📌 #طرح_مهدوی
🌅 #عاشقانه_مهدوی
🔆 این جمعه هم گذشت و نشد موعد فرج / شنبه غروب جمعه ترین روز هفته است...
🙏 اللهم عجل لولیک الفرج
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 2⃣1⃣قسمت دوازدهم 😢هیچ کس به من نگفت: که محور هستی شمایی و بدون محور،
💠⚜💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
3⃣1⃣قسمت سیزدهم
😔هیچ کس به من نگفت: که باید منتظر شما بود و انتظار شما چه اجر فراوانی دارد مثل شمشیر زدن در سپاه رسول خدا و نگفتند که انتظار با نشستن و دست روی دست گذاشتن و آه کشیدن حاصل نمیشود که انتظار حرکت است و پویایی.
⛅️آنکه در انتظار عزیزی است، سر از پا نمیشناسد. در تلاش و تکاپو است تا اطراف و اطرافیانش را برای آمدن مهمان و خوشایندش آماده سازد.
😢و نگفتند بدون انتظار، اعمال ما مورد پذیرش درگاه الهی قرار نمیگیرد و بهترین اعمال، انتظار است و انتظار عمل است نه حالت. و کاش زودتر میدانستم که انتظار شما، شوق یاری و همراهی را در من ایجاد میکند و به من هویت و حیات میبخشد و مرا از پوچی و بی هدفی نجات میدهد.
🌷ای کاش در آن دوران، انتظارت را تجربه میکردم تا حالت انتظار، در تار و پودم تنیده میشد و دوام آنرا در این دوران میدیدم و میوه آن را میچیدم.
🔹منتظر من مینشینم شـه بیاید یا نیایـد
🔹بلکه رخسارش ببینم شه بیاید یا نیاید
🔸رنج خار از چیدن گل گر ببینم یا نبینم
🔸میکنم صبر و تحمل شه بیاید یا نیاید
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍🏼نویسنده: حسن محمودی
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 13
#هیچ_کس_به_من_نگفت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔴علنا بیبیسی خط میده که آتشسوزی بعدی کجا باشه...!
میگه فلان جا چون رطوبتش پایینه پتانسیل آتشسوزی داره، اگه دو روز دیگه جنگلهای شمال ایران آتش گرفت بدونید داستان چیه!
❣ @Mattla_eshgh
✍جاسوسی کارمند وزارت خارجه شوروی برای CIA
#اگوردنیک کارمند #وزارت_خارجه شوروی بود وی پس از جذب توسط CIA به مدت بیست ماه #میکروفیلم هایی از صدها سند و مدرک #سری شوروی که بین آنها گزارش های سفرا نیز یافت می شد برای آمریکایی ها فرستاد. در سال ۱۹۷۷ کا.گ.ب متوجه شد که در جایی از کرملین درزی پیدا شده که اسرار دولت از آن بیرون میرود.
وقتی آنها مسیر چرخش #اطلاعات را در واشنگتن زیر ذره بین گذاشتند توجهشان به بخش امور بین الملل وزارت خارجه شوروی جلب شد.
کا.گ.ب مطمئن بود که زمانی میتوان از مدارک عکس برداری کرد که تعداد کارمندان در محل مورد نظر کم باشد. پس اقدام به کار گذاشتن #دوربین مخفی کرد، لذا تمام دفاتر و محل های کار، شب ها و درپایان هفته تحت نظر قرار گرفت. در یکی از این ایام تصویر #اگوردنیک در حالی که با یک دوربین کوچک آمریکایی از مدارک عکس برداری می کرد بر روی فیلم ثبت شد و پس از آن توسط کا.گ.ب دستگیر شد. پس از نخستین مراحل بازجویی وی را به یک سلول انفرادی بردندو یک میز و یک #قلم_خودنویس و مقداری کاغذ به وی دادند.
#اگوردنیک گفت: سال هاست که از قلم و خودنویس موبلان، درست مثل همین که در اختیارم گذاشته اید استفاده میکنم قلم خودنویس من بایستی هنوز روی میز تحریر من باشد اگر اتفاقی کسی از شما ظرف روزهای آینده به خانه ام سر زد لطفا آن را برای من بیاورد زیرا میل دارم با آن #قلم_خودنویس اعترافات خود را بنویسم.
مدتی بعد کا.گ.ب آن را در اختیار وی گذاشت. دراین خودنویس برای روز مبادا #ماده_سمی قوی آن چنان استادانه جاسازی شده بودکه تنها یک نفرکارشناس متبحر میتوانست آن راکشف کند.
#اگوردنیک پساز گرفتن خودنویس #ماده_سمی را خورد و ظرف ده ثانیه از دنیا رفت و کا.گ.ب هرگز نتوانست بفهمد که وی از چه طریقی با CIA تماس می گرفته و چه مدارکی را در اختیار آنها گذاشته بود و آیا در وزارت خارجه رابطی داشته یا خیر.
📚جان بارن ، ۱۳۷۹ : ۴۵۷ و ۴۵۸
کانال جامع نفوذشناسی:
@nofozshenasi
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433566.mp3
10.31M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۸)
📅 جلسه ۴۸ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433567.mp3
7.17M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۹)
📅 جلسه ۴۹ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
▪️دانشگاه کالیفرنیا حداقل ۱۷۵۰۰۰ دلار به گوگل پول داده تا عکسها و صحنه های مربوط به اسپری زدن بر روی معترضین در سال ۲۰۱۱
در این دانشگاه رو از جست و جوگرش حذف یا مخفی کنه تا اونا منتشر نشن.
#سانسور
#جنگ_رسانه_ای
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
از خواب پرید کشور من اما
معنای #مدافع_حرم را فهمید
🌷یاد و خاطره شهدای حمله تروریستی ۱۷ خرداد عناصر داعش به مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر امام خمینی(ره) گرامیباد 🌷
#امنیت_اتفاقی_نیست☺️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔴 ظریف در پاسخ به توییت ترامپ و پیشنهاد مذاکره مجدد با ایران گفته است که ما پای میز مذاکره با ۵+۱ هستیم و اینکه کی مشکل حل شود به رفتار شما بستگی دارد!
📌 گفته بودیم هر که از مذاکره حرف بزند دهانش را خرد میکنیم آقای #ظریف_شما_غلط_میکنید
❌ لطفا فشار رسانه ای بیاورید تا کشور را در یک سال باقیمانده به تاراج نگذاشتند ...
#ظریف #مذاکره_کار_جاسوسان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت سی و هفتم اینها را می گوید و بلند می شود می رود. نگاهم دنبالش کشیده می شود تا آشپزخ
#سو_من_سه
#قسمت سی و هشتم
🌾نفس عمیق می کشد:
- فقط یه کم می ترسم وحید.
حرف هایش جدید نبود. اما برای من، شنیدن این حرف ها از جواد بعید بود. ترس هم بعید است از جوادی که همه جا اول او پیشقدم است و...
- از چی می ترسی؟
دستانش را دور خودش سفت می کند و آرام آرام بازوهایش را فشار می دهد. لبخند می زند و سر بالا می گیرد:
- از اینکه یه روز تموم بشم. بعد اون دنیا راست باشه. قیامت باشه. بعد ببینیم اونجا بهتر از اینجا بوده. دائمی هم هست. بعد بدترین و کثیف ترین جا برای من باشه. که خدایی باشه و من نباشم. یعنی من خودم، خودم رو حذف کرده باشم.
حرفی می زنم، سؤالی می کنم که خودم هم به آن اعتقاد ندارم، فقط می خواهم ببینم جواد چه می گوید:
- اگر خدا نبود، قیامت نبود، اینجا سختی و لذت نبری، اونجا هم هیچی!!
جوابم را نمی دهد. چند دقیقه هر دو ساکتیم. نه، همه چیز ساکت است.
مبل، در، دیوار، فرش، گل ها... دارد فکر می کند جواد یا من دارم فکر می کنم که چه شد من تمام آنچه را قبول داشتم کنار گذاشتم. چرا من شدم مثل گروه. چرا گروه شبیه من نشد. چرا من پر از سؤال و شبهه شدم و قید همه چیز را زدم. چرا من دنبال پیج ها و حرف های بیسند شان رفتم. چه شد که توانستند تمام دارایی فکری و اعتقادی من را بگیرند و بشوم یک عروسکی که با نخ آنها تکان می خورم نه با اندیشۀ خدایی
من کجا ایستاده ام. اصلا من ایستاده ام یا زیر دست و پاها دارم له می شوم؟! من کی هستم؟ صدایی می شنوم که آرام است، نجوای دل است. دل جواد:
- اگر قیامت نباشه، ضرر نکردیم وحید. اینجا قشنگ زندگی کردیم. ولی اگر باشه، من باشم و خدا... قیامت فقط من باشم و خدا، خجالت می کشم تو روش وایسم بگم به حرفت گوش نکردم. نعمت دادی تو. من دل بهت ندادم. حالا دوستم داشته باش، بازم کنارت باشم.
من چه کرده ام با زندگیم؟ باخته ام
- وحید تو باید من رو ببخشی. من تو رو خیلی جاها کشوندم
حالم بد است. خیلی بد. خرابم...
- مسخره ترین گروهی که عضوشون بودم، آتئیستا بودن. چقدر استدلال آوردن که خدا نیست. مهدوی جواب داد برام. خودم از خودم بدم اومد. می دونی من و علیرضا و آرشام و بقیه چرا تا حالا می گفتیم خدا نیست؟ چون وقتی قبول کنیم خدایی هست، پلۀ بعدی میشه حرف های خدا که باید بگیم چشم. بعد پلۀ بعدی که باید قید یه سری از کارامونو بزنیم، چون خدا دوست نداره!!! اما ما دائم داریم به خیلیا می گیم چشم. حتی، مسخره است. حتی به مدلینگا برای لباسمون می گیم... دنیا، روی چشم گفتن عوام احمق، به پولدارا و سیاستمدارا و سرمایه دارا می چرخه. مدل آرایش، چشم، مدل غذا، چشم، مدل خونه، چشم...
دست به صورتش می کشد و می نالد:
- من و تو و همهمون می خواستیم تک باشیم ، تو چشم باشیم ، نمی خوایم تموم بشیم ، متفاوت و یه جور دیگه. اینه که به در و دیوار می زنیم ،خیلی کارا حاضریم بکنیم ، تو هم همین طوری وحید.
بی چاره یعنی من ، این اولین بار است که این حس را دارم و گلویم از شدت بغض دارد می ترکد ، از استیصالی که گرفتارش شده ام می گویم:
- حرفای مهدوی رو خوب یاد گرفتی!
لبخند می زند؛ لبخند تلخ. نگاهم نمی کند. از من خجالت می کشد جواد. با من دوست بود جواد. چه کرد با من. با من هنوز هم دوست است که دست روی صورتش می گذارد و خم می شود. بعد از چند لحظه بلند می شود از جایش و آرام لب می زند:
- حرفای خدا رو رفتم خوندم ، تو کتابخونه گاهی کتاب می خونم ، دارم فکرامو میگم ، خدا می خواد سرگردون نباشم، هر کی از راه رسید یه دستی رو سرم بکشه و یه جهتی رو نشونم بده تا سرگردونتر بشم ، می خواد بفهمم ، اما نمی دونم خودم بودم یا شیطون بد اسیرم کرده بود. دست فرمون زندگیم داغونه وحید، داغون روندم. اصلا نمی تونم اول و وسطی براش پیدا کنم. یه جوری دور خودم تنیدم که اسیر اسیرم. من فکر می کنم خدا خواسته آزاده باشیم. نه آواره. مسخره است. مخلوق خدام اما گوشم دم دهن شیطونی که دشمن خداست و من و تو... نون خدا می خوریم، اما حرف اونو گوش می دیم.
چشم می بندم از دنیایی که خرابم کرد ، که فریبم داد ، که من را عقب انداخت، که... از همۀ آدم های اطرافم شاکی می شوم. حتی از خودم هم بدم می آید. شکایت دارم به که بگویم. کاش مهدوی اینجا بود. جواد نمی تواند ذهن خستۀ من را آرام کند. مهدوی همیشه بود. همیشه برایمان حرف می زد، من خودم کانال او را عوض می کردم. من خودم زندگیم را چرخاندم، به هم زدم. دارایی هایم را بر باد دادم به خاطر لذت ها... به خاطر چهار تا حرف
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت سی و نهم
🌾مهدوی بارها گفته بود:
- بچه ها زندگیتون رو بر مبنای این و اون نبندید. بر مبنای درست ببندید. سیل دنیا شما را با خودش نبره. غرق می شید. این آدمه مومنه فلان کار بد رو کرد و من از دین زده شدم . اون فلان کارو کرد من گفتم اگه اسلام اینه من نمی خوام. اینا بهانه است ، دستتون رو بذارید تو دست صاحب دین، تو دست امام و بروید تا کنار خدا !
دنیا هم خیلی ساده است، هم خیلی پیچیده ، ساده ؛ عین دو دو تا چهار تا پیچیده است و هزار مجهول داره ، طوری که اگر بیفتی وسطش تا بخوای حلش کنی تمام میشی و مجهول ها هنوز باقی هستند . اگر می خوای ساده و آرام جلو بری، از بغل خدا پایین نیا ، خودش دنیا را خلق کرده، خودش چیده، خودش تو رو آفریده، خودش هم همۀ زیر و بم تو رو می دونه. آرام و شیرین و پرلذت و با نشاط جلو می بردت. نمیگم بی مشکل...
میگم آرام : در مشکلات هم سرپا می مونی و آرامی ، در سختی ها نشاط داری و ناامید نمیشی ، هستیات نیست نمیشه با خدا ، دور و برت رو نگاه کن ، آدم این سبکی کم می بینی ، همه هم حسرتشون رو می خورن و دوستشون دارن ، اینا راحت ترین راه رو میرن. "راه خدا"
آدما خودشون حرص می زنن که بیشتر از حد نیازشون یا خارج از محدودۀ نیازشون بار بزنن و لذت ببرن؛ می افتن به سختی و پیچای گم شدنی. همۀ این محبت ها رو خدا می ریزه تو دست و پای آدماش. بالاتر از اون هم، اینه که تنها توی این سرزمین ولمون نکرده. برامون امام فرستاده. یه احترام دیگه هم می ذاره ، اونم اینه که امام رو از جنس خودمون راهی این زمین کرده . یکی که مثل ما می بینه ، می شنوه ، مریض میشه ، خوشحال میشه ، زار و زندگی داره...
ما آدم ها رو درک می کنه ، حسمون می کنه ، حسامون رو می فهمه ، اگه فرشته بود ، داد ما آدم ها می رفت هوا که ای بابا مثل ما نیست که، درکمون نمی کنه. این امام مثل خداست. دوستمون داره ، سرش داد می زنند کنار نمی کشه ، اذیتش می کنند خسته نمیشه ، حرف خدا رو می زنه و گوش نمی دیم هم، بی خیالمون نمیشه.
مثل خداست ، بهونه می آریم، نازمون رو می خره ، دستش همیشه سمت ماست تا اگر خواستیم و کارش داشتیم اذیت نشیم ، با این که ما دستمون رو پشت سرمون نگه داشتیم تا مبادا...
مهدوی حرف می زند و من فکر می کنم ، بار اول نیست این حرف ها می شنوم؛ اما اولین بار است که با این لحن و این چینش می شنوم ، اوضاع افتضاحی داریم. می گویم:
- من متوجه نمی شم که چه ضرورتی داره بودن این امام ، عقل دارم که خودم
- یادته گفتی عقل رو خدا داده ، همین خدا میگه عقل ظاهری ، یعنی امام ، من میگم چه ضرورتی داره معلم فیزیک و کتاب کمک درسی و قلمچی ، فقط کتاب فیزیک ، فقط کتاب شیمی ، فقط کتاب ریاضی کافیه دیگه ، خودت این حرف رو از من قبول نمی کنی ، میگی کتاب بی معلم نمیشه که... اون که یه درسه وحید
این یه زندگیه، یه زندگی؛ یه عمر ، کودکی و جوونی و پیری ، خوشبختی و بدبختی ، هم جسم و هم روح ، میشه بی همراه ؛ بی راه بلد؟ نمیشه بی امام
لشکر بی فرمانده دیدی؟ کشور بی رهبر؟ خونۀ بی پدر و مادر؟ مدرسۀ بی مدیر؟ اینا که کوچیکه... انسان، یک عمر زندگی، بی امام !؟
امام محبت می کنه ؛ پدرِ مهربانه مثل یه برادر ؛ دلسوز و همدله مثل یه رفیق ؛ همراهته
امام راه رو بهت نشون میده ، چراغ روشن می کنه برای راهت ، دل می سوزونه برای خطاها و اشتباهات ،امام کمکت می کنه ، رفیق برای رفیقش چه کار می کنه؟ امام محبت بهت می کنه ، پدر برای بچه هاش چه کار می کنه؟ امام پشتیبانی می کنه ، برادر در حق برادرش چه کار میکنه؟ این امام جلوی لذت بردناتو نمی گیره. یادت میده که به جای این که توی جوب آب شیرجه بری و سرت بخوره به سنگ کف جوب ، شنا کنی توی دریای لذت ها...
همون لذت هایی که خدا خلق کرده برای تو ، تو هم خلق شدی برای اونا ! خدا که خودش خلق کرده نیازی نداره که ؛ به شوق لذت بردن تو خلق کرده ، میگه ایجون که کیف می کنی . الان که چیزی نیست ، می برمت بهشت هزار برابر بهت میدم. فقط تو بخواه.
خودت را بخواه...
❣ @Mattla_eshgh
#سو_من_سه
#قسمت چهلم
🌾امام زمان، خواستنی ترین مخلوق خداست وحید ، او خیلی تو رو می خواد نگاهش رو بخواه و بگیر وحید حالت خوب می شود...
خوب پدر و مادر علیرضا اینجا هم دعوا دارند ، آقای مهدوی آرامشان می کند و البته با احترام هم بیرونشان ، دور علیرضاییم که هنوز با چهرۀ زرد و بدن پربخیه روی تخت بیمارستان است و بعد از یک هفته آمده بخش ، بخش بخش شده بود که با زور نخ و سوزن وصل شده فعلا ، آقای مهدوی مصطفی را بایکوت کرده که چرا مطلع بوده و او را خبر نکرده ، من را اما تحویل می گیرد حسابی ، مصطفی کلا طفل یتیم مهدوی است. هرکس هر اشتباهی می کند، مصطفی یک دور تنبیه می شود. جواد رحم و مروت ندارد و رک از علیرضا می پرسد:
- انقدر خری که نفهمیدی باید چه کار کنی
علیرضا لبخند پیرزن فرانسوی که نه، لبخند نقاش زشت فرانسوی را هم نه، کلا لبخند ندارد که بزند. نگاه عاقل اندر سفیه اما دارد که حوالۀ
جواد کند. مصطفی اما مدافع حریم است طفلک. می گوید:
- اینا از قبل رو مخ علیرضا کار می کردند؛ با بحث رفاقتی و بچه همسایگی و هم بازی. علیرضا به خاطر حرفا و بحث هایی که کم و بیش خونده بود باهاشون مخالف بوده. اینا دوساله خودشون رفته بودند تو تارعنکبوت، علیرضا رو حریف نمی شدند همراهشون بکشن، جز همون دوسه ماه اول که بعدش علیرضا اومد خونه آقای مهدوی و بعد هم چند سری کوه و جواب و سؤال می کشه بیرون از بینشون و شروع می کنه نقد کردن. هرچی تلاش می کنن فایده نداشته، تا اینکه تهدیدش می کنند. آخراش علیرضا یه اشتباهی کرد و گفت من لو میدم شمارو. اینام چند روز جلوی علیرضا کوتاه اومدن که بهش بگن دارن فکر می کنن و... تا اینکه اون روز به عنوان اینکه بریم دور بزنیم و حرفاتو بشنویم، سوارش کردند.
علیرضا نمی دانست نقشۀ آنها چیست. هیچ کس حدس نمی زد که سه تا دوست و هم بازی کودکی اینقدر پست بشوند. 20 تا چاقو توی ماشین زده بودند به بدن علیرضا و...
دیروز رفتیم اسکیت ، من و جواد ، پدر و مادرش نیامدند ، با راننده شان رفتیم من خیلی بلد نیستم ، مثل کیسه شن ولو می شوم روی زمین ، اما جواد مهارت دارد. من تهش یک تیوب برداشتم و هیکل را رویش انداختم و لیز خوردم ، با جواد مسابقه گذاشتم ؛ وسط راه لنگ هایم رفت هوا ، خودم چلمبه شدم وسط تیوپ، برف پاشید توی عینکم و سفیدکوری گرفتم . مسیر گم شد و چرخیدم و چرخیدم و عین یک تکه گوشت سرازیر شدم. وقتی رسیدم پایین ، جواد جلوی پایم ایستاده بود و به لنگ های در هوا و جیغ هایی که می کشیدم ، می خندید.
یعنی چنان می خندید بی وجدان. صبر کردم . نفسم که برگشت انداختم دنبالش. تا خورد زدمش. فقط خندید. ظهر که ولو شدیم پشت میز برای خوردن نهار تا آمدم حرفی بزنم، گفت:
- یه بار با مهدوی رفتیم کوه...
سراپا گوش شدم. ادامه داد:
- خیلی خوش گذشت
لقمۀ کبابش را گذاشت دهانش:
- جات خالی نبود. چون فقط رو مخی. الانم اگه یه کلمه حرف بزنی می زنم تو دهنت
مثل بز نگاهش می کنم و سر هم تکان نمی دهم...
جواد اعتقاد دارد که من خیلی اشتباه کردم که خودم را مقابل آنها باختم. مادر و پدر من به میل خودشان تعریف جدیدی از دین نداده بودند که به اشتهای خودشان هر کاری خواستند بکنند و بی خیال مدلی که خدا گفته بشوند... اصالت بندگی را حفظ کرده اند. جواد می گوید
- خاک بر سرت که مادرت را گذاشتی کنار و دنبال ما راه افتادی
من داشتم خلاف فطرتم و به زور خودم را شبیه امروزی ها می کردم. نمی گویم آنها چیزی نمی گفتند؛ اتفاقا خیلی آرام و با سیاست برخورد می کردند. همین هم باعث شده بود که حیا کنم و مثل بقیه تا ته همه گندی نروم. از نگاه و از اعتمادشان خجالت می کشیدم. حس می کردم همه جا نگاه امیدوارشان دارد همراهم می آید و دلم نمی گذاشت ناامیدشان کنم. سن ما نصیحت و توپ و تشر بر نمی دارد چون آماده هستیم که لج کنیم و بزنیم به پنهان کاری. اما حتما آن ها کم گذاشتند برای من. خودشان فهمیده اند که اگر از اول رفیق تر بودند و بعضی سؤال ها را بلد بودند برایم واگویه کنند من اینقدر به در و دیوار نمی خوردم.
مدرک لیسانس مادرم و فوق پدرم دردی از من و روح و فکرم دوا نمی کرد. هربار که یکی دو سؤالم جواب داده می شد، شب در فضای مجازی ده سؤال دیگر هوار ذهن و دلم می شد.
