eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 جلوی مافیای مد و لباس را بگیرید 📌 امروزه شاهد پوشیدن مانتوهای جلو باز و شلوارهای کوتاه توسط بانوان کشورمان هستیم. چرا جلوی تولیدکنندگان متخلف گرفته نمی‌شود و فعالیت آنان متوقف نمی شود؟ 📌 از سازمان تعزیرات حکومتی می‌خواهیم که بر فعالیت‌های تولیدکنندگان پوشاک بانوان نظارت کند و فعالیت متخلفین، متوقف شود. 🌹اگر حمایتها به تعداد پنجاه هزار ۵۰۰۰۰ برسد این مسئله در صحن علنی مطرح و بررسی خواهد شد ان شاءالله تا این لحظه هم تعداد ۲۴٫۷۶۰ نفر از این پویش حمایت کردند 👈👈یاران لطفا روی لینک ذیل بزنید و کنید👇 https://www.farsnews.ir/my/c/28168 ‌❣ @Mattla_eshgh
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چرا ناراحتی هم مسیر ⁉️ 🌀 چی شده برادر ❓ چی شده خواهر ❓ ناراحتی از اینکه می بینی بعضی از اقوام و آشناها و دوستانت که یه زمانی و بودند ، اهل خدا و و بودند حالا عقیده شون عوض شده ⁉️ 👆👆ناراحت نباش این حضرت آقا رو ببین ، دلت آروم میشه ، دلت قرص میشه ، اشک شوق از چشمهات جاری میشه👆👆 ✅ از ریزش ها نترس، اونهایی که در غربت اسلام به داد (ع) رسیدند ، از رویش هایی بودند که خیلی سابقه هم نداشتند ، سابقه دارها لغزش کردن ! ⬅️ ناراحت نباش هم مسیر انقلاب ، کلیپ رو ببین و با قدرت به حرکت در مسیری که هستی ادامه بده ‌❣ @Mattla_eshgh
💠قسمت سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند، سمانه خیره به استاد، در فکر امروز صبح بود. نمی دانست واقعا آن ماشین، آن ها را تعقیب می کرد، یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،😟اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد. با صدای استاد رستگاری، به خودش آمد، استاد رستگاری که متوجه شد، سمانه به درس گوش نمی دهد، او را صدا کرد تا مچش را بگیرد، و دوباره یکی از بچه های و را در کلاس سوژه خنده کند، اما بعد از پرسیدن سوال ، سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد، و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد. بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت: ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه😐 سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛ ــ بیخیال،اون بار هم خودش ضایع شد، فک کرده نمیدونیم، میخواد سوژه خنده خودش وبروبچه های سلبریتیش بشیم😠 ــ باشه تو حرص نخور حالا😊 باهم به طرف بوفه رفتند. و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ🥤🥤 سفارش بدهند، در یکی از آلاچیق ها، کنار هم نشستند، سمانه خیره به بخار شکلات داغش، خودش را قانع می کرد که چیزی نیست، و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد. بعد پایان ساعت دوم، دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را، دور خود محکم پیچانده بود، تا کمی گرم شود، سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت: _الان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!! سمانه سریع از دانشگاه خارج شد، و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود، و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود، کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت، سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد. کمیل _دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه😡🗣 کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛ ــ بله فرق میکنه، از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم، اگه تنها بودم به درک، خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن، من الان از وقتی پیاده شون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ دادم😡🗣 سکوت می کند و کمی آرام می شود؛ ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد، نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد، برای منم اتفاق بیفته، یاعلی😡 سمانه شوکه در جایش ایستاده بود، نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند، کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!😧 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده