eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۴ _من با بدبختی اینجا رو پیدا کردم .... برای زدن حرفایی اومدم که خیلی روشون فکر کردم خواهش می کنم بهم فرصت گفتنشو بدید متاسفانه جلوی راهم رو گرفته بود و نمی تونستم برم بیرون ، هوای مخزن انگار خیلی برام کم بود نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _من نمی خوام هیچ چیزی در مورد دوستتون یا هر چی که مربوط بهش باشه بشنوم . برام مهم نیست که اینجا رو چجوری پیدا کردین پس خواهش می کنم سریع تر از محل کارم برید و دیگه هم نیاید اینجا . _ولی حرفای من هیچ ربطی به اون به قول شما دوست نداره ! در ضمن مطمئن باشید بعد از گفتن حتما از حضورتون مرخص میشم فقط چند دقیقه برگشتم تا نتونه نگاه مرددم رو ببینه ، خدایا چرا این کابوس دست از سرم برنمی داره ! آروم گفتم : می شنوم در واقع می خواستم زودتر شرش کم بشه ... _شما که توقع ندارید اینجا توی محیط کار و جلوی همکارتون صحبت کنیم ؟ با عصبانیت برگشتم سمتش و گفتم : _من اصلا توقع ندارم که با شما صحبت کنم! _حالا چرا عصبی میشین ؟ خوب میریم توی همین پارک _من با شما حرفی ندارم آقا ! جوابی نداد ... رفتم طرفش ، از بوی عطر تندش سرم گیج رفت . خودشو کمی کنار کشید تا بتونم رد بشم با قدم های تند رفتم سمت میز کارمون کتایون هنوز هم با نگاه مشکوک نگاه می کرد . خیلی آروم گفت : مزاحمه ؟ با شنیدن اسم مزاحم یاد پیام های این چند روزه افتادم ، با شک به اشکان نگاه کردم که هنوز منتظر وایستاده بود . اگر خودش باشه چی !؟ اومد نزدیک و گفت : _من بیرون منتظرتون هستم . با اجازه خانوم از دیدارتون خوشحال شدم کتایون به احترامش بلند شد و خداحافظی کرد . خیلی زرنگ بود که از قصد جلوی همکارم گفت بیرون منتظرمه ! یه جورایی دستمو گذاشت تو پوست گردو ، حالا اگر نمی رفتم کتی مشکوک میشد ... دودل بودم نمی دونستم چیکار کنم! شاید اگر نرم بازم بیاد سراغم ... روی عقلم پا گذاشتم و بلند شدم ... چادرمو برداشتم و گفتم : _من الان میام _باشه برو عزیزم روی یکی از صندلی های پارک نشسته بود که اتفاقا خیلیم از کتابخونه دور نبود . بازم مثل همیشه از استرس انگشتامو شکستم و رفتم طرفش ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۵ می خواستم عکس العملش رو با دیدن چادرم ببینم ، اگر براش عادی بود که معلوم میشد همون مزاحمه چند روزست ولی وقتی نگاهه پر از تعجبش روی چادرم چند بار چرخید تقریبا مطمئن شدم که اشتباه کردم ! بلند شد و مبهوت گفت : _نمی دونستم انقدر عوض شدین با غیظ و بدخلقی گفتم : _براتون مهمه ؟ گرچه فکر نکنم این نوع از تغییرات خوشاینده شما و دوستانتون باشه ! _میشه بشینیم و حرف بزنیم ؟ بدون بحث نشستم و منتظر شدم تا دهنه نحسشو باز کنه . _ببخشید می دونستم نباید بیام اینجا و مزاحم کارتون بشم ولی باور کنید نتونستم بیشتر از این تحمل کنم یعنی نشد من به سختی و با کلی زرنگی آدرس محل کار جدیدتونو پیدا کردم که حالا گفتن نداره .. چند روزی بود که می خواستم بیام پیشتون البته می تونستم زنگ بزنم و بگم ولی حضوری حرف زدن رو ترجیح میدم راستش حالا که اینجام برای اولین بار در مقابل یه خانوم نمی دونم که چجوری بگم اونی رو که می خوام بگم ! با اخم پریدم وسط حرفش و گفتم : _خواهشا هر چی هست و هر جوری هست بگید چون من کلی کار دارم _البته من اصولا اختیار زبونم به دلمه نه عقلم ! ولی خوب انگار ایندفعه کلا فرق می کنه چون اگر بخوام حرف دلمو بزنم شما ازم می رنجید وگرنه حتما همون اول که دیدمتون بهتون می گفتم که چقدر با این چادر و با اینهمه اخم ملیح تر و خواستنی تر از قبل شدین . با شنیدن حرفش یخ کردم ! دلم آشوب شد ... نمی دونم چرا یاد حرفای پارسا افتادم وقتی که ازم تعریف می کرد و در واقع پشت نقاب ساختگیش قصد گول زدنمو داشت بلند شدم که سریع فهمید می خوام برم، اومد جلوم وایستاد و دستاش رو باز کرد _معذرت می خوام واقعا ، گفتم که اختیار زبونم دسته دلم ِ نه عقلم ناراحت نشین _تو رو خدا منو بیشتر از این یاد پارسای لعنتی ننداز آقای نسبتا محترم ! من واقعا اعصاب ندارم نمی خوام به چرت و پرتای شما هم گوش بدم از سر راهم برو کنار _فقط چند دقیقه الهام خانوم _گفتم از سر راهم ... نذاشت ادامه بدم تقریبا با داد گفت : _اونی که سر راه وایستاده تویی نه من ! از ترس چند قدم عقب رفتم .... ادامه داد : _خستم کردی ، باعث شدی حالم از خودم بهم بخوره کاش اصلا پامو نمی ذاشتم اینجا و نمی دیدمت ‌❣ @Mattla_eshgh
هر صبحِ خدا یک غزل از دفتر عشق ست🌼🍃 سرسبزترین مثنوی از منظر عشق ست هر صبح سلامی به گل روی تو زیبا چون یاد گل روی تو یادآور عشق است🌼🍃 "سلام صبحتون بخیر" " شروع هفته تون پر برکت "🌼🍃 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند ✅ #سن_ازدواج باید #اذعان داشت که شرایط و موقعیت متفاوت هر فرد با
💞💞💍💍💞💞 یک مناسب برای پیش از : در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خودرا طبقه بندی کنید و بر اساس اولویت آنها را با همسر آینده تان در میان بگذارید . در این میان خواسته های اولویت بندی شده شما چند ستون را تشکیل می دهند. ستون اول : تمام ویژگی هایی که حتما همسرآینده تان "باید" دارا باشد . ستون دوم : تمام ویژگی هایی که "نباید" همسرآینده تان داشته باش ستون سوم : ویژگی هایی که ترجیح می دهید وجود داشته باشد . و نهایتا بر این اساس و براساس کلیتی که مشهود است رابطه ایی را برای شناخت و ارزیابی فرد مورد نظر شروع می کنید. و نهایتا پس از مدتی که بااو در تعامل بودید متوجه خواهید شد که ستون انتظارات شما تا کجا تکمیل شده است . و اینکه آیا او انتخاب شما بعنوان همسر آینده تان هست یا نیست ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💝مردان کلی نگر هستند موقعیت ها و اوضاع را بطور کلی درک می کنند و تفکر کلی و جامع دارند. 💞در حالی که زنان بیشتر بر روی جزئیات و نکات ظریف تمرکز می کنند. ‼️پس خانم محترم از همسرت توقع نداشته باش مسائل ریز و جزئی را بفهمد. ‼️همچنین شما آقای گرامی از جزیی نگری خانمت ناراحت نشو. ‌❣ @Mattla_eshgh
: سلام عليكم ! مى خواستم بدانم با خانم و حضور در جمع خانوادگى ايشان در عقد ، چه مقدار مطلوب است ؟ : عليكم السلام . و تفريط ( زياده روى يا كم روى ) در اين مسأله درست نيست ؛ اين است كه : ١- هفته اى يك شب تعطيل براى شام به منزل تشريف ببريد و تا قبل از ظهر روز بعد بمانيد و كنار باشيد ؛ ٢- هفته اى يك بار هم هفته براى شام يا ناهار تشريف ببريد و ساعاتى پس از صرف غذا برگرديد ؛ ٣- هفته اى دو بار هم با با مادر يا پدر همسرتان بيرون ( رستوران ، كافى شاپ ، پارك ، زيارتگاه و ... ) برويد . ماهى يك بار هم ، ، عروس خانم را كنند . شما دنبالشان برويد و ايشان را به منزل ببريد . در پناه حق باشيد . 🌸 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۵ می خواستم عکس العملش رو با دیدن چادرم ببینم ، اگر براش عادی بود که معلو
...عشق ۱۴۶ می دونی چرا ؟ چون الان داغون تر از دیروز و روز قبلشم ! اینهمه مدت می گذره از اون روز کوفتی که تو کوه کنار پارسا دیدمت از اون روز که توی مهمونی بودی ، از اون روز که اومدی و پاتو گذاشتی توی دفترم ... ولی هنوز که هنوزه نتونستم فراموشت کنم تو باعث شدی که قیافه ی بیتا رو فراموش کنم ! کسی که سالهاست عاشقشم ، کسی که با وجود اینهمه دختری که دورم می پلکید همیشه طرحه خنده و برق چشماش توی ذهن و قلبم بود ! ولی با اومدن تو همه ی معادلاتم ریخت بهم ، همه ذهنیاتم قاطی شده ، دیگه نمی دونم اونی که مدام جلوی چشممه تویی یا بیتا ! می تونی بفهمی ؟ تو عاشق شدی ؟ نشدی ! چون تنها کسی که توی زندگیت بوده همون پارسای آشغال بوده و بس ، کسی که فقط گند زد به زندگیت کسی که عشق اولمو ازم گرفت و اتفاقا همون کسی که باعث شد دوباره عاشق بشم و دل ببازم هه ! اونم من ... منی که فکر می کردم تا ابد العمر پای بیتا می شینم ! اما اشتباه بود همه چیز اشتباه بود ... همه چیز ! نشست روی نیمکت و دستاشو فرو برد توی موهای بلندش نمی تونستم حرفایی رو که شنیده بودم هضم کنم ! شوک عظیمی بود و البته ناگهانی ! دهنم خشک شده بود به زور زبونمو تکون دادم و خیلی آروم گفتم : _چرا ؟ چرا فکر می کنید بازم می تونید منو بازی بدین ؟! این حرفا رو به دخترایی بزنید که ... _به خداوندی خدا هیچ کس نیومده تا شما رو بازی بده ، من چند ماهه که دارم فکر می کنم با خودم کلنجار میرم اما از هر طرف که رفتم خوردم به بن بست ته تمام اون بن بست ها هم فقط یه چیز بود ، آخرشم نتونستم از این نگاه دل بکنم با ترس گفتم : _منظورتون چیه !؟ رو به روم وایستاد و ادامه داد : _فکر کنم فهمیدی منظورمُ ! اما واضح تر میگم . سخت بود، غافلگیرانه بود ، حتی برای خودم ولی من عاشق شدم ! نمی گم برای بار دوم چون دیگه مطمئن نیستم که حسم به بیتا عشق بوده ! من عاشق تو و تموم چیزاییت شدم که پارسا بخاطر داشتنش ازت دست کشید ، نجابتت ، حرف زدنت ، فکرات ، فرار کردنت و حالا همین چادر مشکیت که یه فاصله به اندازه ی یه دریا کشیده بین قبلت و حالا قلبم تند میزد ، نمی دونستم چیکار کنم ، چشمم روی شاخه گل بنفشه ی تو چمن ها خیره مونده بود ولی فکرم معلوم نبود کجا سیر می کرد باید چی می گفتم که دست از سرم برداره !؟ نگاه گیجمو چرخوندم روی صورتش و به زور گفتم : ‌❣ @Mattla_eshgh
رمانسرا چیک چیک.... عشق قسمت ۱۴۷ _من ... نمی خوام کسی عاشقم باشه یا عاشق بشم ، بهتره به همون بیتا فکر کنید ، دیگه اینجا نیاید لطفا دو قدم که رفتم گفت : _عاشقی دسته دله نه عقل ! نه تو می تونی جلوشو بگیری نه من _آدمی که دلش افسار گسیخته باشه همیشه و همه جا می تونه عاشق باشه ، این نشد یکی دیگه ! عاشق باشین تا همیشه تا ابد ولی نه عاشق کسی که بهتون نمی خوره هیچ جوری ، چون میشه قضیه ی بیتا _بیتا رو یه نامرد از چنگم در آورد ، بابام می گفت که قسمتم نبوده اما من نمی فهمیدم ، ولی الان که فکر می کنم می بینم همین قسمت بوده که الان کشوندم اینجا ! من ازت توقع ندارم انقدر زود جواب بدی ، یا برسی به جایی که من هستم ، فکر کن ولی خوب فکر کن دیگه فشارخونم زد بالا ، صدامو بلند کردم و گفتم : _به چی ؟ به گذشته ی قشنگتون فکر کنم ؟ به اینهمه کشته مرده ی عاشقتون فکر کنم ؟ به عشق قبلیتون فکر کنم که با وجود شوهر داشتن هنوزم میرین ملاقاتش ؟ به تیپ مردونتون فکر کردم ؟ به مهمونی های پر از عیش و نوشتون !؟ آره ؟ بعد ببینم که می تونم باهاتون کنار بیام یا نه !؟ با این همه فاصله و تفاوت می تونم کنار بیام !؟ من با دخترایی که دو روزه عاشقتون میشن فرق دارم ! شاید اونها کنار بیان ولی من نه .... عقلم خوب چیزیه ! _قبول ! هر چی گفتی قبول ، ولی من اگر 23 سال اشتباه رفتم و پامو کج گذاشتم حالا نمی خوام بازم تو فرعی بتازونوم می خوام بیام تو جاده اصلی ، اونایی که تو میگی خودشون هزاربار بدتر از من تو همین فرعی ها موندن ! چجوری برم به اونها دل ببازم ؟ فقط تو بودی که نزدی تو خاکی ، تو بودی که ته چشمت معصومیت و نجابت موج میزد نه اونا ! من نمی خوام برم دنبال کسایی که برام پشت چشم نازک می کنند ، دنبال تو اومدم چون فهمیدم چند مرده حلاجی ، بخدا بخاطر تو حاضرم پا رو همه ی گذشته کوفتیم بذارم بشم مرد زندگی ، همونی که یه دختر نجیب ازش توقع داره ، خوب بلاخره هر آدمی خطا میره خبط می کنه ، ولی می تونه برگرده خود خدا گفته که برگرده ، خوب منم با همه ی بدی بنده اشم ! یعنی نمی تونم آدم بشم ؟ یعنی آدم شدن انقدر سخته که به من نمیاد ؟ _من مسئوله جبران اشتباهات شما نیستم ! شما در مورد من چی فکر می کنید ؟ اصلا چرا من !؟ مگه دختر کمه !؟چرا همه می خوان سر منو بکوبند به طاق ؟ تو من چی دیدی آقا اشکان ؟ هان ؟ تو من چی دیدی ؟ فکر کردی چون یه بار حماقت کردم و شدم بازیچه ی دست یه عوضی الانم می تونی بیای و منو بکنی عروسک خیمه شب بازیه خودت ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۸ اونم فقط برای اینکه با افتخار جلوی پارسا درم بیاری و بگی بیا اینم فتح من ! بیتا ارزونیه خودت ... من یکی دیگه رو از چنگت درآوردم ؟ متاسفم ... واقعا برای خودم و بیشتر از اون برای شما متاسفم که تمام زندگیتون صرف یه حماقت بچگانه شد که اسمشو گذاشتین عشق ! حالا اومدین اینجا و بی مقدمه به من میگین که از عشق من خواب و خوراک ندارید ... اونم از کی ! از همون بار اولی که منو تو کوه دیدید کنار گرگ دیدی و عاشق شدی و پا پس کشیدی ! هه مثل این می مونه که یه روباه عاشق بره بشه ولی به احترام یا از ترس گرگی که کنارشه پا پیش نذاره حالا فوقش یا گرگه بره رو میبلعه یا اینکه بلاخره با زرنگی طعمه ی روباه میشه دیگه ! از این دو حالت که خارج نیست ولی کور خوندی آقای شکیبا من از اونهایی نیستم که فکر می کنی ... حداقل دیگه نیستم ! نه می خوام و نه می تونم که به همچین آدمی اعتماد کنم ، گذشته شما آینده اتون رو هم میسازه دیگه نمی خوام ببینمتون ! از همین راهی که اومدین برگردین و این مزخرفاتم تو گوش اونایی زمزمه کنید که عاشق چشم و ابروی امثال شما میشن نه من ! شاید فکر نمی کرد انقدر راحت دستشو بخونم شایدم من اشتباه می کردم ، ولی سکوتش در مقابل اینهمه حرف برام کمی عجیب بود و به درستیه حدسم در مورد به رخ کشیدن من برای رو کم کنی جلوی پارسا مهر تایید می زد! نمی دونستم باید چجوری بهش بفهمونم که من از هر چی که مربوط به گذشته ام یعنی همین چند وقت پیش باشه متنفرم ، حتی از خودش ! اینجوری نمیشد ، مطمئن بودم اگر یکم نرم بشم و دلم براش بسوزه اونی که نباید بشه میشه بخاطر همین از سکوتش استفاده کردم و خیلی بی فکر و ناگهانی گفتم : _در ضمن لطفا دیگه هیچ اسمی از من نیارید اشکان : چرا !؟ دلم سوخت نمی دونم برای خودم یا اون ! ولی مجبور بودم _چون ... چون که من ... من نامزد دارم با داد گفت : _چی !؟ سرمو انداختم پایین و ادامه دادم : _گفتم که نامزد دارم ، ولی مطمئن باشید اگر پای کس دیگه ای هم در میون نبود من بازم به شما جواب منفی می دادم چون تازه فهمیدم اصلا آدم اهل ریسکی نیستم ، متاسفم که نا امیدتون کردم اما همه ی اون چیزایی که گفتین دلیلی برای کنار اومدن من با شما نبود ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۹ ازتون خواهش می کنم به حرمت همین یه ذره احترامی که هنوز براتون قائلم دیگه اینجا نیاید و مزاحم من نشین بابت همه چیز متاسفم ... خداحافظ هنوزم توی چشم هاش بهت موج می زد که برگشتم سمت کتابخونه و راه افتادم . نزدیک در ورودی بودم که خودشو بهم رسوند و گفت : _چرا دروغ میگی ؟ فقط برای اینکه ازم می ترسی؟ _نه ! اصلا ، من از کسی نمی ترسم چون حالا یه حامیه قوی دارم از جنس خودم _هه ! بازم داری دروغ میگی دیگه داشت کفرمو در می آورد ، با عصبانیت زل زدم تو چشمش و گفتم : _دلیلی برای دروغ گفتن نمی بینم اونم به شما ! اگر خیلی شک داری می تونی با چشمای خودت ببینی هر روز میاد دنبالم چون پسر عمه ام هست ! یه پسر صاف و ساده که هیچ گذشته ی ناپاکی نداره در ضمن با گذشته ی منم کاری نداره ، انقدرم غیرت داره که جلوی همه بخاطر من وایسته... دیگه چیزی نگفتم و با همون قیافه ی داغونه عصبی در ورودی رو باز کردم و رفتم تو امیدوارم بودم که باور کنه و بره ، چه غلطی کردم پای حسامو کشیدم وسط اونم بیخودی ! ولی تنها فکری بود که به ذهنه دره پیتم رسید ... خدایا خودت کمکم کن تا دیوونه نشدم رفتم سمت آبسرد کن و چند تا مشت آب خنک زدم به صورتم ، ولی هنوزم داغه داغ بودم کتایون چیزی نپرسید انگار خودش فهمید که اوضاع زیاد مناسب و آروم نیست ، دلم شور میزد نکنه کار بدی کردم که این چیزا رو گفتم بهش ؟ وای خدایا اگر گیر بده به حسام چی ! مدام چشمم به ساعت بود که زودتر از این کتابخونه ی لعنتی بزنم بیرون ، دلم می خواست خودمو به ساناز برسونم بالاخره این عقره هاب کوفتی حرکت کرد و وقت رفتن شد ، با یه خداحافظی سرسری اومدم بیرون . نگاهم چرخید سمت نیمکت ، باورم نمی شد که هنوز اشکان نشسته بود! با دیدنم حرکتی نکرد مثل همیشه سر ساعت ماشین حسام ترمز زد ، مردد بودم . یه لحظه ترسیدم از اینکه حسام رو ببینه نکنه بعدا به فکر انتقام و این چیزا بیفته ؟ خدایا چرا مخمصه هایی که من توش میفتم تمومی نداره ؟ گمونم وقتی حسام دید مثل چوب خشک وایستادم و هیچ حرکتی نمی کنم شک کرد ، چون پیاده شد و با اشاره پرسید چرا نمیای ؟ دیگه موندنو جایز ندونستم ، آب دهنمو قورت دادم و راه افتادم . صدای اشکانو پشت سرم شنیدم _ازش خوشم اومد ، شنیدی میگن طرف با یه نگاه به دلم نشست ؟ انگار تو خانوادت ارثیه ! سوالی رو که بیخ گلوم گیر کرده بود باید می پرسیدم ! می خواستم شر همه چی یدفعه کم بشه .... خیلی سریع گفتم : ‌❣ @Mattla_eshgh
🌺 رویشهای انقلاب اسلامی در عرصه زنان جراح نابغه ایرانی 🔻سهیلا سامی متولد سال ۶۸ با ۳۰ سال سن تاکنون ۵۰۰ عمل جراحی مغز و اعصاب داشته است❗ این بانوی جوان که دوره رزیدنتی خود را در مرکز مغز و اعصاب هانوفر آلمان گذراند و جراحی را در کنار پروفسور سمیعی آموخت. ایشان یک بانوی است. نظر سهیلا سامی درمورد حجاب: «من با انتخاب و آگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر داخل و خارج از کشور ندارد.» و در پاسخ به این سؤال که حجاب برایش محدودیت ایجاد کرده است یا نه، پاسخش شنیدنیست: «حجاب در زمینه جراحی برای من محدودیتی ایجاد نکرده و حتی در اتاق عمل که یک محیط کاملا استریل است و مدام باید دست‌های خود را شست و در کنار همکاران آقا و خانم کار کرد، تاکنون هیچ مشکلی برای من ایجاد نشده است.» ‌❣ @Mattla_eshgh
﷽؛ یه چند خطّیم بنویسم راجع به حجاب و ✍به کسی که ماسک میزنه کسی ایراد نمی گیره، جلب توجّه می کنی با این کارت! امّا به کسی که پوشیه می زنه افراد مختلف ایراد می گیرن این چه کاریه! جلب توجّه می کنی با این کارت! 👆این حرف مسخره هست.. اولآ خانمی که انتخاب کرده پوشیه بزنه به طور معمول یا درصد زیبایی بالایی داره و بر خودش واجب می دونه بیشتر مراعات تقوی کنه، ثانیآ چطور مانتوهای بدن نما و شلوارهای پاره پوره تن می کنند جلب توجّه نمیشه، یکی پوشیه می زنه جلب توجّه میشه؟! اصلآ جلب توجّه بشه! کسیکه سراپاش پوشیده هست اگر عدّه ای مریض نگاهش کنند و توجّه کنند، مشکل چشم ناپاک اون هاست نه بانویی که به خودش سختی می ده اون طور خودش رو می پوشونه! آنهایی که مریضند! برایشان فرقی ندارد، چشم چرانی شیوه ی آنهاست! ثالثآ برخی بانوان طبق فرهنگشون نقاب می زنند و کسی حق نداره بهشون کوچک ترین توهینی کنه! به کسی که ماسک می زنه کسی نمی گه گرمت میشه نزن! امّا در مخالفت با حجاب می گن ، گرممون میشه حجاب چیه؟! به کسی که ماسک می زنه کسی نمی گه مگه اُمّلی! امّا اونی که روشو می گیره ، برخی ها بهش میگن اُمّل! به کسی که ماسک می زنه، بی احترامی نمیشه، چون این فرهنگ محسوب میشه و برای محافظت از جانه؛ امّا به کسی که محجّبه هست ، برخی ها بی احترامی و متلک پرانی می کنند!😒 مگر نه اینکه حجاب برای محافظت از جسم و جان و روان افراده؟ این اگر اسمش فرهنگ نیست پس چیست؟! چرا برخی ها از درک این مسئله عاجزند؟!..🤔 در عجبم! این روزها شدید امر به منکر میشه و نهی از معروف! اگر دختری تا ده دوازده سالگی اندامش رو نمایش بده و روسری سر نکنه ، به رگ غیرت کسی برنمی خوره(مگر عدّه ای معدود)، امّا کافیه یه دختر بچّه از سنین طفولیت حجاب کنه، همه مدّعی العموم میشن! این چه وضعشه! بچّه گناه داره! 🙄 گرمش میشه و... دیدم که میگما.. حالا بچّه خودش عشق❤️💚می کنه با اون روسریش و هر وقتم گرمش بشه درمیاره.. بگذار تمام دنیا مسخره ام کنند..همین که ذرّه ای شبیه بی بی باشم غرق خوشی اَم ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💠 بی عفتی های بزرگ بر دو نوع هستند. ◻️ عفتی های علنی ◻️ عفتی های مخفیانه 💠 بی عفتی های از قبیل: ▫️رقص (نمایش در سریال های تلوزیون) ▫️ قیادت؛ واسطه گری در خصوص روابط نامشروع (به صورت اپلیکیشن موبایل) ▫️رابطه دختر و پسر ▫️ مجالس لهو و لعب ▫️تشبّه به جنس مخالف 💠 بی عفتی های از قبیل: لواط، خود ارضایی، مساحقه، زنا، لمس و... 💠 : 1️⃣ قبح آن در جامعه شکسته می شود و جامعه کم کم برخی از این موارد را از دایره بی عفتی خارج می کند. مثل رقص یا شراب 2️⃣ فراوانی تعداد گناهان جنسی؛ از آنجایی که موارد علنی ذکر شده به شدت تحریک کننده هستند، افراد را، برای انجام اصل التذاذ جنسی (هر چند مخفیانه) آماده می کنند. 3️⃣ افراد وقیح جرأت می کنند از ارتکاب علنی گناهان جنسی سخن به میان آورند. مانند طنزپردازی ها در تلوزیون و سینما و فضای مجازی و... 4️⃣ مقابله با بسیاری از بی عفتی ها، به صورت رسمی و حکومتی سخت می شود. 💠 علنی شدن بی عفتی ها در جامعه 1️⃣ انجام علنی مراتب مقدماتی بی‌عفتی 2️⃣ کثرت عدم قبح اجتماعی 3️⃣ کثرت گناهان جنسی مخفیانه 4️⃣ جرأت طرح علنی مفاسد جنسی 5️⃣ تضعیف گفتمان عفاف در جامعه 6️⃣ عدم توان حکومت برای مقابله رسمی 7️⃣ قفل شدن گفتمان 📌 راه حل: باید ریشه بی عفتی را یافت. ✍️ ‌❣ @Mattla_eshgh
من خیلی دلم میخواد مدل بستن روسری وشال بذارم براتون منتها یه مشکلی هست اکثریت مدلهای تصویری (کلیپ و عکس) ، دچار معضلی شدن واون اینه که ، (عذرخواهی میکنم مجبورم یه مقدار رک بگم ) ، دخترایی که اموزش میدن متاسفانه عشوه گری و طنازی تو حرکات ورفتارشونه و ارایش غلیظ دارن این خیلی جای تاسف داره ، بنام تبلیغ حجاب ، خودنمایی و عشوه گری میکنن😕 امیدوارم روزی برسه که برای تبلیغ حجاب به بیراهه نریم
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۹ ازتون خواهش می کنم به حرمت همین یه ذره احترامی که هنوز براتون قائلم دیگه
...عشق ۱۵۰ _آقا اشکان اگر این اس ام اس های وقت و بی وقت کار شماست خواهش می کنم با دیدن نامزدم تمومش کنید من اصلا از این موش و گربه بازیها خوشم نمیاد اشکان : کدوم اس ام اس؟ _همین پیام هایی که چند روزه برام می فرستین لبخند تلخی زد و گفت : _من مردونه اومدم جلو بدون پیغام پسغام ! حالا هم مردونه میرم چون دیگه نمی خوام منتظره جدایی کسی باشم برای رسوندنش به خودم خیلی نقشه ها داشتم خیلی ... ولی به قول شاعر اگر از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد ! یه بار اشتباه رفتم هنوزم حسرتشو می خورم .. دیگه بار دوم میشه خریت ! اگر کاره مزاحمه بیخ پیدا کرد خبرم کن خودم آمارشو برات می گیرم . حرفش رو که زد دستاشو گذاشت توی جیبش و رفت سمت ماشینش .... بدونه خداحافظی ! _الهام هیچ معلوم هست امروز چت شده ؟ خاک تو سرم حالا جوابه اینو چی بدم !؟ _سلام ،ببخشید بریم سرشو به سمت اشکان تکون داد و با اخم گفت : _این پسره کی بود ؟ با تو چیکار داشت ؟ نمی دونم چرا از دیدن اشکان که انگار یه خبر بدو بهش دادن که اینجوری راه می رفت دلم مچاله شد ، آروم گفتم : _دنباله یه خانومی بود که فکر می کرد اینجا می تونه پیداش کنه _تو کتابخونتون ؟ _آره ! _خوب چی شد ؟ _نتونست ! راهشو اشتباه اومده بود _این آدرس اشتباهی هم دردسره ها ! بریم دیگه حتی برای حس کنجکاوی هم به پشت سرم نگاه نکردم ، فقط گهگاه از توی آینه ماشین می دیدم که ماشینش تعقیبمون نکنه به قول سانی می ترسیدم اوضاع جنایی عاطفی بشه ! هر جوری فکر می کردم نمی تونستم حرفهاش رو باور کنم ، من زخم خورده ی اعتماد و ساده لوحیم بودم دیگه نمی تونستم به این راحتی ها خام بشم ! دلم می خواست همه چیز رو به حسام بگم شاید بتونه کمکم کنه از قضیه ی پیامک های مشکوک تا اشکان و پیش کشیدن حرف نامزدیه دروغیمون ! ولی انگار وقتی کسی از گذشته ات خاطره ی چندان خوشی نداره هر لحظه هر حرفی می تونه خاطراتتُ براش زنده کنه ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۵۱ و منم ترسیدم از اینکه بگم و اعتمادی رو که دوباره ساخته بودم بیخودی داغون کنم ! شاید بهتر بود یه وقت دیگه بگم ! طبق معمول هر روز تشکر کردم و خواستم پیاده بشم که حسام گفت : _الهام اشکالی داره اگر چند روزی خودت برگردی ؟ _یعنی چی؟ _راستش فکر کنم چند روز سرم خیلی شلوغ باشه نتونم بیام دنبالت ، گفتم قبلش بهت بگم تا اگر ... بیچاره اینم باید با من هماهنگ کنه انگار ! پریدم وسط حرفشو گفتم : _این چه حرفیه حسام ! من که بچه نیستم نتونم خودم برگردم با خیال راحت به کارت برس خیلیم ممنون بابت این چند وقته فقط زحمتم گردنت بوده _این که راهمه ! ولی فقط چند روزه مطمئن باش _به هر حال تو همیشه لطف داری _میدونم ! فقط نگو که ریا نشه خندیدم و اومدم پایین ، دستی تکون دادم و قبل از اینکه وایستم جواب بگیرم حمله کردم سمت پله ها و رفتم مستقیم همونجا که باید می رفتم ! یعنی خونه عمو .... ساناز بعد از شنیدن همه ماجرا ، بدتر از من رفته بود توی بهت و البته طبق معمول دهنش باز مونده بود ! _ الهام تو مطمئنی اینایی که میگی راسته ؟ یعنی یه وقت مالیخولیایی نشدی ؟ اخم کردم و جواب دادم : _مرض ! قیافه داغونمو نمی بینی که اینجوری میگی ؟ _آخه خیلی عجیبه ! اینکه یه پسری مثل اشکان با این چشم و گوش باز عاشق و دل خسته ی یه گاگولی مثل من و تو بشه واقعا جای فکر داره _چرت نگو سانی ، خیلی دلشم بخواد ! اصلا طبق گفته های خودش که مطمئنم دروغ محض ِ عاشق همین گاگولیم شده بود _خوب پس بازی رو باختی ! آخه احمق دیگه کی میاد تو رو بگیره ؟ خوب همینو به راه می آوردیم دیگه بچه اینهمه هم تاکید کرده بوده روی آدم شدنش دقت کن هر پسری انقدر زود و خوب اعتراف نمی کنه که آدم نیستا ! _ساناز تو رو خدا انقدر همه چی رو به شوخی نگیر دارم دیوونه میشم ، دیگه نمی دونم چی درسته چی غلط . باورت میشه با اینکه اینهمه از اشکان چندشم میشه و ازش بدم میاد بازم وقتی انقدر داغون دیدمش دلم براش سوخت ؟ سانی همونجوری که آب میوه اش رو می خورد گفت : _آره باورم میشه چون تو رو می شناسم بعد یه عمر ... ولی اگه از من می شنوی برای اولین بار تو عمرت یه کار مثل آدمیزادی کردی فکر نمی کنم اگر نمی گفتی که حسام نامزدته دست از سرت برمی داشت ، حالا مطمئنی این پیام ها کار اون نیست ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۵۲ _نمی دونم ، ولی خیلی راحت تکذیب کرد ... تازه گفت اگر خواستی شر مزاحمه رو کم کنی به خودم بگو ! _دمش گرم بابا ، این دیگه خیلی مرده .... ولی منم میگم کار اشکان نمی تونه باشه می دونی چرا ؟ _چرا ؟ _چون انقدر خنگ نیست که وقتی تصمیمش جدی بوده و می خواسته بیاد دیدنت از چند روز قبل با چند تا اس ام اس مشکوک هی بره روی اعصابت به قول خودش حضوری خدمت رسیده دیگه ... این مزاحم هر کی هست که اتفاقا خیلیم ناشیه به همین زودی ها یه جایی بندُ آب میده حالا ببین کی گفتم _اونو ولش کن ساناز ... همش ته دلم ناراحتم از اینکه پای حسامو کشیدم وسط ، نکنه اشکان حماقت کنه و یه بالای سرش بیاره اون هنوزم نتونسته کینه اش رو به پارسا فراموش کنه _نه بابا ! حساب اون دو تا فرق می کرده ، اشکان می دونسته که پارسا فقط واسه رو کم کنی رفته بیتا رو بدبخت کرده ولی تو که خودت گفتی حسامو دوست داری دیگه بعدشم من نمی گم اعترافاتِ شیرین امروزش کلهم دروغ بوده ولی مطمئن باش همه اش هم راست نبوده طرف دیده به دلش نشستی ، از چنگ پارسا هم که خوب در رفتی ، بیتا هم که هیچجوری حاضر نیست دست از سر پارسا برداره خوب گفته سنگ مفت گنجشک مفت منم یه سنگی می زنم شاید بگیره ! کی از این دختره ی پپه بهتر در ضمن خوشم اومد که مستقیم بهش گفتی قصدش اینه که تو را فاتحانه ببره و به پارسا نشون بده بگه بیا زدم رو دست خودت ! مطمئن باش اگر کوچکترین دفاعی داشت کوتاه نمی اومد و انقدر راحت پا پس نمی کشید ... فکر نمی کرده انقدر راحت دستشو بخونی _یعنی تو اینجوری فکر می کنی ؟ _اوهوم ! من کلا یه جور دیگه فکر می کنم منو با خودت مقایسه نکن عزیزم _سانی به نظرت همه چی همین امروز تموم شده ؟ _والا اینو دیگه نمی تونم پیش بینی کنم ، گمون کنم تموم شده ! قط اینو خوب می دونم که دخترای مردم انقدر شانس دارن که هر روز عاشق یکی میشن یکی هم شیدا و شیفتشون میشه، ولی به این بدبختی هایی که تو دچار شدی اصلا نمی رسند ! به نظر من شما کاری که می کنی کلا دور عشق و عاشقی و این صحبتها رو خط بکش که بدجور می خوری به بن بست حالا هم بلند شو تا به بن بست گشنگی نرسیدیم بریم یه چیزی بخوریم که حسابی قاطی کردم _سرم داره می ترکه ، برم پایین یه قرصی چیزی بخورم و بخوابم تا مخم اِرور نداده تازه از بخت بد من حسام گفت از فردا دیگه نمیاد دنبالم ... حالا باید با بدبختی بیام روزها ساناز با تعجب گفت : ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۵۳ _حسام گفت نمیاد ؟ چرا ؟ _نمی دونم گفت انگار چند روزی سرش شلوغه بشکنی زد و مثل آدم هایی که یه چیز مهم کشف می کنند گفت : _دِ بیا ! پس راسته _چی راسته ؟ _حرفای جدیدی که کلاغه به گوشم رسونده _کدوم کلاغه ؟ درست بگو ببینم چی میگی _هیچی ولش کن ،شایدم فقط یه حدس باشه حالاتو کم فکر و خیال داری که اینم بندازم تو مخت کال هنگ کنی اگر فهمیدم که حدسم درسته حتما بهت میگم شک نکن بلند شدم و کیف و چادرم رو برداشتم _باشه ،فقط یادت نره بگی ... فعال کاری نداری؟ _حالا کجا میری ؟ زنعمو که می دونه اینجایی وایسا ناهار بخور همینجا بخواب دیگه _اصلا اشتها ندارم می خوام بخوابم _مسخره نمی دونم چرا تا در و تخته بهم می خوره تو اشتهات پَر میکشه ! بابا ثابت قدم باش خواهرم آدم نباید شکمشو منتظر بذاره هیچ وقت ، اینو بفهم ! _نفهم خودتی ، من مثل تو نیستم که همیشه شکمم پُر تر از مغزم باشه ... فعلا _کوفت ! به سلامت شب از طرف ناشناس پیام رسید : کاش خوب باشی همونقدری که میگن هستی !!!! من از آدم های خوب خیلی خوشم میاد ... براش نوشتم منم از آدم های خوب خوشم میاد ، یه فکری به حال خودت بکن که انقدر بدی! جوابش خیلی کوتاه بود خوش به حال اونی که تو گیرش بیفتی ، بیخود نیست رقیبیم ! منظورش رو از رقیب نفهمیدم ، خودش رقیب داره یا من !؟ اصلا معلوم نبود چی می نویسه ... چند روزی که گذشت برای من پر بود از استرس و اضطراب و خود درگیری ! جوری که اعصابم روی خلقم تاثیر گذاشته بود و بدجور بداخلاق و اخمو شده بودم دوست داشتم برگردم عقب و بشم همون الهام شیطون که نه از چیزی می ترسید نه حتی چیزی جلودارش بود ! موقع رفت و برگشت سرکار با دقت به همه جا نگاه می کردم تا ببینم این مزاحم لعنتی خودشو نشون میده یا نه ولی هیچ وقت چیز عجیب و تازه ای ندیدم ، طرف هر کی بود خیلی از من زرنگ تر بود ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#شعر_عاشقانه #عکس ♥️♥️♥️ انکَحتُ و زوّجتُ" شد آغاز تو و من💍💑 من قبلِ تو را از سرِ عمرم،نشماردم ج
ابتدای کانال👆 @ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : حجاب وعفاف داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
😔از تبارخستگانم ... 😢 حال و روزم خوب نیست 😔بیقرارت میشوم 😢بگو کجایی مهدی جان 😔تابه کی صبرو صبوری... 😢تا چه وقتی انتظار 😔من دلی اشفته دارم.... 😢نام من ایوب نیست!! 💠اللهم عجل لولیک الفرج ‌❣ @Mattla_eshgh