❣ @Mattla_eshgh
اگه تا ده سال ماسک زدنمون ادامه پیدا کنه بچه هامون فک میکنن دهن یه جاییه که هیچکس نباید بیینه🙈😂
قبلا یه بار با ماشینت تصادف میکردی قیمتش نصف میشد ولی الان ده بارم باهاش تصادف کنی بخوای بفروشیش سود میکنی
اقتصاد از این پررونق تر کجا سراغ دارین؟!😂
آیا میدانستید یه نوع مار وجود داره هر ثانیه ۱ سانت رشد میکنه؟ یعنی هر ۱۰۰ ثانیه یک متر. این نوع مار بواسطه برخورد دهانش با بدن خود کشته میشه 😳😨
این نوع مار در موبایل های نوکیا یافت میشه 😐 مرسی که با دقت خوندی 😁😅😂😂🤣🤣
#شاد_باشید 😻
سلام
جونم براتون بگه خواهرم در مورد من میگه هر جا خطری باشه همه فرار کنند من برعکس میرم داخل مهلکه راست هم میگه من مثل ماشینی هستم که خلاف جهت همه ماشینا حرکت می کنم خدا کنه فقط راهبندون نکنم😂😂
در همین راستا یه بار خواهر کوچیکم جو پرک ریخته بود داخل زود پز که بپزه ( طفلی ندونسته بود نباید زودپزی که جو پرک توش می پزه درش رو سفت کرد وگرنه جو جلوی سوپاپ رو می گیره و خطر انفجار هست ) خلاصه در زود پز رو نیمه سفت بسته بود یهو دیدم خواهرم از آشپزخونه عین جت پرید بیرون وصدای فیس بلند و بخار و مخلفات دنبالش شلیک شدند بیرون با همون سرعتی که آبجی اومد بیرون من رفتم داخل که مثلا زیر زود پز رو خاموش کنم😂😂😂😂 توی اون بخارات که چشم چشمو نمیدید فهمیدم گاز رو خاموش کرده و دیده صدای زودپز نمیاد فکر کرده بادش خالی شده اومده که در زودپز رو باز کنه مخلفات با بخار فراوان ریخته بیرون کل آشپزخونه سوپی شد😂😂😂😂به علاوه هیکل منو و آبجی😂😂 خلاصه تا یه ساعت داشتیم عدس و جو از موهای همدیگه جمع می کردیم مگه با شستن پاک میشد😂😂😂
#سوتی_دادی🤣
سوتی هاتو برام بفرست👇👇👇
@ad_helma2015
این سوتی که میخام تعریف کنم مربوط به سه ساله پیشه که ما تابستان برای مسافرت رفتیم جنوب که البته من مخالف بودم چون وقتی زیاد تو گرما و ماشین باشم حالم بد میشه کارم به دکتر میکشه به هرحال ما راه افتادیم تو راه من طبق و همیشه تب و لرز کردم و اسهال استفراغ🤢🤮 من و گرفت واز اونجایی که همیشه قوز بالا قوز میشه بین راه تصادف کردیم که در سمتی که من نشسته بودم اسیب دید و فقط به زور از داخل باز میشد این گذشت تا رسیدیم به یه پمپ بنزین من پیاده شدم که برم سرویس بهداشتی که بین راه دمپایی لا انگشتی هام یکیش کنده شد😣😖 و من مجبور شدم یه پام و رو زمین بکشم که در نیاد دیگه گریم گرفت🥺🥺🥺😭ه بود همه این هارو گفتم که برسم به این جا وقتی برگشتم خیلی عصبی بودم رنگ پریده . یهو در و کشیدم باز بشه نشد 😳😡🤯خودم انداختم رو در ای زور زدم ای زور زدم دیدم نه نمیشه با عصبانیت دوتا مشت کوبیدم تو شیشه داد زدم لعنتی باز کن تا اون خواهر بیغیرتم در و باز کنه یهو بعد کشتی گرفتن با در چشمم افتاد تو ماشین 😳دیدم چهار جفت چشم ورقلمبیده دارن تقلاهام و فش دادنام و نگاه میکنن نگو بابام بنزین زده رفته اون ماشینه شکله ماله ما بود اوناهم در و قفل کرده بودن یکی نیس بگه مادمازل مگه براتو وایمیسن تا تو برگردی تو اون حاله خرابم هم میخندیدم هم گریه میکردم نگو بابام منو دیده داشته صدام میزده من نفهمیدم🤦♀😅 همه پمپ بنزین نگام میکردن 😃هروقت یادمون میاد کلی میخندیم 😂😂😂
امیدوارم شما هم بخندید 😂😂😂🤣🤣😅😅😜
#سوتی_دادی🤣
سوتی هاتو برام بفرست👇
@ad_helma2015
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی 🌅 #عاشقانه_مهدوی 🔆 این جمعه هم گذشت و نشد موعد فرج / شنبه غروب جمعه ترین روز هفته است
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز شنبه(خانواده وازدواج)👇
#مهارتهای_مهرورزی 2
برای محبـ💞ـت کردن
هیچ وقت طرف مقابل رو ملاک قرار ندین!
اگه به دیدن کسی رفتی
که احتـیاجی بهش نداشتی
اسمت،بین زائرین خدا ثبت میشه!
وخـ✨ـدا هم عجیب مهمان نوازه.
❣ @Mattla_eshgh