عطر پیراهنش از دور به گلدان پیچید
باد وحشی شد و در موی پریشان پیچید
ناگهان دیدمش و پلک زدن یادم رفت
در میان دهنم "وای خدا جان" پیچید
چایی از شوق تکان خورد که تا دستانش
بی هوا رفت و به دور تن فنجان پیچید
یک خداحافظی تلخ فرستاد و خودش
بین جمعیت تنهای خیابان پیچید
گریهی بیکسیام هیچ زمان دیده نشد
هق هقم یک سره در شرشر باران پیچید
- #فاطمه_کاظمی
#عقید
- @Mava_a !🌿'