🔷 چرا ائمه #قیام نمیکردند؟ چرا #امام_زمان(عج) ظهور نمیکند؟
313 یار معروف امام زمان چه کسانی هستند؟ کل #یاران شان یا #فرماندهان؟
آیا هنوز بعد از قرنها، 313 نفر #یار نبوده اند تا #حضرت_مهدی(عج) #ظهور کند؟ یا #شرط_ظهور چیز دیگری است👆
شرط ظهور #آمادگی و #مطالبه جهانی است..
#صلح #عدالت #تبلیغ #امام_مهدی #منجی #انتظار #دوستی #بقیه_الله #حجت_بن_الحسن(ع) #منبر #روحانی #آخوند #مداح #مداحی #روحانیت #مبلغ #فرمانده #شیعه #شهدا #دروغ
❣ @Mattla_eshgh
🔷 چرا ائمه #قیام نمیکردند؟ چرا #امام_زمان(عج) ظهور نمیکند؟
313 یار معروف امام زمان چه کسانی هستند؟ کل #یاران شان یا #فرماندهان؟
آیا هنوز بعد از قرنها، 313 نفر #یار نبوده اند تا #حضرت_مهدی(عج) #ظهور کند؟ یا #شرط_ظهور چیز دیگری است👆
شرط ظهور #آمادگی و #مطالبه جهانی است..
#صلح #عدالت #تبلیغ #امام_مهدی #منجی #انتظار #دوستی #بقیه_الله #حجت_بن_الحسن(ع) #منبر #روحانی #آخوند #مداح #مداحی #روحانیت #مبلغ #فرمانده #شیعه #شهدا #دروغ
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✍️ #نامزد_شهادت قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعترا
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت پنجم
💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»
هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر #بسیج میشینم واسه #مناظره با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!»
💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل #اعتماد هستند، اما این چه #وسوسه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟
باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟»
💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی #منطقی ادامه داد :«یه #انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه #نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار #احمدی_نژاد بودن.»
سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه #سبز هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای #میرحسین بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...»
💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری #دروغ می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها #تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها #رأی مون رو دزدیدید!!!»
سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!»
💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانیاش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند.
من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران #موسوی و #کروبی بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند.
💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "#یار_دبستانی_من" را با صدای بلند می خواندند.
اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از #تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند.
💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این #چادر دست و پایم را بند کرده بود.
دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان #قیام کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشتهای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت.
💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...»
هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت.
💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد.
همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای #مبارزه به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟
💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای #خبرچینی می رفت؟
بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم...
#ادامه_دارد
#آبان98
#انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
وقتی به طور نسنجیده امر به #قیام شود و کار به جای بزرگان یک رشته، به دست چهار تا بچه بیفتد، میشود همین که میبینید.
در لباس مقدس روحانیت، اما متاسفانه بدون علم، فتوا میدهند و اصل و اساس توجه و محبت و جملات حکیمانه فقیه جامع الشرایط و رهبر معظم انقلاب نسبت به کادر درمان را به سخره میگیرند.
این توییت، مشت نمونه خروار است.
تعدادشان زیاد نیست اما کَمَش هم مضر است.
این توییت داره خیلی واضح آدرس میده!
امیدوارم منظورش از به کار بردن کلمه سیستم متوجه شده باشید.
چون کسی به وزارت بهداشت و کادر درمان نمیگه سیستما!
و همچنین متوجه شده باشید که دقیقا چه کسی و کسانی را عامل مرگ و میر مردم معرفی کرده!
چون کسی به دکتر و پرستار و رییس بیمارستان و... نمیگه عامل!
بلکه واژه های سیستم و عامل، با دقت و تعمد انتخاب شده.
حالا بفرمایید
حضرات محترمی که روزی آمال و آرزوی انقلابی ها بودید اما قریب پنج سال است که تبدیل شُدید به هزینه گزاف برای انقلاب!
بفرما درستش کن
آدم یاد دوران جنگ میفته که یه عده مثلا آخوند، به امام راحل نامه نوشتند و ایشان را متهم به #سوء_تفاهم دانسته و به تقوا دعوت کردند و خون های مطهر فرزندان ملت را نه تنها شهید ندانستند بلکه از آن به عنوان تلفات یاد کردند!
#فتنه_عظمی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه