eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
توییت مدیر مرکز تخصصی هرکی گفت ماسک بزن، بگید: زدن من به خودم مربوطه و مساله شخصیه! بگید کارتت کو؟! مگه دکتری؟! آدم باید دلش پاک باشه، به ظاهر نیست که! اصلا بگید به تو چه؟ تو نفس نکش! تو دماغتو درویش کن! نذاریم یه مشت افراطی، مردم را به زور ببرند سمت سلامتی... والّا... ‌❣ @Mattla_eshgh
زن : پشیمانم چرا زود باحجاب نشدم 🌾بازیگر مصری که چندی پیش بعد از مدت‌ها حجاب را اختیار کرده است، از این که دیرهنگام دست به این کار زده است، اظهار پشیمانی کرد. بازیگر مصری با اشاره به هفت سال تفکر برای انتخاب حجاب، گفت: این دوران، دوران زیان باری بود و ای کاش از روز اول حجاب را انتخاب کرده بودم. وی در پاسخ به این سوال که پیش از این در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی بدون حجاب بوده و اینک اگر آن فیلم‌ها را ببیند چه احساسی دارد گفت: حنان ترک اول یک بازیگر بود و حنان ترک دوم یک زن محجبه است. 🌾این بازیگر مصری در پاسخ به این سوال که با حجابت به کجا می‌خواهی برسی؟ گفت: مدتی ستاره اهل زمین بودم و از خدا می‌خواهم تا مرا به ستاره آسمان‌ها تبدیل کند. وی افزود: برای روز قیامت با اطاعت خدا و عمل خیر و کمک به ایتام تلاش خواهم کرد. وی همچنین با رد هرگونه پیشنهاد بازیگری بدون حجاب گفت: 80 درصد از مردم مصر محجبه هستند و چه کسی باید اینان را نمایندگی کند؟  ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۳۷ نمیشه به تفکرات یکی نیشخند بزنی و خیلی سریع شعار های یکی دیگه رو بپذیری ، ب
...عشق ۱۳۸ تغییراتم در حدی بود که یه شب احسان صداش در اومد داشتیم فیلم می دیدیم ، من برای بابا میوه پوست می کندم وقتی بشقاب رو دادم بهش یهو احسان گفت : _چته الهام ؟ چرا اینجوری شدی تو ؟ یه تیکه سیب گذاشتم دهنم و گفتم : -هوم ؟ با منی ؟ چجوری ؟ _ما رو دور نزن آبجی بزرگه ! تا همین یه ماه پیش به ما محل نمیذاشتی درست و حسابی یه لیوان آب دست ِ کسی نمی دادی ، حالا چی شده از وقتی رفتی سر کار جدید همه چی پشت و رو شده ؟ مهربون شدی ، مثل آدمیزاد خواهری می کنی ! _ من همیشه مهربون و ماه بودم تو چشمات مشکل داشته از بچگی هم هر چی مامان می بردت سنجش بینایی دکترا ازت قطع امید می کردن ! نیم خیز شد و گفت : _یادت رفته اولین دیکته ی عمرتو از چپ به راست نوشتی ؟ حالا منو مسخره می کنی؟ مامان به احسان گفت : _وا مادر ! تو از کجا می دونی ؟ الهام که از تو بزرگتره احسان سرش رو با دست خارید و گفت : _چیزه ، خوب از تو دفتر خاطراتش خوندم با جیغ گفتم : _چـــی ؟! تو الان چی گفتی کله پوک ؟ _چه صدای جیغی داریا ، حالا انگار چی شده ! دفتر خاطراتتو خوندم خیلی بامزه بود دمت گرم ، فقط کاش یکم خوش خط تر بودی ، چشمام در اومد _تو بیخود کردی ! بلا گرفته ، ایشالا که چشمات بازم چپ بشه با دست کوبید روی پاش و گفت : _به خشکی شانس ! تازه داشتم بهت امیدوار می شدم ، نگو تو همون الی وحشیه خودمونی دیگه نتونستم بدون عکس العمل باشم . دمپاییم رو درآوردم و با یه نشونه گیری خیلی سریع کوبیدم به مخش ! خلاصه درسته که بقیه چیزی نمی گفتن اما برق رضایتی که توی چشمشون بود بهم نشون می داد که از کار و مدل زندگی کردنه جدیدم راضی هستند مخصوصا مامان ! یه شب قبل از خواب رفتم سراغ کمدم و چادری رو که مادرجون برام سوغاتی آورده بود پیدا کردم . با ذوق بوش کردم ، بوی عطر و گلاب مادرجون رو می داد . رفتم جلوی آینه و انداختمش روی سرم درسته که بعضی وقتها مثال برای زیارت یا محرم ها چادر سرم می کردم اما اون ها از روی عادت بود این دفعه فرق داشت ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۳۹ می خواستم بدون اجبار مامان یا هر کس دیگه ای این کارو بکنم. همیشه فقط ساده اش رو سرم می کردم ایندفعه خیلی بامزه تر شده بودم . مخصوصا که مدل عربیش به صورته گردم خیلی می اومد . نفس عمیقی کشیدم و به خودم گفتم : _الهام خانوم اول مثل آدم تصمیمتو بگیر بعد بهش عمل کن ! یادت باشه تو قراره دیگه عجول نباشی و با آرامش و عاقبت اندیشی پیش بری یعنی پشیمون نمی شم ؟ می تونم همیشه دوستش داشته باشم ؟ گرچه با چیزایی که این مدت خونده بودم و همه ذهنیات مثبتی که حالا به چادر داشتم تقریبا خوشحال بودم از تصمیم جدیدم اما خوب بازم می ترسیدم از اینکه یه وقت باعث نا امیدیِ خودم بشم ! تصمیم گرفتم برم پیش مامان و باهاش مشورت کنم ، رفتم کنارش نشستم داشت مجله می خوند _مامان یه سوال بپرسم؟ _بپرس عزیزم _میگم ... اگر آدم بخواد یه کاری کنه یعنی یه تغییری توی زندگیش بده چیزه خوبیه ؟ _خوب بستگی به نوع تغییرش داره ،شاید خوب باشه شایدم بد من که علم غیب ندارم مادر پاهامو جمع کردم روی مبل و دست به سینه نشستم ، دوباره گفتم: _خوبه فکر کنم مشکوک نگاهم کرد و پرسید : _چیه وروجک ؟ باز چه نقشه ای ریختی اینجوری شده قیافت ؟! خندم گرفت .. همیشه زودتر از اینکه چیزی بگم خودش می فهمید _مامان راستش چند وقتی هست که دلم می خواد مثل ساناز و سپیده چادر سرم کنم اما می ترسم _از چی می ترسی ؟ مگه چادر ترس داره ؟! _نه ! از خودم می ترسم ، خوب آخه شاید بعد از یه مدت دیگه دلم نخواد یا خسته بشم مجله ی توی دستش رو بست و گفت : _چی شده که تو تصمیم گرفتی به قول خودت خودجوش چادر سر کنی ؟ این مهمه _خوب دوست دارم امتحان کنم شاید همیشگی شد _الهام جان هیچ چیزی رو توی زندگی سخت نگیر ،اگر یه فکری کردی و دیدی خوبه از هر نظر و ممکنه برات مفید باشه یعنی خوبیش بیشتر از بدیشه پس بهش عمل کن چادری شدن عیب نیست که ازش بترسی حتی اگر موقتی باشه به هر حال یه جرقه لازمه تا آدم به یه جایی برسه میدونی که من هیچ وقت مجبورت نکردم به کاری که دوست نداری ولی حالا که خودت میگی یعنی ارادیه مطمئنم پشیمون نمیشی چون تو الان دیگه یه دختر عاقل و بالغی منم خیالم راحته که هر تصمیمی بگیره دخترم از روی منطقه نه هوا و هوس چند روزه . ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت۱۴۰ خوشحال شدم که مامان انقدر بهم اعتماد داره ، ولی اگر می دونست چه خبطی کردم چی !؟ لبخندی زدم و بابت راهنماییه واقعا مادرانه اش ازش تشکر کردم با حرفایی که زد تقریبا مصمم شدم ، خوبه که آدم یه پشتوانه داشته باشه ! صبح وقتی با چادر رفتم بیرون از خونه یه حس خوبی داشتم یه چیزی مثل آرامش . خوبیه این مدل چادرها این بود که زیاد دست و پا گیرت نبود کتی تا دیدم خندید و گفت : _مبارکه ، دختر چه تیکه ای شدی با چادر ! فکر کنم نپوشی خطرش کمتره ها _واقعا ؟! _نه بابا شوخی کردم ، یکم جنبه داشته باش ! حالا جدی چی شده حجاب کردی ؟ همونجوری که چادرم رو تا می زدم گفتم : _البته من که نمی تونم مثل تو همیشه محجبه باشم ! اما خوب تو فکر کن دلم خواسته ابرو هاش رو بامزه داد بالا و گفت : _عجب دلیل سفت و محکمی ! منم شونه هامو بالا انداختم و خیلی عادی برای اینکه حرصشو در بیارم گفتم : _کاریه که از دستم بر میاد ! چیزی که برام جالب بود برخورد حسام بود وقتی که اون روز موقع برگشتن نشستم توی ماشینش بر عکس همیشه که با گفتن یه سلام و احوالپرسی سریع حرکت می کرد ایندفعه چند دقیقه زل زد بهم ، جوری که خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین انگار فهمید معذبم چون سریع با صدایی که پر از بهت و تعجب بود گفت : _قراره بریم زیارت !؟ با دلخوری نگاهش کردم ، حس بدی بهم دست داد از اینکه حتی حسام هم می دونست که چادرم فقط مخصوص زیارته . بدون حرف تکیه دادم به صندلی و خیره شدم به بیرون فکر می کردم حداقل اون یه چیزی میگه اما نگفت و این دلخور ترم کرد ... وقتی رسیدیم با یه اخم گنده در رو باز کردم که پیاده بشم اما همین که پامو گذاشتم بیرون گفت : _خیلی خوشحالم که تاوان یه اشتباه داره یه راه راست و درست میشه آدمی هم که خودش با اراده و اختیار خودش یه تصمیم رو می گیره دیگه نباید از همه توقع تشویق و تمجید داشته باشه جز خدا ولی چون تویی یه جایزه پیش من داری الهام خانوم لبخند قشنگی به مهربونیش زدم و پیاده شدم . راست می گفت انگار واقعا منتظر گرفتن یه جایزه بودم با این سنم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۱ ساناز بیشتر از همه خوشحال بود و البته اذیتم می کرد و سر به سرم می ذاشت . کلا همه جوره منو خفه می کرد چه در مواقع خوشی چه ناخوشی ... به قول خودش کاری بود که از دستش بر می اومد ساناز: حالا جونه احسان چی شد خانوم شدی ؟ _مرض ! مگه تا حالا خانوم نبودم ؟ بعدم جونه خودت به داداشم چیکار داری ! _تا حالا خانوم بودی عزیزم ولی الان خانوم تر شدی ، بعدم کی از احسان دم دست تر _خوبه منم هی جونه داداشتو بکشم وسط؟ _اَه حالا غیرتی نشو اصلا پسر عمومه دوست دارم هی بگم جون احسان مشکلیه ؟ قبل از اینکه جواب بدم صدای اس ام اس گوشیم بلند شد ، گفتم : _وایسا ببینم کیه دارم برات شماره ناشناس بود نشناختم ، ساناز گفت کیه ؟ _نمیدونم شماره رو نشناختم _خوب چی نوشته ؟ _بذار باز کنم قدیسه شدن مبارکـــ با تعجب به ساناز نگاه کردم _منظورش چیه سانی؟ _ببینم شماره رو ... نمی شناسم _قدیسه یعنی چی ؟! _حالا شاید یکی همینجوری خواسته اذیت کنه یه چیزی گفته _شاید ، اصلا ولش کن ... چی می گفتیم ؟ _الهام ؟ _هوم _هر کی هست می دونه تو چادری شدی ! منظورش از قدیسه هم همینه _ می خوای بپرسم کیه ؟ _آره ! اونم سریع میگه دوباره اس ام اس اومد سریع باز کردم همون شماره بود عزیزم حجاب از قبلم هم قشنگترت کرده ! نشستم روی تخت ، یه حس بدی مثل ترس به دلم چنگ انداخت ، نوشتم شما ؟! ساناز: شاید یکی از بچه های کتابخونه باشه _نه بابا اونجا کسی شماره ی منو نداره ! با دیدن جوابش ترسم بیشتر شد چون نوشته بود یه دلشکسته ی همچنان عاشق داستان هرشب بجز جمعه هااا ‌❣ @Mattla_eshgh
دوستان اگه میتونین ، سوره یس برای گره گشایی مشکل این بزرگواربخونین خداخیرتون بده
https://www.instagram.com/p/CC_p-Tony11/?igshid=18w6s14uh7afn پست جدید گذاشتم پیجم👆 امیدوارم خوشتون بیاد
این سوره برای خونه خیلی مجربه و برای خیلیا جواب داده بگید بخونن انشاالله جواب میگیرن
خداخیرش بده😊❤️
📌 🔹 طاقت اُمّت جدّت به خدا طاق شده / آهِ خونین‌جگران، شعله‌ی آفاق شده 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 4⃣2⃣قسمت بیست و چهار 😔هیچ کس به من نگفت: که می‌شود برای سلامتی شما ص
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 5⃣2⃣قسمت بیست و هشتم 😢هیچ کس به من نگفت: که در دوران غیبت کبری، باید از نائبان عام شما، تبعیت کرده و آنها را در امور دینی خویش، مقتدا قرار دهم که فرموده ای👈 «در حوادث جدید که پیش می آید به روایت کنندگان احادیث ما رجوع کنید که حجت ما هستند» ⁉️اما چه فقهائی؟ هر فقیهی که صلاحیت مرجعیت ندارد، بلکه باید مخالف هوای نفس عمل کند، از مولایش☀️ اطاعت محض داشته باشد و در فکر جمع مال و شهرت و مقام نباشد، آری، او باید تبعیت شود که رضایت تو در آن است.🌷 😔هیچ کس به من نگفت و من از همان اوایل تکلیف، بدون تقلید از مرجعی، اعمالم را انجام دادم و حالا باز هم در فکر جبران هستم که گذشته را ببخشی💐 و برای آینده، راهی نورانی جلوی پایم بگسترانی که چه بی نور است راهی که بی حضورت طی شود. 🔹ادامه دارد ... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ۲۵ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 این مجتهد ، ایران را از انگلیس پس گرفت، به همین خاطر انگلیس نمی گذارد جوانان ما از او مطلع باشند تصویر ملا علی کنی ، که با تلاشهای ایشان قرارداد ننگین روئیتر ، لغو شد ، اما بسیاری از جوانان کشور ما از این قضیه بی خبر هستند بله جوان عزیز، در طول تاریخ ، بارها و بارها این مجتهدین و مراجع بودند که از کیان و خاک این کشور و مرز و بوم دفاع کردند. ‌❣ @Mattla_eshgh
💠 تصویری از حضور مرحوم آیت الله مهدوی کنی ، بر سر قبر ملاعلی کنی ، در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ره) به راستی چند نفر از مردمی که به زیارت جناب عبدالعظیم می روند، بر سر قبر ملاعلی کنی هم می روند و اصلا او را می شناسند؟؟؟ 👈 تقصیر ماست که تاریخ نخواندیم و به دیگران هم یاد ندادیم 👈 تقصیر ماست که به حرف های رهبری درباره اهمیت تاریخ خوانی جوانان بی اهمیت بودیم... ✳️ نکته جالب می دانید چیست؟؟؟ آیت الله مهدوی کنی بعد از مرگشان، دقیقا در همین جایی که در این عکس نشسته اند، دفن شدند !!! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_چهارم #قسمت_دوم #کمی_از_اسرار_ولایت 🔷یه سوال دیگه 👇👇 ❗ جریان قدرت اقتضا میکنه که یه
🍃 این سوالو اینطوری اصلاح میکنیم که چرا قانون باید دست یه قدرت مرکزی باشه ؟! 🔸چرا نباید دست قانون باشه و قانونم دست یه جمعیت فکری و عقلایی کاری به این نداریم که قانون دست عقل جمعی باشه ، 🔸براساس دین مسیح ، اسلام ، تفکر اندیشمندانه یا هر چیز دیگه ای باشه به این کار نداریم ، فعلا یه تیکه سوالو جواب بدیم . 🔷آیا میشه قدرت مطلق رو قانون قرار بدیم ؟! یکم فکر بکنین به این سوالاتی که میگم 👇 🔸آیا هنگام اجرای قانون ، 🔸صاحبان قدرت بیکار میمونن و دست به شیطنت نمیزنن ؟! 🔸آیا قانون قدرت محافظت از خودش رو داره ؟! و اینکه ، آیا ماها خصلت قانون رو بخوبی شناختیم ؟!🤔 کافیه ، 🍃یه جا یادداشت بکنین و به مرور زمان روش تحقیق و بررسی انجام بدین تا به نتیجه قطعی برسید 🔷اون موقع هست که قطع به یقین به نتیجه میرسین که در طول زمان قانون هست که تونسته کمک دهنده و هدایتگر باشه. ✅این مورد یه تحقیق و تکلیف برای افزایش آگاهی و اطلاعات خودتونه😊 🔸کاری به درستی و‌غلطی اون قانون نداریم ، 🔷ولی آیا بدون وجود تعهد مجریان قانون ، سلامت یک جامعه تضمینه ؟!🙄 🔷اصلا آیا جایی تو جامعه بشری هست که چنین تعهدی وجود داشته باشه ؟!😊 🔸چرا ما باید سادگی بکنیم ، ⚡️قانون قضاوت رو بذاریم دست قاضی ؟ ✨این تو تمام کشور ها هست 🔷تو تمام دوران ها ، به قاضی نظارت میکردن که👇👇 🔸قاضی ظلم نکنه، 🔸اگه این اتفاق بیفته ، 🔷دیگه آدم نمیتونه بگه قانونه 🔷دیگه حالا قانونو اجرا میکنه 🔶حالا اومدیم و اجرا نکرد😳 ⛔️یا اینکه قوانین رو خصوصا که تولید شده بشری باشن هزار تا دور میشه زد . 👆 🔶هزار تا راه وجود داره که از کنار قانون در بری و به دیگران ظلم کنی 🍃بیاین فرض کنیم ، ✅این قانون رو بین یه زن و‌شوهر پیاده بکنیم ، 🔺چی میشه ؟! 💠فکر کن برای هر چیزی برن دادگاه تا با قانون حل بشه ، 💠تا شرایط و ‌موازین دادگاه و قوه قضا بگذره 🍁کلی ابرو ریزی پیش میاد🙄 🔷شده شماها تا حالا چنین قانونی رو در ازدواج هاتون پیاده بکنین ؟!🙄 ⚡️بگین ازدواج میکنم ، حالا با هر کسی که شد قانون هست دیگه مشکلی پیش اومد میرم قانون حق من رو میگیره بهم میده با اون پیش میرم ؟!⚡️ ⚡️حالا ما در مورد قوانین خیلی حرف داریم . 🍀که اصلا باید بشر این همه قانون برای کنترل داشته باشه ، یا نه ؟! ⚡️ تازه اونجام باز کلی حرف هست 🍃در زمان امام بقیه ا... اصلا این همه قانون نداریم . 🔸یه مدیر اگه دزد نباشه ، 🔸یه جامعه ، فرهنگ درستی داشته باشه ، 🔷بعد چقدر نیاز به وجود سازمان های بازرسی و‌پلیس و... داریم؟! ⚡️وجود قانون های بسیار ، 💠معنیش اینه که ، ⚡️اصلا ما ادم نداریم ، ⚡️اخلاق نداریم ، ✨جامعه وابسته به قانون و مراجعه بسیار به قانون ، 🔸یعنی 🔶یه جامعه بهم ریخته شنبه ، سه شنبه در👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
توییت امین بسطامی پیرامون ماجرای جنگنده های امریکایی ... ❌هوشیار باشیم ...❌ ‌❣ @Mattla_eshgh
⭕️ سوء استفاده از مجالس زنانه 🔸مدل فعالیت و نفوذ در افراد، نوعی تغذیه فکری شبیه شست‎وشوی مغزی به ‎صورت سیال و بیرنگ و شناور است. شما در مواجهه با این افراد، متوجه نمی‎‎شوید که با انجمن حجتیه روبه رو شده‌اید. انجمن حجتیه این کار را در حالت شیعی به عنوان ، اما با همان روش بهاییت انجام می‎دهد. 🔹فعّالیت های فرهنگی حجتیه برگزاری جلسات خصوصی و عمومی و انتشار کتاب است. جلسات عمومی این انجمن معمولا با موضوع امامت و زمان(عج) برپا می شود که جذابیت خاصی هم برای علاقه مندان دارد. در این جلسات عموماً مباحث چالش برانگیز پیرامون اختلاف بین شیعه و سنی مطرح می گردد. بیان ضعف های نظام و بزرگنمایی آنها یکی دیگر از محورهای فعالیت های فرهنگی انجمن است که بسیار زیرکانه و غیرمحسوس انجام می گردد. در همین جلسات عمومی بعد از علاقه مند ساختن شرکت کنندگان، برای انجمن عضوگیری می شود. بسیاری از این جلسات زنانه است. آنان به خوبی می دانند با تغییر تفکّر زن خانه بهترین راه نفوذ را یافته اند. بیشتر بخوانید: hvasl.ir/news/207017 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۱ ساناز بیشتر از همه خوشحال بود و البته اذیتم می کرد و سر به سرم می ذاشت . ک
