eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت: نوش جونتون. همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت: ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم. پشت سرش راہ افتادم، بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد. با صف! شبیہ جوجہ ها! بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم: واے دیر شد! بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت. بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے. مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم، فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن ساقش شدم. زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد. بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم: اونطورے نڪنا میخورمت! مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن. بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو هم بالا میبردن. فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود! یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم، بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت نڪردن. امیرحسین وارد اتاق شد، تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت. همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت: هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست. نگاهم رو دوختم بهش، پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید. مشغول بستن دڪمہ هاش شد. _صبرمیڪنم تا آمادہ شے. ڪت و شلوار مشڪے پوشید، جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطر زدن. از توے آینہ با لبخند زل زد بهم. جوابش رو با لبخند دادم. گفتم: حس عجیبے دارم امیرحسین. مشغول مرتب ڪردن موهاش شد: بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ! از روے تخت بلند شدم. _حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟ سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت. با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم. روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم. همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم. روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد. روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم! چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم! امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد! ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم. موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت: من و خانم بچہ ها یهویے! بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن. از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم. رو بہ امیرحسین گفتم: سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم. دستش رو داخل جیب ڪتش ڪرد و سوییچ رو بہ سمتم گرفت. از خونہ خارج شدم،حیاط رو رد ڪردم،در ڪوچہ رو باز ڪردم و با گذاشتن پام توے ڪوچہ زیر لب گفتم:یا فاطمہ! بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ رو گذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ و مائدہ رو آورد. باهم سوار ماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪرد و گفت:بسم الله ارحمن الرحیم.
همونطور ڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت: پیش بہ سوے نذر خانمم! شیشہ ے ماشین رو پایین دادم،با لبخند بہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر! از ڪنار دانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،وارد ڪوچہ ے حسینیہ شدیم. امیرحسین ماشین رو پارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم. در عقب رو باز ڪرد، فاطمہ رو بغل ڪرد و گرفت بہ سمت من. مائدہ و سپیدہ رو بغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم. چند تا از شاگردهاے امیرحسین ڪنار حسینیہ ایستادہ بودن سر بہ زیر سالم ڪردن. آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت: هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے خیالم راحت شہ برم! وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود. نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم. خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد. دستم رو بالا بردم و تڪون دادم. نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے گفت:ڪجایید شما؟! صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم: ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد. باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم. _خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟! بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم: بغل باباشون. دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون. باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم. امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین. خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ! نگاهم ڪرد و گفت: سختت میشہ! همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ! َرَدد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم. سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم. رو بہ امیرحسین گفتم: برو همسرے موفق باشے! فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم: خداحافظ بابایے نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد! _خداحافظ عزیزاے دلم. با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود. آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن. آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد. بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن. سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ. قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید! مثل دفعہ ے اول، بدون شروع روضہ! صداے امیرحسین مے اومد. بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم: مادر! با دخترام اومدم! اخر ‌❣ @Mattla_eshgh
۴۰ "انواع سبک های شخصیتی" سبک شخصیتی وظیفه شناس : _ این افراد منظم و قابل اعتمادند معیارهای بالایی دارند، به کار خود مفتخرند و برابر قانون عمل میکنند. _ این سبک با سلامت روانی خوش بینی و رضایت از زندگی همراه است. _ این افراد به تایید دیگران وابسته اند و اگر حالت افراطی به خود بگیرد و کمتر تایید شوند، سرخورده میشوند. ‌❣ @Mattla_eshgh
بنده ۳۰ سالم هست و ماه رمضان امسال بود که بعد از مدتها تعریف خانواده ام از یکی از دخترای نجیب فامیل و البته طی کردن یه پروسه حفاظت اطلاعاتی برای پیدا کردن عکس اون دختر خانوم قانع شدم که ایشون مورد مناسبی برای زندگی هستن. دوست داشتم به امر رهبرم و قول خودم توی سامرا عمل کنم ولی دلم قرص نبود و میترسیدم از اینکه وارد یه مرحله جدید از زندگی بشم. البته اونجا که خدا هوامو داشت یه بنده خدایی گل بهم داد و بهم توصیه کرد: پسرجان برو وضو بگیر، دو رکعت نماز بزن به اون کمرت بعد از نماز هم دستتو بالا بگیر و بگو خدایا هرچی که میدی بهم از حلال بهش نیاز دارم... منم همین کار رو کردم و واقعاََ جواب داد... فرداش که می‌شد دهم ماه مبارک به خواهرم گفتم: آبجی توکل به خدا زنگ بزن به خونه شون... ایشون هم زحمت مادری رو برام کشیدو روز هجدهم ماه مبارک شماره مادر همسرم رو بهم داد و گفت بیا زنگ بزن و صحبت کنید... بنده هم روز نوزدهم توکل کردم به خدا یاعلی گفتم و عشق آغاز شد، با هزار زحمت یه سلام من فلانی هستم نوشتم و ارسال کردم تا این که قرار شد بعد از عید فطر با خانواده بریم خواستگاري... روزی که بنا شد با خانواده بریم خواستگاری پول یه دسته گل تو جیبم بود و شیرینی رو هم نسیه گرفتم ولی الحمدلله خدا بازم هوامو داشت و نفهمیدم از کجا و چجوری بهم پول رسوند که یخچال و تلویزیون و لباسشویی و فرش و موکت و کابینت رو خریدم و خونه رو رنگ زدم و کمی کاشی‌کاری داشت اونو انجام دادیم و این وسط هدیه روز دختر و عید قربان و شب چله رو هم آبرومندانه تونستم تقدیم همسرم کنم... از نظر من تنها مشکلی که پیش اومد فوت کردن مادربزرگم بود که عروسی ما رو عقب انداخت که اونم مطمئناََ حکمتی توش پنهان شده... میخوام به همه مجردها توصیه کنم از ترس مشکلات اقتصادی ازدواج رو عقب نندازید. اگر اهل کار هستید و کسی رو بهتون معرفی میکنن معطل نکنید. زندگی مثل یه فیلم روی پرده سینماست ولی هیچ وقت نمیشه به یه دکمه به عقب برگشت! من هر روز دارم حسرت میخورم که چرا وقتی ۳ سال پیش همسرم رو بهم پیشنهاد دادن نه آوردم و طفره رفتم و هر روز حسرت اون ۳ سال رو میخورم... از همه اعضای کانال خواهش می کنم برای همه زوجهای جوان که دوره نامزدی رو طی میکنن و البته برای من و همسرم هم دعا کنن که زندگی داشته باشیم که توش بتونیم چندین تا برای ولایت و البته حضرت حجت(عج) تربیت کنیم تا فردای ظهور بتونیم تو چشمای حضرت حجت(عج) نگاه کنیم... ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام بر فجر آفرینان مومن 🕊 سلام بر شهیدان راه انقلاب 🕊 و سلام بر پیروان راه حق... 🕊 ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️دست نگه دارید... 👈 دوستان عزیز از انجام سونوگرافی زود هنگام پرهیز کنید. مکرر خانم ها پیام میدهند و نگران عدم تشکیل قلب جنین در هفته ششم!!! بارداری هستند. در حالی که تا هفته دوازدهم امکان شنیده شدن ضربان قلب جنین وجود دارد. ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 💠 وقتی زنی ناراحت هست؛ برای حل مشکلش نیازمند کسی هست که به حرف‌هایش گوش دهد. 💠 در مواقع ناراحتی نباید زن را به حال خودش رها کنید؛ چرا که روحیه‌اش خرابتر می‌شود! ‌❣ @Mattla_eshgh
❌ ‏این یخچالِ یه نوعروسه ک پدرِ عروس مجبوره علاوه بر خریدِ جهیزیه، یخچالِ خونه‌ی عروس رو هم پر کنه که مبادا دخترش جلو فامیلِ شوهر سرشکسته شه! ❌ - تا کی قراره این رسم و رسوماتِ جاهلی رو ادامه بدیم؟! مگه با سوپرمارکت ازدواج کرده طرف؟! اون همه مربا خو دیابت می‌گیرن جفت‌شون 😒 📌 اصلا انگار نمی‌دونن برای چه هدفی دارن ازدواج می‌کنن!! ‌❣ @Mattla_eshgh
یه اسم با یه انرژی مثبت فوق العاده !! آدمو یاد آرامش یاد سجاده های پر از عطر یاس آدم خوبها یا یاد امام رضا (ع )میندازه مگه نه؟ ولی خب تو قصه ما قرار یه کار خوب دیگه هم بکنه! یه سنگ ارزشمند که قرار یک راز رو برملا کنه! راز زندگی آیه ... یه سری از فصل ها هست که از زبان دانای کل روایت میشه که اسمش دانای کل مثال فصل اول هست یه سری از فصل ها هم از زبان آیه گذاشته میشه که اسمشون آیات هست پس داستان از زاوایه سوم شخص و اول شخص روایت میشه ژانر عاشقانه اجتماعی هم داره