مطلع عشق
زندگي را به حال عادي برگردانند. وقتي از تهران به طرف بيروت حركت كرديم مادرمان هم به خواست خدا طلا و
#داستان_عشق
#قسمت هفتم
🍃دکتر که آمد
امد ما و بقيه بچه ها را از اتاق بيرون بردند. به كمك دكتر مادرم به هوش امدند ولي به
خاطر اين سكته براي هميشه از ناحيه سينه به پايين فلج ماندند.››
من كه در حال شنيدن داستاني بودم كه پدرم تعريف مي كردند حال بدي داشتم.
احساس مي كردم من هم سكته كرده ام و نفسم بالا نمي ايد. نمي دانستم چه بايد بكنم.
حتي از اين كه به چشم هاي پدرم نگاه كنم خجالت مي كشيدم. بي اختيار سوالي برايم
پيش امد و از ايشان پرسيدم :
-تا چند سال اقاي معزالسلطنه به بيروت نيامد؟
پدرم از سوال من يكه خوردند و اه بلندي كشيدند. فهميدم دوباره سوال نابجايي از
ايشان پرسيده ام. پدر در پاسخم صحبتي كردندكه تلخ تر از ان را تا اخر عمر نخواهم
شنيد
مطلع عشق
شان را برداشتند و در جيب روبدوشامشان گذاشتند و در حالي كه پتو روي زانوي خودرا صاف مي كردند گفتند :
#داستان_عشق
#قسمت هشت
🍃باز ما را به تلاش وا مي داشتند و لحظه اي از اموزش و تربيت ما غافل نبودند. مادرم
هرگز نااميد نمي شدند و هيچ وقت نمي گذاشتند وقت مان را بيهوده تلف كنيم اين
روحيه مادر ما را اميدوار نگاه مي داشت و سعي مي كرديم راهي براي زنده ماندن پيدا
كنيم. قحطي و گرسنگي و خطرات ناشي از جنگ جهاني اول تهديد بزرگي براي ما
بود. كار به جايي رسيد كه ديگر حتي پولمان نمي رسيد كه بند كفش بخريم ليفه خرما
را مي كنديم و با شمع مي تابانيديم تا مثل بند كفش بشود .
در ان هنگام قند پيدا نمي شد وما ميوه نسبتا شيريني به نام ‹‹خروب›› يا خرنوب
پيدا كرده بوديم كه از ان به جاي قند استفاده مي كرديم. مقداري از اين ميوه را هم
براي زمستان خشك مي كرديمم اما وقتي اين ميوه خشك مي شد جويدنش كار اساني
نبود. براي اين كه بتوانيم كالا يا باري را برايشان حمل كنيم و در عوض پولي دريافت
كنيم. من كه با تلاش بسيار زياد توانسته بودم ديپلم نجات غريق بگيرم تابستان ها 20
بچه همقد خودم را به من مي سپردند تا در سواحل مديترانه به ان ها شنا ياد بدهم و از
ان ها مراقبت كنم. مديترانه مثل درياي خودمان نيست كه كم كم بر عمقش افزوده
شود. براي همين ياددادن شنا به بچه ها در عمق زياد كار بسيار سختي بود . صخره ها و
موج هاي بلند هم كار را سخت تر مي كرد .
___________________
خرنوب : درختي مديترانه اي و هميشه سبز، كه ميوه هاي ان خوراك انسان است و به ان درخت لوبيا و يا
باقلا نيز مي گويند. طعم اين ميوه شيرين بوده و از ان رب هم درست مي كنند. اين درخت گل هاي زرد رنگی دارد