...عشق ۱۴۲ گوشی رو خاموش کردم و پرت کردم روی تخت ، ساناز دستشو گذاشت روی شونه ام و دلجویانه گفت : _دیوونه هر کی که مزاحم شد پارسا نیست ، خیالت راحت با اون اوصافی که تو ازش می کردی الان سرش گرمه دوست دخترای جدید و جورواجورشه بیکار نیست که بیاد دنبال تو و چادری شدنتو تبریک بگه ! _امیدوارم ساناز _مطمئن باش هر کی باشه اگر جوابشو ندی خودش خسته میشه و تمومش می کنه حالا پاشو بریم یه نسکافه درست کنیم که ناجور هوس کردم _بریم من نمی دونم اگر ساناز نداشتم واقعا اینجور وقت ها چیکار می کردم ! فکر می کردم با جواب ندادن به مزاحم تازه پیدا شده حتما به قول سانی بعد از چند روز دست از سرم بر می داره ولی اشتباه کردم چون انگار تازه اولش بود ! روزی حداقل 6، 5 تا پیام می فرستاد با مضمون های مختلف ، بعضی وقت ها عاشقانه بعضی وقت ها تهدید آمیز و گاهی هم چیزایی می نوشت که حس می کردم وقتی میرم سرکار تعقیبم می کنه . مثل همین چادری شدنم ! چیزی که عجیب بود این بود که اصلا ازم توقع نداشت که بهش جوابی بدم و حتی یه بارم به گذشته ای که با پارسا داشتم اشاره ای نکرده بود بخاطر همین خیالم راحت بود که نمی تونه از جانب پارسای زخم خورده باشه ! اصولا ما آدمها به همه چیز زود عادت می کنیم حتی اتفاق های ریز و درشت عجیب اطرافمون . منم کم کم به این مزاحم بی آزار عادت کرده بودم البته به چرت و پرتاش ، یه جورایی حس می کردم هر کسی هست خیلی ضعیفه که اینجوری می خواد منو بترسونه حالا از چی نمی دونم ! هنوز داشتم آخرین اس ام اسش رو برای بار چندم می خوندم که نوشته بود امیدوارم واقعا فرشته باشی ... البته از نوع زمینیش!!! نمی تونستم بفهمم معنیه این حرف ها چیه ! واقعا گیج شده بودم _خانوم صمیمی ؟ با شنیدن اسمم سرمو بلند کردم . یه دختره بانمک و خوش خنده بود که هر روز می اومد و برای کنکور درس می خوند اسمشم فرناز بود _جانم ؟ _ببخشید یه کتاب در مورد زندگینامه ی چند تا از شعرا می خوام ولی توی کامپیوتر هر چی سرچ می کنم نمی تونم پیداش کنم ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۳ _خوب شاید نداشته باشیم اسم نویسنده اش چیه ؟ دفترش رو داد بهم ، با دیدن انتشاراتش مطمئن شدم که باید باشه توی مخزن ،بلند شدم و گفتم : _میرم تو مخزن یه نگاهی بندازم خواستی بری بیا پیشم _دستتون درد نکنه پس میرم سالن مطالعه _باشه عزیزم رفتم توی مخزن تو قسمت ادبیات ، هنوز کامل نتونسته بودم به چم و خم اینجا آشنا بشم یکیش همین بود که اسم بعضی از کتابها توی سیستم نبود ! معلوم نیست این کتابدار قبلیه عاشق بوده یا چی !؟ پیداش کردم با خوشحالی کشیدمش بیرون و نگاهش کردم ، صدای پاشنه ی کفش کتی داشت نزدیک میشد ، گفتم : _کتی جون چرا این کتابها توی سیستم وارد نشده ؟ فکر کنم یه بازبینی بکنیم بد نباشه _خانوم صمیمی این اقا با شما کار دارن با تعجب سرم رو آوردم بالا ببینم کیه که کتی تا توی مخزن آوردش ! از دیدنش اونم توی کتابخونه اونقدر دگرگون شدم که حس کردم فشارم به زیر صفر رسید . کتاب با صدای بدی از دستم افتاد کتایون با شک نگاهم کرد و گفت : _چیزی شده ؟ اگر ... اشکان با لبخند بهش گفت : _فکر می کنم خانوم صمیمی از دیدن ناگهانیه من تعجب کرده باشن باید از قبل هماهنگ می کردم عذر میخوام الهام خانوم می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟ بیشتر از این نگاه کتایون رو منتظر نذاشتم و با اشاره گفتم مشکلی نیست . چیزی نگفت و رفت با سستی نشستم روی پا و کتاب رو برداشتم . کفش های اسپرتش جلوی چشمم ظاهر شد _خوبین ؟ شنیدن صداش و حتی دیدن ریختش منو یاد اتفاق های بده چند وقته پیش مینداخت . نمی دونم با چه رویی بلند شده با این قیافه همیشه فشن اومده اینجا ! اصلا چجوری فهمیده من کجا کار می کنم !؟ اخم هام شدیدتر از قبل شد بلند شدم و با صدایی که می لرزید ولی سعی می کردم جدی باشه و خشن گفتم : _بفرمایید بیرون ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۴ _من با بدبختی اینجا رو پیدا کردم .... برای زدن حرفایی اومدم که خیلی روشون فکر کردم خواهش می کنم بهم فرصت گفتنشو بدید متاسفانه جلوی راهم رو گرفته بود و نمی تونستم برم بیرون ، هوای مخزن انگار خیلی برام کم بود نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _من نمی خوام هیچ چیزی در مورد دوستتون یا هر چی که مربوط بهش باشه بشنوم . برام مهم نیست که اینجا رو چجوری پیدا کردین پس خواهش می کنم سریع تر از محل کارم برید و دیگه هم نیاید اینجا . _ولی حرفای من هیچ ربطی به اون به قول شما دوست نداره ! در ضمن مطمئن باشید بعد از گفتن حتما از حضورتون مرخص میشم فقط چند دقیقه برگشتم تا نتونه نگاه مرددم رو ببینه ، خدایا چرا این کابوس دست از سرم برنمی داره ! آروم گفتم : می شنوم در واقع می خواستم زودتر شرش کم بشه ... _شما که توقع ندارید اینجا توی محیط کار و جلوی همکارتون صحبت کنیم ؟ با عصبانیت برگشتم سمتش و گفتم : _من اصلا توقع ندارم که با شما صحبت کنم! _حالا چرا عصبی میشین ؟ خوب میریم توی همین پارک _من با شما حرفی ندارم آقا ! جوابی نداد ... رفتم طرفش ، از بوی عطر تندش سرم گیج رفت . خودشو کمی کنار کشید تا بتونم رد بشم با قدم های تند رفتم سمت میز کارمون کتایون هنوز هم با نگاه مشکوک نگاه می کرد . خیلی آروم گفت : مزاحمه ؟ با شنیدن اسم مزاحم یاد پیام های این چند روزه افتادم ، با شک به اشکان نگاه کردم که هنوز منتظر وایستاده بود . اگر خودش باشه چی !؟ اومد نزدیک و گفت : _من بیرون منتظرتون هستم . با اجازه خانوم از دیدارتون خوشحال شدم کتایون به احترامش بلند شد و خداحافظی کرد . خیلی زرنگ بود که از قصد جلوی همکارم گفت بیرون منتظرمه ! یه جورایی دستمو گذاشت تو پوست گردو ، حالا اگر نمی رفتم کتی مشکوک میشد ... دودل بودم نمی دونستم چیکار کنم! شاید اگر نرم بازم بیاد سراغم ... روی عقلم پا گذاشتم و بلند شدم ... چادرمو برداشتم و گفتم : _من الان میام _باشه برو عزیزم روی یکی از صندلی های پارک نشسته بود که اتفاقا خیلیم از کتابخونه دور نبود . بازم مثل همیشه از استرس انگشتامو شکستم و رفتم طرفش ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۵ می خواستم عکس العملش رو با دیدن چادرم ببینم ، اگر براش عادی بود که معلوم میشد همون مزاحمه چند روزست ولی وقتی نگاهه پر از تعجبش روی چادرم چند بار چرخید تقریبا مطمئن شدم که اشتباه کردم ! بلند شد و مبهوت گفت : _نمی دونستم انقدر عوض شدین با غیظ و بدخلقی گفتم : _براتون مهمه ؟ گرچه فکر نکنم این نوع از تغییرات خوشاینده شما و دوستانتون باشه ! _میشه بشینیم و حرف بزنیم ؟ بدون بحث نشستم و منتظر شدم تا دهنه نحسشو باز کنه . _ببخشید می دونستم نباید بیام اینجا و مزاحم کارتون بشم ولی باور کنید نتونستم بیشتر از این تحمل کنم یعنی نشد من به سختی و با کلی زرنگی آدرس محل کار جدیدتونو پیدا کردم که حالا گفتن نداره .. چند روزی بود که می خواستم بیام پیشتون البته می تونستم زنگ بزنم و بگم ولی حضوری حرف زدن رو ترجیح میدم راستش حالا که اینجام برای اولین بار در مقابل یه خانوم نمی دونم که چجوری بگم اونی رو که می خوام بگم ! با اخم پریدم وسط حرفش و گفتم : _خواهشا هر چی هست و هر جوری هست بگید چون من کلی کار دارم _البته من اصولا اختیار زبونم به دلمه نه عقلم ! ولی خوب انگار ایندفعه کلا فرق می کنه چون اگر بخوام حرف دلمو بزنم شما ازم می رنجید وگرنه حتما همون اول که دیدمتون بهتون می گفتم که چقدر با این چادر و با اینهمه اخم ملیح تر و خواستنی تر از قبل شدین . با شنیدن حرفش یخ کردم ! دلم آشوب شد ... نمی دونم چرا یاد حرفای پارسا افتادم وقتی که ازم تعریف می کرد و در واقع پشت نقاب ساختگیش قصد گول زدنمو داشت بلند شدم که سریع فهمید می خوام برم، اومد جلوم وایستاد و دستاش رو باز کرد _معذرت می خوام واقعا ، گفتم که اختیار زبونم دسته دلم ِ نه عقلم ناراحت نشین _تو رو خدا منو بیشتر از این یاد پارسای لعنتی ننداز آقای نسبتا محترم ! من واقعا اعصاب ندارم نمی خوام به چرت و پرتای شما هم گوش بدم از سر راهم برو کنار _فقط چند دقیقه الهام خانوم _گفتم از سر راهم ... نذاشت ادامه بدم تقریبا با داد گفت : _اونی که سر راه وایستاده تویی نه من ! از ترس چند قدم عقب رفتم .... ادامه داد : _خستم کردی ، باعث شدی حالم از خودم بهم بخوره کاش اصلا پامو نمی ذاشتم اینجا و نمی دیدمت ‌❣ @Mattla_eshgh
هر صبحِ خدا یک غزل از دفتر عشق ست🌼🍃 سرسبزترین مثنوی از منظر عشق ست هر صبح سلامی به گل روی تو زیبا چون یاد گل روی تو یادآور عشق است🌼🍃 "سلام صبحتون بخیر" " شروع هفته تون پر برکت "🌼🍃 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند ✅ #سن_ازدواج باید #اذعان داشت که شرایط و موقعیت متفاوت هر فرد با
💞💞💍💍💞💞 یک مناسب برای پیش از : در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خودرا طبقه بندی کنید و بر اساس اولویت آنها را با همسر آینده تان در میان بگذارید . در این میان خواسته های اولویت بندی شده شما چند ستون را تشکیل می دهند. ستون اول : تمام ویژگی هایی که حتما همسرآینده تان "باید" دارا باشد . ستون دوم : تمام ویژگی هایی که "نباید" همسرآینده تان داشته باش ستون سوم : ویژگی هایی که ترجیح می دهید وجود داشته باشد . و نهایتا بر این اساس و براساس کلیتی که مشهود است رابطه ایی را برای شناخت و ارزیابی فرد مورد نظر شروع می کنید. و نهایتا پس از مدتی که بااو در تعامل بودید متوجه خواهید شد که ستون انتظارات شما تا کجا تکمیل شده است . و اینکه آیا او انتخاب شما بعنوان همسر آینده تان هست یا نیست ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc