اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود!
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم،
دلبستگیام بیشتر از تاب و توان بود
فهمید که دیوانه و دلبستهی اویم
از بسکه اشارات نظر، نامهرسان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما
چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود...
کم کم همهی دغدغهام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود...
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق،
معشوقهام انگار کمی دلنگران بود!
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده...
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود!
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد؛ بحثِ زیان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود
اصلا تو بگو؛ دختر خان با دک و پوزش
هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟
یک مشت غزل شد همهی دار و ندارم،
دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود
البته که نه... رفت؛ خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را
آگاه نکردند به شری که در آن بود
گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود
ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود
- #محمدرضا_نظری
#هناس
☕' Mava | مأوی