eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺قسمت هجدهم : 🍃وارد ڪافے شاپ شدم، بنیامین از دور برام دست تڪون داد، هم ڪلاسے دانشگاهم حدود چهارماہ بود باهم در ارتباط بودیم، رفتم سمتش، بلند شد ایستاد. _سلام خانم خانما ! دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد، باهاش دست دادم و نشستم _چے میخورے؟ نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم:فعلا هیچے ! _چہ عجب حرف زدے ! بے حوصلہ گفتم : ڪش ندہ باید زود برم ! بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت : دوتا قهوہ ترڪ لطفا ! دوبارہ برگشت سمتم ، دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد ! دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون _صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟! _نخوردمت ڪہ! با عصبانیت گفتم : نہ بیا بخور! لبخند دندون نمایے زد و گفت : اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن! پوزخند زدم و بلند شدم. _دیگہ بہ من زنگ نزن ! سریع بلند شد! _هانیہ! خب توام شوخے ڪردم ڪیفم رو انداختم روے دوشم _برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن ! با اخم نگاهم ڪرد. _گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ ! همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم : برو بابا دیگہ دور و بر من نباش ! _حرف آخرتہ دیگہ؟! _حرف اول و آخر ! با لبخند بدے نگاهم ڪرد _باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن ! آب دهنم رو قورت دادم ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم!دوبارہ حرڪت ڪردم سمت خروجے ، دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم، حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم ڪردم، برگشتم ، بنیامین بود. _شنیدے چے گفتم؟! بیخیال گفتم : آرہ،ڪر ڪہ نیستم! دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت : خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟ بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم، با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ، خواستم برم ڪہ بنیامین بازوم رو ڪشید با عصبانیت گفتم : چتہ وحشے؟! برو تا ملتو سرت نریختم! انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت : ببین من دست بردار نیستم. نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت : چیزے ڪہ ازت بهم نرسید! دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد! چندتا از طلبہ هاے دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن، بہ سمتمون اومدن، حتما ڪار دخترها بود! یڪے شون با لحن ملایمے گفت : سلام اتفاقے افتادہ؟ بنیامین با عصبانیت گفت : بہ تو چہ ریشو؟! با لبخند زل زد بہ بنیامین : چہ دل پرے از ریش من دارے! سریع گفتم:این آقا مزاحمم شدہ! پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:شما بفرمایید ما حلش میڪنیم! توقع داشتم اخم ڪنہ و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟! با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ، پشت سرم رو نگاہ ڪردم، داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد!
🔺قسمت نوزدهم 🍃با عجلہ وارد دانشگاہ شدم، در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم،با دیدنش رنگم پرید ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد، بے اختیار دستم رو بردم سمت مقنعہ م، همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت: بفرمایید بشینید! آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے، بنیامین با اخم نگاهم مے ڪرد توجهے نڪردم! نگران بودم چطور برخورد ڪنہ، نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے حراستیش بگہ؟! محمدے، یڪے از پسرهاے ڪلاس دستش رو برد بالا و گفت: ببخشید برادر، بہ خانم هدایتے نذرے ندادین! با تعجب نگاهشون ڪردم، پسر برگشت سمتش و گفت: بعداز ڪلاس بدید! محمدے با پررویے گفت : اول وقتش فضلیت خاصے دارہ! بیشتر بچہ هاے ڪلاس باهم گفتن صحیح است صحیح است! پسر لبخندے زد و گفت: مگہ نمازہ؟ محمدے شونہ اے بالا انداخت و گفت: نمیدونم والا ! ما از ایناش نیستیم! و بہ یقہ پسر طلبہ اشارہ ڪرد، پسر قد بلند و متوسط اندامے ڪہ شلوار پارچہ اے مشڪے با پیرهن یقہ آخوندے سفید پوشیدہ بود، ریش ها و موهاے قهوہ ایش مرتب بود و هروقت صحبت میڪرد سفیدے دندون هاش مشخص میشد! ملایم اما جدے گفت: ما حق سلیقہ داریم درستہ؟سلیقہ اے ڪہ بہ جامعہ مون آسیب نزنہ؟ ڪسے چیزے نگفت! یقہ پیرهنش رو گرفت و گفت: همونطور ڪہ شما دوست دارین مدل یقہ پیرهنتون اونطور باشہ من هم این مدل یقہ رو دوست دارم! یقہ پیرهن من براے شما مشڪلے ایجاد میڪنہ؟ من حق انتخاب ندارم؟ دیس خرما رو از روے میز برداشت و اومد بہ سمتم، همونطور ڪہ دیس رو جلوم گرفتہ بود رو بہ بچہ ها گفت: مطمئن باشید من اینطورے استخر نمیرم نگرانم نباشید! همہ باهم گفتن اووووو، خرمایے برداشتم و تشڪر ڪردم. یڪے از دخترها با خندہ گفت : برادر مگہ استخر رفتن حروم نیست؟ بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن! برگشت ڪنار تختہ، با خندہ گفت: شما برید اگہ گناهے داشت اون دنیا گردن من! با تعجب نگاهش ڪردم، این رفتار،رفتارے نبود ڪہ من از طلبہ ها میدونستم! یڪے از دخترها ڪہ دید هنوز متعجبم گفت: خرما ڪار بچہ هاست! مثلا خواستن سر ڪلاس معارف مزہ بریزن! مثل بقیہ نبود! ادامه دارد ... داستان هرشب بجز جمعه ها ، در کانال👇 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #چادر ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆 روز شنبه (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۶ 💢بین کسی که دلش شور میزنه، و برای آماده شدن بستر حکومت امام زمان، برنامه ریزی وتلاش میکنه، باکسی که مشغول زندگیشه، و اصلاً دغدغه ظهـور نـداره، خیلـی فرق هست👇 @ostad_shojae
⭕️ وقتی تلگرام در ایران بخاطر مسائل امنیتی و انحصار طلبی فیلتر شد گفتن نظام اینقدر بدبخت شده که یه پیامرسان میتونه امنیتش رو بهم بریزه و توهم توطئه دارید! حالا آمریکا تصمیم گرفته تلگرام رو بخاطر پاک نکردن پیام های دعوت به آشوب و حمله به کنگره فیلتر و از اپ استور حذف کنه الله اکبر :) 👤 amirparsa 🌿 ‌❣ @Mattla_eshgh
استاد : ✍ ‏آنچه در پاکستان بر سر شیعیان می آید حاصل سالها پمپاژ تفکر تروریستی توسط عربستان سعودی با حمایت امریکا است برخی برآوردها حاکی از حضور بیش از یک میلیون مبلغ وهابی در این کشور است 🔴 تصمیم امریکا مبنی بر انتقال داعش به افغانستان و پاکستان نیز بر عمق این فاجعه می افزاید. 🔻 وقتی که شیعه در خواب است 🔺یا نمی تونه ازدواج کنه یا ازدواج هم کرد تکثر اولاد نداره 🔷 مهم تر اینکه تبلیغ مکتب نداره جذب به شیعه نداره برای تبلیغ مکتب حقه اهل بیت پول خرج نمی کنه کار تشکیلاتی نمی کنه نه شبکه ماهواره ای تبلیغی نه تولید نرم افزاری تبلیغی نه سایت تبلیغی نه چاپ کتاب تبلیغی به تمام زبان های زنده دنیا 🔷 نهاد های دولتی و حاکمیتی در خواب حوزه های علمیه در خواب نهاد های مردمی در خواب سرمایه داران شیعه در خواب تلاش و همت برای تبلیغ مکتب زیر صفر ⚠️ اما تبلیغ در اهل سنت بالای صد ، ازدواج و تکثر جمعیت با سرعت نور بالای صد ، کار تشکیلاتی دولتی و مردمی بالای صد ♦️اما نتیجه در آینده ای نه چندان دور ایران شیعه اکثریت جمعیتش سنی و شیعه در اقلیت ♦️ اما نکته تاریک این ماجرا اینه که امنیت شیعیان هم به خطر خواهد افتاد چرا که کشتار شیعیان سوژه بهشت رفتن سنی های افراطی و وهابی است و هزاران بلاهای دیگر ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شیبانی رئیس بانک مرکزی دولت خاتمی در برنامه زنده : این نکته را در نامه به رهبر انقلاب نوشتم و به آقایان ظریف و صالحی هم گفتم که معنی واقعی لغو تحریم این است که بتوانیم نفت مان را هرچقدر خواستیم‌ بفروشیم و پولش را هم جابجا کنیم/ متاسفاته در متن برجام آمده که رییس جمهور امریکا هر چند ماه یکبار باید اجازه این کار را بدهد که این از ضعف‌های بسیار بد برجام است/ در غیر این صورت اگر بایدن به برجام هم برگردد باز مشکل تحریم ها ادامه خواهد داشت. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 11 💠 قال الصادق (ع) : لو ادرکته ، لخدمته ایام حیاتی . از امام صادق (ع) سوال کردند
12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه 🌀 پیرمرد داد میزد و می گفت : مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟ چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین... خدا نگذره ازتون، خدا... یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه ❇️ گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ، بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله ✳️ پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ، پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی، آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟ چرا میگین نمیشه؟ رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد 💠 هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟ گفت از ضروری هم ضروری تر ! برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن ✳️ تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست، سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟ همین الان همکار شما گفت نمیشه که هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد ! من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین 🌀 انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن... پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ، هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی
13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد .... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی ‌❣ @Mattla_eshgh
بازتاب پوستر «انتقام حتمی است» 🔸پوستر منتشر شده در سایت رهبر معظم انقلاب که در آن وعده انتقام سخت از آمران به قتل سردار قاسم سلیمانی مورد تأکید قرار گرفته بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های دنیا داشت. 🔹روزنامه دیلی‌بیست در پوشش این خبر نوشته رهبر عالی‌قدر ایران با انتشار این تصویر ترامپ را به ترور تهدید کرده است. 🔹پایگاه انگلیسی «دیلی‌استار» هم نوشته رهبر عالی‌قدر ایران در یک «توییت ترسناک پهپادی» وعده انتقام داد. 🔹پایگاه خبری «هیل»، نزدیک به کنگره آمریکا نوشته است: «این توییت شامل تصویری از یک فرد بور با لباس قرمز است که به رئیس‌جمهور سابق آمریکا شباهت دارد و سایه شوم یک هواپیمای پنهان‌کار که بالای سرش در حال پرواز است آنجا افتاده است.» 🔹خبرگزاری رویترز هم این خبر را منعکس کرده و نوشته حساب کاربری رهبر ایران در توییتر تصویر یک گلف‌باز شبیه به ترامپ را حین هدف قرار گرفتن توسط پهپاد منتشر کرده و وعده داده از او بابت قتل یک ژنرال ارشد ایرانی انتقام گرفته خواهد شد.  ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔺قسمت نوزدهم 🍃با عجلہ وارد دانشگاہ شدم، در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت ب
بیستم 🍃همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ ، هم ڪلاسے شیطون و مهربونم ڪہ تازہ ڪمے صمیمے شدہ بودیم! زنگ رو زدم،چند لحظہ ایستادیم اما ڪسے در رو باز نڪرد ، دوبارہ زنگ رو زدم ڪہ عاطفہ از پشت پنجرہ گفت : صبر ڪن! با تعجب نگاهش ڪردم ، در خونہ عاطفہ اینا باز شد ، عاطفہ اومد بیرون ، معمولے سلام و احوال پرسے ڪردیم ڪلیدے بہ سمتم گرفت و گفت : خالہ رفتہ بیرون ڪلید رو داد بدم بهت! ڪلید رو ازش گرفتم و تشڪر ڪردم ، عاطفہ با ڪنجڪاوے بہ بهار نگاہ میڪرد ، بهار با لبخند دستش رو گرفت جلوے عاطفہ و گفت : بهار هستم، دوست هانیہ! عاطفہ دست بهار رو گرفت _منم عاطفہ ام دوست صمیمے هانیہ! خندہ م گرفت ، بعداز این دوسال هنوز من و خودش رو صمیمے حساب میڪرد و حسود بود! خواستم حرفے بزنم ڪہ صداے بوق متوالے ماشینے باعث شد حواسم پرت بشہ! برگشتم و پشت سرم رو نگاہ ڪردم بنیامین بود! دست بہ سینہ ایستادہ بود ڪنار ماشینش و با لبخند بدے نگاهم میڪرد ، خون تو رگ هام یخ بست با استرس رو بہ بهار گفتم:بریم دیگہ! سریع در رو باز ڪردم ، وارد حیاط شدیم بهار با شیطنت گفت : خبریہ ڪلڪ؟!بنیامین رو دیدم! با حرص گفتم : خبر ڪدومہ؟! دیونہ م ڪردہ ! بهار از پشت بغلم ڪرد و گفت : الهے! عاشق شدہ خب ! _عاشق ڪدومہ؟! دنبال چیزے ڪہ بیشتر پسرا دنبالشن! خواست چیزے بگہ ڪہ دست هاش رو از دور ڪمرم باز ڪردم و گفتم : نگو فڪر منفے نڪن ڪہ خودش مستقیم بهم گفتہ! با تعجب نگاهم ڪرد : دروغ میگے؟! همونطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم گفتم : دروغم ڪجا بود؟! بیا تو! یا الله گویان دنبالم اومد ، با تعجب گفتم : آخہ تو مردے؟! یا ڪسے خونہ ست؟! بے تعارف نشست رو مبل. _محض اطمینان گفتم! همونطور ڪہ مقنعہ م رو در مے آوردم وارد آشپزخونہ شدم _چے میخورے؟ _چیزے نمیخوام اومدم خیر سرم تو درس ڪمڪم ڪنے ، راستے؟ ڪترے رو پر از آب ڪردم _جانم! _خانوادت میدونن بنیامین مزاحمت میشہ؟! ڪترے رو گذاشتم روے گاز و برگشتم پیش بهار! _نہ ، فڪرڪردم خودم میتونم حلش ڪنم! با حرص گفت : بے جا ڪردے ، باید بہ خانوادت اطاع بدے! بہ دروغ باشہ اے گفتم ، از خانوادم نمیترسیدم خجالت مے ڪشیدم! _براے اردوے مشهد ثبت نام ڪردے؟! سردرگم گفتم : اردوے مشهد؟! _اوهوم ، سهیلے ترتیبش رو دادہ همہ ثبت نام ڪردن فردا بریم ثبت نام ڪنیم تا پر نشدہ! با تعجب گفتم : سهیلے دیگہ ڪیہ؟! چشم هاش رو ریز ڪرد ، با حرص نفسے ڪشید و گفت : حالت خوب نیستا! بابا همین طلبہ باحالہ دیگہ! امیرحسین سهیلے! سلول هاے مغز خستہ م بہ ڪار افتادن! همون طلبہ عجیب! _من نمیام تو ثبت نام ڪن!