🔰 کتاب اقتصادنا ( اقتصاد ما ) از شهید صدر
👈 اقای #مهرعلیزاده ، شهید صدر یک حوزوی بود اما این کتاب اقتصادی ایشان هنوز هم که هنوز است کلی حرف دارد و مبانی کلان اقتصاد یاد می دهد.
👌 ایکاش بخوانی و بفهمی با سواد حوزوی چه طرح های خوب اقتصادی می شود داد.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃و ما چه شور و اشتیاقی داشتیم از مدرسه که برمی گشتیم تمام وقتمان را کار و بحث برای روز عقد می گرفت.
#دالان_بهشت
#قسمت نوزدهم
🍃آن روز محمد مرا به آرایشگاه رساند و گفت که ممکن است برای برگشتن خودش نتواند دنبالم بیاید و من باز بیشتر خوشحال شدم. این طوری وقتی کاملا آماده می شدم مرا می دید!
با امیر برگشتم خانه، فقط توی دلم خدا خدا می کردم که محمد هنوز لباسهایش را نپوشیده باشد. وقتی چشمم به کت و شلوارش که هنوز روی تخت بود افتاد خیالم راحت شد. با عجله لباس و کفش هایم را پوشیدم، دست هایم به گوشم بود و داشتم با گوشواره کلنجار می رفتم که در اتاق به ضرب باز شد و مرا از جا پراند.
برگشتم، محمد بود. من که هنوز دست هایم به گوشم بود با شوق و خوشحالی سلام کردم وبا هیجان منتظر عکس العمل او شدم. ولی محمد، مثل برق گرفته ها ، همان طور که دستش به دستگیره بود خیره خیره، مثل کسانی که سخت جا خورده اند ، نگاهم می کرد.
بعد از چند لحظه یکدفعه برافروخته و عصبانی و با نگاهی خشمگین و صدایی بلند تقریبا فریاد زد: این چیه پوشیدی؟ این جوری می خوای بری بیرون؟ این لباسیه که دو هفته س داری ازش تعریف می کنی؟!
🍃گیج و درمانده شدم اصلا سردر نمی آوردم که منظورش چیست. همان طور دست هایم به گوشم بود. بهت زده و بی حرکت مانده بودم. صدایش آن قدر بلند و لحنش آن قدر تند بود که با هر کلمه انگار سیلی محکمی به صورتم می خورد. احساس می کردم گونه هایم آتش گرفته و می سوزد. خشمی که از چشم هایش شعله می کشید آن قدر سوزان بود که جرئت حرف زدن را از من گرفته بود. او هم دوباره دهانش را باز کرد، ولی انگار خودش هم می ترسید نتواند جلوی عصبانیتش را بگیرد. رویش را برگرداند ، در اتاق را محکم به هم زد و رفت.
🍃چه شده بود؟ مگر لباسم چه عیبی داشت؟ چرا سلیقه او با همه و با خود من آن قدر فرق داشت؟ چرا همیشه عکس العملش بر خلاف انتظارم بود؟ جای شوق و اشتیاقم را غصه ای توام با انزجار گرفت. انزجار از خودم از لباسم و از همه انتظار و اشتیاقی که برای دیدن او و عکس العملش داشتم. دندان هایم را از ناراحتی به هم فشار می دادم تا جلوی اشک هایی را که به چشمم هجوم می آورد، بگیرم.
رویم را برگرداندم و چشمم به خودم توی آینه افتاد و یک آن با حیرت فهمیدم فریادش برای چه بوده! هنوز کتم را نپوشیده بودم. و حتما او فکر کرده بود لباسم من تنها همان است و می خواهم با آن سینه و سرشانه برهنه بیرون بروم.
سرم را بالا گرفتم که اشکم سرازیر نشود. از لباسم و از خودم بدم آمده بود. کاش می توانستم برگردم خانه خودمان. برای چند لحظه دلم خواست هیچکس، حتی محمد را هم دیگر نبینم. بد جور توی ذوقم خورده بود، حس بدی داشتم ، احساس آدم های ابلهی که به خاطر هیچ و پوچ هیجانی بی نهایت دارند و دست آخر به تمسخر گرفته می شوند.
می توانست لا اقل از من سوال کند. حتی اگر لباسم فقط همین هم بود چه حقی داشت این جوری لگد مالم کند؟ وجودم را غصه و خشم با هم گرفته بود. حس آدم های سیلی خورده ای که حقارت تحمل سیلی از پا در می آوردشان، نه درد آن. توی گرداب رنجی که برایم ناشناخته بود دست و پا می زدم. تا حالا محمد را آن طور خشمگین و با آن لحن کوبنده و از همه بد تر رو گردان از خودم ندیده بودم. هیجان و عجله ام برای این که مرا زود تر ببیند، باعث شده بود از خودم بدم بیاید. رفتار او توهینی بی نهایت برای قلب مشتاق من بود که مرا از پا در می آورد . دوباره در باز شد، برخلاف انتظارم محمد برنگشته بود.
🍃محترم خانم بود که شتابزده می پرسید: مهناز جون هنوز حاضر نشدی؟ مادر قربونت برم، زود باش همه اومدن، مهمون ها سراغ عروس هام رو می گیرند، تو بیا، آبرومو بخر.
خود را جمع و جور کردم و پرسیدم: مگه الهه نیومده؟
ای مادر اون بود و نبودش غیر از دق دادن من چه فایده ای داره؟ اومده مثل برج زهرمار توی اتاق مهدی بست نشسته.
بعد در حالی که بیرون می رفت، اضافه کرد: الهی فدات شم فقط زود باش.
کتم را برداشتم حتی نیم نگاهی هم به خودم توی آینه نکردم. دیگر دلم نمی خواست نه خودم نه آن لباس را ببینم. خانه پراز مهمان بود و من در حالی که دلم را رنجی بی اندازه می فشرد به هر زحمتی بود باید لبم به لبخندی ساختگی باز می شد تا همراه فاطمه خانم و محترم خانم از مهمان ها پذیرایی کنم. از تحسین و تعریف دیگران حالم منقلب می شد و نا خود آگاه تصویر محمد با آن خشم درنظرم مجسم می شد.
با دیدن قیافه درهم الهه فکرکردم نکند او هم با آقا مهدی حرفش شده باشد. ولی وقتی جواب مراهم با لحنی سرد و نگاهی پراز بغض و کینه داد فهمیدم عصبانیتش تنها از آقا مهدی نیست. صدای هلهله برای وارد شدن زری مرا به طرف اتاق عقد کشاند. زری بی نهایت زیبا، توی آن لباس و با آن وقار، چقدر با زری آشنای من فرق داشت. چه رمزی توی ازدواج نهفته است که حتی قبل از شروع زندگی، در حالت های آدم ها تاثیر می گذارد؟
چند لحظه، غصه ام را فراموش کردم و شادی وجودم را پرکرد.
چشم هایمان به هم افتاد، من غرق تحسین او بودم و او محو تماشای من. با وقاری که از زری کمتر دیده بودم با سراشاره کرد که نزدیکش بروم و بعد با نگاهی پراز مهر و تحسین گفت: مهناز چی شدی!
دلم نمی خواست بشنوم، گفتم: از خودت خبر نداری. باورم نمی شد این قدر خوشگل بشی.
توی گوشم گفت: غلط کردی، باورت نشه! من از اول خوشگل بودم تو خنگی که نمی فهمیدی!
🍃خنده ای از ته دل وجود هردومان را پر کرد. صدا زدند که داماد وارد می شود، می خواستند خطبه عقد را بخوانند و من با عجله از اتاق بیرون رفتم.
چشمم به خانم جون و مادرم افتاد. مادر با رنجیدگی گفت: دیگه انگار نه انگار که مادر داری ، یک سراغ نگیری ببینی ما کجاییم ها؟
صورتش را بوسیدم و گفتم: به خدا خودم هم الان اومدم.
بعد در حالی که از نگاه شیطان خانم جون که از بالای عینک به من خیره شده بود، خنده ام می گرفت به پذیرایی از مهمان ها مشغول شدم. باید کاری می کردم تا حواسم پرت شود و غمی که دلم را می فشرد به چشم هایم راه باز نکند. عجیب بود، با این که بدجور از محمد رنجیده بودم، از این که با قهر از او دور بودم رنج می بردم. حالا این از حماقت بود یا عشق زیاد، نمی دانستم.
خانمی از اقوام شوهر زری با کنجکاوی پرسید: معذرت می خوام ، شما زن برادر عروس خانم هستین؟
با رویی که نهایت سعی ام را برای گشاده بودنش داشتم، جواب مثبت دادم.
ببخشید عروس بزرگشون؟!
نه من عروس دوم هستم.
آهان همون که هنوز ازدواج نکرده؟
بله.
هزار ماشاالله ! گفته بودن عرسشون خیلی قشنگه، فکر کردم باید شما باشین. خواستم مطمئن بشم. شما خواهرم داری؟
زهر خندی صورتم را پوشاند. دوباره یاد قیافه عصبی و روگردان محمد افتادم. گرمم شده بود . غصه ای دلم را بی طاقت می کرد و اشک هایم که جلوشان را گرفته بودم مثل آدم های تب دار تنم را می سوزاند. در سمت ایوان را باز کردم. هوای سرو و سوز سرما، شاید کمی سوز دلم را آرام می کرد. سرما یکدفعه تا مغز استخانم نفوذ کرد و لرزشی خفیف به جانم انداخت. صدای اکرم خانم که همراه مریم تازه رسیده بودند مرا به خود آورد.
🍃مهناز درو ببند ، استخوان هایت گرمه، سرما می خوری.
راست می گفت. استخوان هایم یخ کرده بود برگشتم و خوشحال از آمدن مریم، کنارشان نشستم.
مریم پرسید: چرا نمی ری سر عقد؟
داماد که رفت، می رم.
عکس نمی گیری؟!
می گم که ، وقتی داماد بره.
راستی محمد وقتی لباستو دید چی گفت؟!
با خشم انگار مقصر او باشد، گفتم: هیچی ، چی باید بگه؟!
مریم با لبخند گفت: همونی که زری گفت شده، آره؟!
به جای جواب با خنده شکلکی در آوردم و از جایم بلند شدم.
پاشو بریم پیش خانم جون. مامان رفته سر عقد، خانم جون تنهاست.
حال بی قراری بدی داشتم که قابل تحمل نبود. دلم آرام نمی گرفت و این میان حفظ ظاهر کردن برایم بیشتر از همه چیز سخت.
مریم از خانم جون پرسید: خانم جون مهناز خوشگل شده؟
خانم جون با لبخندی غرق تحسین و غرور گفت: بچه م خوشگل که بود.
می دونم با لباس و آرایش می گم.
خانم جون با خنده گفت: خوب اون که بله، مادر. از قدیم گفتن سرخاب سفیداب مرا زیبا کند! لباسشم که فقط مات موندم این کیسه مارگیری رو چطوری تنش کرده و چطور، نفسش بند نمی آد؟ حالا واجبه لباس این قدر تنگ باشه؟! خوب این همه پارچه و دوخت و زحمت ، اگه یکخورده گشادتر باشه، چند سال می شه استفاده کرد. این الان یکخورده آب بره زیر پوستش دیگه به درد نمی خوره.
مریم خندان گفت: عوضش این جوری هیکلش ظریف شده!
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #امام_زمان (عجل) 🌼دارد ظهورتان به خدا دیر می شود ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
مطلع عشق
💍 #ازدواج 💕 #قسمت_دوم 📝موضوع: نقش "رسانه" در انتظارات افراد ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴و در تخیلات خودش تجسم میکنه که همسر آیندهام باید چنین باشه و چنان باشه...
✍← و همین یکی از مشکلاتیه که بعد از ازدواج خودش رو نشون میده و منجر به بحث و دعوا و حتی جدایی میشه!!
📲 با ورود شبکههای اجتماعی این موضوع بدتر شده؛ خصوصاً در زمینه های «جنسی و روابطی» که وجود داره هم برای دختران و هم برای پسران؛
🔸که وقتی پای شبکههای مختلف مینشینن و جذابیتهای جنسی بازیگران رو میبینند، تخیل می کنند...!!
🎥برخی فیلم ها و سریال ها قصد دارن هرطور شده و با هر شیوه ای مخاطب رو جذب کنند😒
⚠️ به خصوص فیلم های ایرانی که اخیراً ساخته میشه بیشتر دنبال نشون دادن "جذابیت های" ظاهری زنان در فیلمهاشون هستن...
❌براشون دیگه بحث اصل فیلمنامه خیلی مهم نیست. مدام خانمهای زیبا رو نشون میدن؛
💥جلوههای مختلف ویژه روی تصاویرشون قرار میدن و هرطور شده میخوان این موضوع رو در ذهن مخاطب پررنگ کنند و این یک خیانت بزرگ و آشکاردر حق مردم جامعه است💯
#ادامه_دارد
❣ @Mattla_eshgh
🔴 #تست_همسرداری
💠هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانستهاید بخشی از خواستههای #همسرتان را محقق کنید؟
از او بخواهید صادقانه رفتارهای #مثبت و #منفی شما را بگوید.
💠 و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب #مشاجره شود.
انتقادپذیری، شما را نزد همسرتان #محبوب و تو دل برو میکند.
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من
#ناباروری
#رویای_مادری
#نسخه_معنوی
حدود یکسال و نیم از ازدواجمون میگذشت که تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم ولی نمیشد که نمیشد ...
۸ ماه بدین منوال گذشت و واقعا برای منی که عاشق بچه بودم، شب و روز، به سختی میگذشت، همش بی قرار بودم و دیگه هیچ چیز برام خوشحال کننده نبود، نه مهمانی رفتن، نه مهانی دادن، نه درس خواندن و نه خرید رفتن و...😔
تا اینکه در یکی از کانال های مربوط به شهدا دیدم شهید مدافع حرم شهید نوید صفری در وصیت نامه شون نوشته هرکس ۴۰ روز زیارت عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، تمام تلاشم را خواهم کرد که حاجتش را از خدا بگیرم، تصمیم گرفتم، اون را انجام بدم، در این حین آزمایشات لازم را هم انجام دادم که الحمدلله مشکلی نبود و همه چی نرمال بود.
در اواخر چله، ما یه سفر زیارتی رفتیم، بعد برگشتن، چند روز دردهای عجیب و بی سابقه ای داشتم، سر انجام بعد یک روز دردناک، به دکتر زنان مراجعه کردم، دکتر تشخیص داد که حتما بچه ای در کار بوده که از بین رفته، خیلی ناراحت شدم 😔😢
دکتر آزمایش خون بتا نوشت ، صبح فردا آزمایش را انجام دادم، آزمایش مثبت بود ولی دیگر همه چی تمام شده بود چرا که بتا در ازمایش بعدی، کم تر شده بود ..😢😢
کارم شده بود گریه و زاری، به نظرم حال و حس کسی که بچه ی اولشه و بعد چندماه انتظار خدا بهش بچه میده و از بین میره، با کسی که بچه ی چندمشه یا بدون انتظار بچه دار میشه و از بین میره، اصلا باهم برابر نیست...😞
با دیدن هر بچه، تمام وجودم پر از حسرت میشد... هر کس تو فامیل و اقوام بچه دار میشد، خیلی دلم میشکست و مینشستم حساب میکردم اگر بچه ی ما می موند، الان چن ماهه بود یا الان دیگه حتما به دنیا اومده بود 😭
چن ماه بعد سقط ،باز هم اقدام ولی بی نتیجه ...
تا اینکه آزمایشات را تکرار کردیم، باز هم همه نرمال، ولی گویا هنوز قسمتون نبود.
تا اینکه چن ماه پیش، با امید کامل، شروع به خواندن زیارت عاشورای آیت الله حق شناس ره کردم، در اواخر چله بود که احساس کردم علایم شبیه بارداری دارم و سرانجام پس از هشت روز از اتمام چله ، بی بی چک برای اولین بار، مثبت شد☺️😍 یعنی بعد حدود یکسال و نیم انتظار ...
اونقد با دیدن بی بی چک مثبت ذوق کردم که اگه از اسراف نمیترسیدم، دوست داشتم چن تا بی بی چک دیگه رو همون موقع آزمایش کنم و جواب مثبتش رو ببینم.🙊
الان الحمدلله چن ماه گذشته و بارداری سختی هم نداشتم. مهم ترین دلیلی که باعث شد تجربه ام رو بنویسم این بود که به کسایی که رویای مادر شدن دارند بگم هیچ وقت از لطف خدا ناامید نشین و از دعا و نذر و نیاز دست برندارین، این چن ماه آخر، علاوه بر ختم زیارت عاشورا، هر دعا و نمازی که میشنیدم یا جایی میخواندم هم انجام میدادم. (دعای توسل و حدیث کسا ، چله ی نماز استغفار و...)، نذرهای مالی موثری هم که اطرافیان سفارش میکردند نیز همه رو در حد وسعم نیت میکردم ولی مهمترین و تاثیرگذارترین شون رو همون ختم زیارت عاشورای آقای حق شناس میدونم که به راستی معجزه میکنه ...😊
الان واقعا حسرت میخورم که ای کاش از همون روزهای اول بعد ازدواج ، دعا و نذر و نیاز برای بچه دار شدن رو جدی گرفته بودم و اینکه زودتر این ختم رو انجام داده بودم...😔
این روزها خیلی دعا میکنم همه ی کسانی که آرزوی مادر شدن دارند، هر چه زودتر به آرزوشون برسن...😘
شما اعضای کانال هم برام دعا کنید بارم را به سلامتی به زمین بگذارم...😌
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ازدواجهای ساندویچی!
♨️ در نظام سرمایهداری فقط اشراف میتوانند ازدواج کنند!
👤 دکتر #ابراهیم_فیاض، استاد مردم شناسی دانشگاه تهران، درباره ضربههای نظام سرمایهداری بر جامعه میگوید:
💢 کجاست جمهوری اسلامی که قرار بود عدالت اجتماعی را برقرار کند، تمام سخنرانیهای شریعتی و بقیه در قبل از انقلاب عدالت اجتماعی بود، چه شد که رسیدیم به رستگاری شخصی؟ تمام مملکت شد عرفان و روانشناسی. علوم اجتماعی و عقلانیت را خفه کردند.
📛 سرمایهداری الان تشکیل خانواده را گران کرده است، در دوره سرمایهداری فقط اشرف می توانند ازدواج کنند. فاصله بین صحبتهای آقایان در قدرت با مردم را مقایسه کنید. بحث آنها چيست، بحث مردم چیست؟
⭕️ از #ازدواج_سفید در قشر متوسط تا تجاوز در قشر پایین همه نتيجه بازسازی آقایان بدون عدالت است، آثار شورش اجتماعی در جامعه پیدا شده است | #ببینید
#افسادطلبان
#تدبیروامید
#سبک_زندگی_لیبرال
#نعمت_ازدواج
❣ @Mattla_eshgh