصار مهربانیاش گرفتار نشوم. حالا درد و سوزش تاولهای پایم هم بیشتر شده و به وضوح میلنگیدم که مامان خدیجه متوجه شد و پرسید: «چی شده مادرجون؟ پات درد میکنه؟» لبخندی زدم و خواستم پاسخی بدهم که زینبسادات هم سؤال کرد: «کفشت اذیتت میکنه؟» و من حوصله صحبت کردن هم نداشتم که با لحنی ساده پاسخ دادم: «نه، خوبم!» و سرم را پایین انداختم تا دیگر چیزی نپرسند و سعی میکردم قدمهایم را محکم و مستقیم بردارم تا خیالشان راحت شود. هر لحظه بر انبوه جمعیت در جاده افزوده میشد و به قدری مسیر شلوغ شده بود که حرکت به کُندی انجام میشد و همین قدم زدنهای آهسته، لنگیدن پایم را پنهان میکرد. هر چه به کربلا نزدیکتر میشدیم، شور و نوای نوحههای عزاداری که با صدای بلند از سمت موکبها پخش میشد، بیشتر شده و فضای پخش نذری گرمتر میشد و نه فقط عراقیها که هیئتهایی از ایران، افغانستان، لبنان و کویت هم موکبی بر پا کرده و هر کدام به تناسب سنت خود، از عزاداران اربعین پذیرایی میکردند. کار به جایی رسیده بود که موکبداران میهماننواز عراقی، به میان جاده آمده و با حضور گرم و مهربان خود، مسیر زائران را میبستند، بلکه مفتخر به میزبانی از میهمانان امام حسین (علیهالسلام) شوند و به هر زبانی التماسمان میکردند تا از طعام نذریشان نوش جان کنیم. چه همهمهای در فضا افتاده بود که باد شدیدی گرفته و پرچمهای دو طرف جاده را به شدت تکان میداد. غرش غلطیدن پرچمها در دل باد، در نغمه نوحههای حسینی پیچیده و با زمزمه زائران یکی میشد و در آسمان بالا میرفت تا نشانمان دهد دیگر چیزی تا کربلا نمانده که بانگ اذان هم قد کشید و فرمان اقامه نماز داد. در بسیاری از موکبها، نماز به جماعت اقامه میشد و دیگر زائران برای رسیدن به کربلا سر از پا نمیشناختند که بیآنکه در خنکای خیمهای معطل شوند، باز به راه میافتادند که بنا بود امشب سر بر تربت کربلا به زمین بگذاریم. حالا من هم همپای اینهمه شیعه شیدا، هوایی کربلا شده و برای دیدارش بیقراری میکردم که هرچند همچون شیعیان از جام عشق سید الشهدا (علیهالسلام) سیراب نشده و تنها لبی تَر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده و به اشتیاق وصالش، پَر پَر میزدم.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
در آے از درم اِے صبــ🌤ــح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظــار خندهے تــ
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
بسم الله الرحمن الرحیم
#غذایی_سنتی
❇️ #حمص_یا_Hummus یکی از پرطرفدارترین و لذیذترین #پیشغذاهای "عربی - مدیترانهای" است. این خوراک سالم و خوشمزه که در اغلب رژیمهای لاغری توصیه میشود، در کشورهای غیر عربی در کنار هویج و کرفس به عنوان مزه و در اکثر کشورهای عربی به عنوان #سس در کنار غذاهای گوشتی مثل کبه سرو میشود.
حمص لغتی عربی به معنای #نخود و نام کامل این غذا، حمصّ بطحینه میباشد.
🔸#حمص دارای مقادیر زیادی آهن، ویتامین C، فولات، ویتامین B6 و پروتئین است. همچنین این خوراک فیبر بسیار بالایی دارد که برای بهبود عملکرد دستگاه گوارش مفید است.
#مواد_لازم
🔻نخود پخته 1 لیوان
🔻ارده 1/2 لیوان
🔻سیر 3 حبه
🔻آبلیمو تازه 1/4 لیوان
🔻روغن زیتون دلخواه
🔻نمک و فلفل قرمز به میزان لازم
#طرزتهیه
2 قاشق غذاخوری از نخود پخته را همان ابتدای کار برای تزیین کنار بگذارید.
بقیه نخودها را داخل مخلوطکن بریزید و خوب له کنید. برای رقیقکردن نخود میتوانید از مقداری آب نخود یا روغن زیتون استفاده کنید.
سیر، ارده، نمک و فلفل را به نخود لهشده اضافه کنید و دوباره مخلوطکن را روشن کنید.
در آخر مقداری آبلیموی تازه به آن اضافه کرده و مخلوط کنید.
برای سرو حمص به روش سنتی، آن را داخل یک بشقاب بریزید و با پشت قاشق، از وسط به سمت لبههای ظرف پهن کنید. با همان پشت قاشق دایرههایی از مرکز به سمت بیرون بکشید و داخل این گودال را با روغن زیتون پر کنید. نخودهایی که اول کار کنار گذاشته بودید را برای تزیین روی حمص قرار داده و آن را با مقداری پودر فلفل قرمز تزیین کنید.
⬅️ متأسفانه امروزه نخود، این ماده غذایی بسیار مفید و پرانرژی در حال حذف شدن از سفره ایرانیان است و شاهد استفاده کمتر از آن در وعدههای غذایی هستیم. با افزایش مصرف غذاهای خارجی و فستفود در سفرههای ایرانی، مصرف این ماده غذایی مفید در طول روز و حتی در سال بسیار کمتر از گذشته شده است.
🔰خواص نخود
🔸نخود که از خانواده حبوبات محسوب میشود دارای املاح، ویتامین و پروتئینهای متعددی از جمله نشاسته، کلسیم، فسفر، آهن، سدیم، پتاسیم، روغن گیاهی، مس و ویتامینهایی مانند ویتامین A، B1, B2 است.
🔸نخود دارای اسیدآمینههای مختلف، ویتامینها و موادمعدنی بسیار مفیدی است که میتوانیم بگوییم نخود نه فقط یک غذا بلکه یک دارو محسوب میشود و از زمانهای بسیار دور مصرف خوراکی و درمانی داشته است.
🔸نخود تقویتکننده قلب بوده و در رفع یبوستهای حاد و مزمن مۆثر است.
🔸 نخود عضلات اسکلتی را تقویت میکند و به همین دلیل مصرف آن به ورزشکاران توصیه میشود.
🔸نخود دارای خاصیت ضدسرفه و سرماخوردگی است.
🔸 این ماده غذایی سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند. بنابراین به افرادی که دارای بیماریهای خود ایمنی مانند اماس هستند نیز توصیه میشود.
🔸نخود ازبینبرنده انگلهای روده، برطرفکننده دردسینه و تنگینفس، تقویتکننده ریشه مو، درمان زردی، درمان دردهای کلیه و افزایش حافظه است.
🔸نخود برای درمان پوکی استخوان به دلیل منابع غنی کلسیم بسیار سودمند است. در دوران رشد استخوانها و دندانها مصرف آن توصیه میشود.
🔸 همچنین این ماده غذایی چنانچه با عسل ترکیب شود و به صورت یک پماد درست شود، به عنوان التیامدهنده زخمها مفید خواهد بود.
⚫️ نخود سیاه
▪️شکننده سنگ ها و مدر فضولات است و قوی تر از نخود سفید می باشد.
▪️قوت تریاقی داشته،جهت استسقا، یرقان انسدادی،انسداد کبد و جذام نافع است
▪️ریختن آب آن جهت رفع سردرد،زردی رخسار،خارش و بی حسی اندامها،مفاصل و تقویت مو موثر است.
❤️مصرف نخود برای ضعف جنسی و مشکل ناباروری مفید است.
⛔️ مصرف آن برای زنان باردار مضر بوده و باعث سقط جنین می شود.
همچنین افرادی که مشکل کلیه دارند از نخود استفاده نکنند.
#تغذیه #اشپزی
#طب_اسلامی
#سبک_زندگی_اسلامی
#استاد_سعید_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
💖درد دلِ حاج آقای #قرائتی
💖در مورد واسطهی خیر شدن، مخصوصا در امر ازدواج
#قبل_از_ازدواج
#کمک_به_ازدواج_جوانان
❣ @Mattla_eshgh