🍃🌺
#رهایی-از-شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_هشتم
او آه عمیقی کشید و درحالیکه نگاهش به تسبیحش بود گفت:
-ان شالله که خیره واز این به بعد به لطف خدا هم شما و هم ما بهتر از دیروزمون میشیم.
چرا اینها نمیگذاشتند حرفم را بزنم؟! چرا هیچ کدامشان حاضر به شنیدن اعترافم نبودند؟ با کلافگی و آشفتگی دستهایم را در هوا رها کردم و با گریه گفتم:چرا نمیزارید حرف بزنم؟!
او جا خورده بود.با لحنی آرام و متاسف گفت:-اتوبوسها منتظر ما هستند.اگر الان سوار نشیم جامیمونیم.
وقتی دید دستم رو روی سرم گذاشتم با مهربانی گفت:
-ببین خواهرم!! من درد رو در صدای شما حس میکنم.ولی درد رو برای طبیب بازگو میکنند.اگر دنبال شفا هستی برای طبیب الهی درد دلت رو بگو.باور بفرمایید این حال شما رو شاید بنده یا خانوم بخشی درک کنیم ولی درمان با یکی دیگه ست.!!! ان شالله که این احوالات شما مقدمه ی آرامشه.
با ناراحتی سرم را تکان دادم و رو به فاطمه گفتم:
-من خیلی تنهام...همیشه جای یک نفر در زندگیم خالی بود.جای یک محرم، جای یک گوش شنوا برای شنیدن در دلهام! !!!
فاطمه چشمانش پر از اشک شد و با نگاه خواهرانه گفت:
-الهی قربون اون دلت برم.خودم میشم گوش شنوات...خودم میشم محرمت..هروقت که خواستی برام حرف بزن ولی الان باید بریم.حق با حاج آقاست.ازما ناراحت نشو.
حاج مهدوی بی اعتنا به کنایه ی من از کنارمون رد شد و باز هم تکه ای از روحم را با خودش برد.فاطمه زیر بغلم را گرفت و بلندم کرد.خودش هم رنگ به رو نداشت.ازش پرسیدم
-توخوبی؟
به زور لبخندی زد و گفت:
-اگر درد کلیه ام رو ندید بگیری آره خوبم.گفتم:
-کلیه ت ؟؟ کلیه ت مگه چشه؟
با خنده گفت:
-سنگ کلیه!!!حالا حالا هم دفع نمیشه مگر با سنگ شکن!!فقط خدا خدا میکنم اینجا دادمو هوا نبره.
با حیرت نگاهش کردم :
-واقعا تو چقدر صبوری دختر!!!
اودر حالیکه به روبه رو نگاه میکرد گفت:
-تا صبر نباشه زندگی نمیگذره.!
پرسیدم:
-چطوری این قدر خوبی؟!
گفت:
-خودمم نمیدونم! فقط میدونم که به معنای واقعی مصداق آیه ی شریفه ی فتبارک الله الا حسن الخالقینم.!!
باهم خندیدیم.
میان خنده یاد خوابم و جمله ی آقام افتادم و دوباره سنگینی گناه و عذاب وجدان به روحم مستولی شد.
فاطمه فهمید ولی به رویم نیاورد.او عادت داشت بدیهام رو ندید بگیره.مثل حاج مهدوی که حتی یادش نمی آمد من را با بدترین شکل وشمایل در ماشین کامران دیده بود!!
کامران چندبار بهم زنگ زده بود.ولی نمیخواستم باهاش حرف بزنم.خدایا کمکم کن.دیگه نمیخوام آقام سردش باشه. .نمیخوام آقام ازم رو برگردونه.خدایا من نمیدونم باید چیکارکنم؟! درسته تا خرخره تو لجنزارم ولی واقعا خودت میدونی که راضی نیستم از حال و روزم..
صدای فاطمه از افکارم بیرونم آورد.پرسید:
-اممم چرا بازم داری گریه میکنی؟دلم نمیخواد نا آروم ببینمت.
دلم خیلی پربود.با پشت دستم اشکهام را پاک کردم و گفتم:
-فاطمه جان..امشب برات همه چیز را تعریف میکنم.
واو در سکوت متفکرانه ای وارد اتوبوس شد.
ادامه دارد...
🍃🌺
#رهایی-از-شب
#ف-مقیمی
#قسمت_بیست_و_نهم
شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر پهن کرد.از اردوگاه ما تا سالن غذاخوری ده دقیقه فاصله بود.من وفاطمه و چند نفر دیگه از دخترها به سمت سالن غذاخوری حرکت کردیم.فاطمه اینقدر خوب وشاد و بشاش بود که همه دوستش داشتند.وبخاطر همین هیچ وقت تنها نمیشدیم.شام ساده و بدمزه ی اردوگاه درمیان نگاه های معنی دار من وفاطمه هرطوری بود خورده شد.وقتی میخواستیم به قرارگاهمون برگردیم فاطمه آرام کنار گوشم نجوا کرد:من امشب منتظرم..
ومن نمیدونستم باید از شنیدن این جمله خوشحال باشم یا ناراحت.
خلاصه با اعلام ساعت خاموشی همه ی دخترها راس ساعت نه به تختخوابهای خود رفتند و با کمی پچ پچ خوابیدند.داشتم فکر میکردم که چگونه در میان سکوت بلند اینجا میتونم حرف بزنم که برام پیامکی اومد.گوشیم را نگاه کردم و دیدم فاطمه پیام داده: 'بریم حیاط'
تخت فاطمه پایین تخت من قرار داشت.سرم را پایین آوردم. دیدم روی تخت نشسته و کفشهایش را میپوشد.چادرم را برداشتم و پایین آمدم و دست در دست هم از خوابگاه خارج شدیم.گفتم :
-کجا میریم؟!مگه اجازه میدن تو ساعت خاموشی از خوابگاه بیرون بریم؟
گفت:
- نه. ولی حساب من با بقیه کلی فرق داره
راست میگفت.
وقتی چند نفر از مسئولین اونجا او را دیدند بدون هیچ پرسش و پاسخی به ما اجازه گشت زدن در حیاط اردوگاه را دادند.به خواست فاطمه گوشه ی دنجی پیدا کردیم و روی زمین نشستیم..
فاطمه بی مقدمه گفت:خوب! اینم گوش شنوا. تعریف کن ببینم چیکاره ایم.
حرف زدن واعتراف کردن پیش او خیلی سخت بود.نمیدونستم از کجا باید شروع کنم.
گفتم:
-امممممم...قبلا گفته بودم که پدرم چه جور مردی بود..
-آره خوب یادمه وباید بگم با اینکه ندیدمش احساس خوب و احترام آمیزی بهشون دارم
آهی از سرحسرت کشیدم وزیر لب گفتم:
-آقام آقا بود.! !کاش منم براش احترام قایل بودم.
باتعحب پرسید:مگه قایل نیستی؟!
اشکهام بیصبرانه روی صورتم دوید و سرم رو با ناراحتی تکان دادم:
-نه.!!!! فکر میکردم قابل احترام ترین مرد زندگیم آقامه ولی من در این سالها خیلی بهش بد کردم خیلی...
دیگه نتونستم ادامه بدم و باصدای ریز گریه کردم.فاطمه دستانم رو گرفت ونگاهم کرد تا جوی اشکهام راه خودشو بره.باید هرطوری شده خوابم رو امشب به فاطمه میگفتم وازش کمک میگرفتم پس بهتر بود اشکهایم رو مدیریت میکردم.
-آقام دوست داشت من پاک زندگی کنم.آقام خیلی آبرو دار بود.تا وقتی زنده بود برام چادرهای مختلف میخرید.
بعد دستی کشیدم رو چادرم و ادامه دادم:
-مثلن همین چادر! اینا قبلن سرم بود.
فاطمه گفت:چه جالب! پس تو چادری بودی؟ حدس میزدم.
با تعجب پرسیدم:ازکجا؟
-از آنجا که خیلی خوب بلدی رو بگیری
سری با تاسف تکون دادم و گفتم:
-چه فایده داره؟ این چادر فقط تا یکسال بعد از فوت آقام سرم موند.
-خوب چرا؟! مگه از ترس آقات سرت میکردیش؟
کمی فکر کردم و وقتی مطمئن شدم گفتم:
-نه آقام ترسناک نبود.ولی آقام همه چیزم بود.او همیشه برام سوغات وهدیه، چادر اعلا میگرفت.منم که جونم بود و آقام.تحفه هاشم رو چشمم میذاشتم.درستشو بگم اینه که من هیچ احساسی به چادرنداشتم مگر اینکه با پوشیدنش آقام خوشحال میشه.
-خب یعنی بعد از فوت آقات دیگه برات شادی آقات اهمیتی نداشت؟
با شتاب گفتم:
-البته که داشت ولی آقام دیگه نبود تا ببینتم وقربون صدقم بره.میدونی تنها سیم ارتباطی من با خدا و اعتقادات مذهبی فقط پدر خدابیامرزم بود.وقتی آقام رفت از همه چی زده شدم.از همه چی بدم اومد.حتی تا یه مدت از آقام هم بدم میومد.بخاطراینکه منو تنها گذاشت. با اینکه میدونست من چقدر تنهام.بعد که نوجوونیمو پشت سر گذاشتم و مشکلات عدیده با مهری پیدا کردم کلا از خدا و زندگی زده شدم..میدونم درست نیست اینها رو بگم.ولی همه ی اینا دست به دست هم داد تا من تبدیل بشم به یه آدم دیگه.تنها کسایی که هیچ وقت نتونستم نسبت بهشون بیتفاوت باشم و همیشه از یادآوری اسمشون خجالت زده یا حتی امیدوار میشم نام خانوم فاطمه ی زهرا و آقامه.
نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم: ای کاش فقط مشکلم حجابم بود...خیلی خطاها کردم خیلی...
ادامه دارد.......
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_ام
نفس عمیقی کشیدم و با تاسف ادامه دادم:
-ای کاش فقط مشکلم حجابم بود...خیلی خطاها کردم خیلی...
فاطمه گفت:
-ببین عسل هممون خطاهای بزرگ وکوچیک داریم تو زندگی فقط تو نیستی!
با التماس دستم رو بردهانش گذاشتم وگفتم:
-خواهش میکنم بزار حرفم رو بزنم چرا تا میخوام خود واقعیمو بهت معرفی کنم مانعم میشی؟
او دستم رو کنارزد و پرسید:
-حالا شما چرا اینقدر اصرارداری اعتراف به گناه کنی؟ فکر میکنی درسته؟ !
سرم رو با استیصال تکان دادم و گفتم:
-نمیدونم. ..نمیدونم...فقط میدونم که اگه بناباشه به یکی اعتماد کنم وحرفهامو بزنم اون تویی
-وبعد از این که بگی فکر میکنی چی میشه؟
-نمیدونم!!!! شاید دیگه برای همیشه از دستت بدم
او اخم دلنشینی کرد و باز با نمک ذاتیش گفت:.-پس تصمیم خودتو گرفتی!!!! فقط از راه حلت خوشم نیومد.میتونستی راه بهتری رو برای دک کردنم پیدا کنی!
میان گریه خندیدم:
-من هیچ وقت دلم نمیخواد تو رو از دست بدم فاطمه
او انگشت اشاره اش رو به حالت هشدار مقابل دیدگانم آورد و گفت:
-والبته کورخوندی دختر جان! من سریش ترین فرد زندگیتم!
مطمئن نبودم..بخاطر همین با بغض گفتم:
-کاش همینطور باشه...
او خودش رو جمع وجور کرد و با علاقه گفت:
-خوب رد کن اعترافتو بیاد ببینیم...
میخواستم حرف بزنم که او با چشم وابرو وادار به سکوتم کرد وفهمیدم کسی به ما نزدیک میشود. سرم را برگرداندم و همان خانمی که مسؤول برنامه ها بود را دیدم که با لبخندی پرسشگرانه به سمتمون میومد.با نگرانی آهسته گفتم:
-وای فاطمه الانه که بیاد یه تشر بزنه بهمون
فاطمه با بیتفاوتی گفت:
-گنده دماغ هست ولی نه تا اون حد..نگران نباش.رگ خوابش دست خودمه.
ایشون در حالیکه بهمون سلام میکرد مقابلمون ایستاد و با لحن معنی داری خطاب به فاطمه گفت:
-به به خانوم بخشی!!!میبینم که فرمانده ی بسیج در وقت خاموشی اومده هواخوری!!!
فاطمه با لبخند و احترام خطاب به او پاسخ داد:-و خانوم اسکندری هم مثل همیشه با تمام خستگی آماده به خدمت!!
هردو خنده ی کوتاه واجباری تحویل هم دادند.بعد خانوم اسکندری خیلی سریع حالت چهره اش را جدی کرد و پرسید:
-مشکلی پیش اومده؟ چرا نخوابیدید؟ اگر فرماندهان ببینند گزارش میدن
فاطمه با آرامش پاسخ داد:
-قبلا با جناب احمدی هماهنگ کردم. بعد در حالیکه دست مرا در دستانش میگذاشت ادامه داد:
-دوست عزیزم حال خوشی نداشت.در طول روز وقتی برای شنیدن احوالاتش نداشتم.باخودم گفتم امشب کمی برای گپ زدن با ایشون وقت بزارم.
خانوم اسکندری نگاه موشکافانه ای به من انداخت و بگمانم با کنایه گفت:
-عجب دوست خوبی.!! پس پیشنهاد میدم اینجا ننشینید.سربازها رفت وآمد میکنند خوب نیست.تشریف ببرید به خوابگاه مسئولین.
فاطمه گفت:
-ممنون ولی ما در مدتی که اینجا بودیم سربازی ندیدیم.ومیخواستیم تنها باشیم.بنابراین خوابگاه مسئولین گزینه ی مناسبی نیست..
ماحصل صحبتهای این دونفر این شد که ما طبق خواست خانوم اسکندری که کاملا مشخص بود یک درخواست اجباریست به سمت خوابگاه مورد نظر که به گفته ی ایشون کسی داخلش نبود راه راکج کردیم و او وقتی به آنجا رسید به فاطمه گفت:
-من یکساعت دیگر برمیگردم.
که یعنی هرحرفی دارید در این یکساعت به سرانجام برسونید.
تا رفت به فاطمه با غرولند گفتم:
-بابا اینجا کجاست دیگه!!! یعنی یک دیقه هم نمیتونیم واسه خودمون باشیم.؟
فاطمه با خنده ی شیطنت آمیزی گفت:
-فقط یک ساعت....
گفتم.:
-خیلی کمه...
گفت:پس حتما صلاح نیست..
من با لجبازی گفتم:
-آسمون به زمین بیاد زمین برسه به آسمون من باید امشب باهات حرف بزنم
ادامه دارد...
هدایت شده از موعود(عج)
انتظار و پاداش کمنظیر| #غائب_حاضر
امام صادق علیه السلام:
هر کس که در حال انتظار فرج💚 از دنیا برود نزد حق تعالی از بسیاری از شهیدان بدر و احد برتر است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
✨🌹🍃دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان🍃🌹✨
🌸بسم الله الرحمان الرحیم🌸
💐اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ💐
💕خدايا مرا در اين ماه بر روزه و شبزندارىاش يارى ده،و از لغزشها و گناهانش دورم بدار، و ذكرت را همواره روزىام كن،به توفيقت اى راهنماى گمراهان
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203371.mp3
189.4K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان با نوای
استاد موسوی قهار
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#راه مهدوی
⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟
✔ جواب:
امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند:
💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... :
✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند:
✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود.
📚 منبع:
کتاب ملاقات با امام زمان ص 286
💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است:
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ
اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ
اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ
اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ
اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
✳ 2-دعای افتتاح:
✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند
📚 منبع:
صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸
💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم.
💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید.
🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
✅آیا امام زمان(عج) از احوالات ما با خبر هستند؟
✅ منتظران واقعی چه کسانی می باشند؟
✳️در رابطه با اینکه امامان از اعمال ما با خبر هستند، روایات بسیاری است که بر این موضوع دلالت می کنند.
✳️مبنی بر اینکه هر کاری که ما می کنیم ائمه از آن باخبرند و این با خبری با دو شکل انجام می گیرد اول اینکه خود امامان شاهد مستقیم اعمال ما هستند.
✳️بنابر روایات و آیات یکی از کارهایی که ائمه در قیامت انجام می دهند این است که به عنوان شاهد در محضر الهی حاضر می شوند و در حال حاضر امام عصر(ع) شاهد تمام اعمال است.
✳️طبق روایات ملائکه مامور هستند، هر هفته یک یا دو بار و یا هر روز اعمال ما را به امامان بدهند و کسب تکلیف کنند یعنی علاوه بر شاهد بودن امامان، ملائکه نیز شاهد اعمال ما هستند علاوه بر این ادله امام زمان(عج) در یک حدیثی به این نکته تصریح کرده اند.
✅امام در نامه ای که به شیخ مفید نوشته است،
فرموده اند؛
ما به اخبار شما احاطه علمی داریم و از آن باخبریم و هیچ چیزی از اخبار شما از ما در نمی گذرد و از تمامش باخبریم، علاوه بر اینکه امام از احوال ما، افکاری که در ذهن داریم و تصمیماتمان در قلب با خبر هستند، بلکه سعی می کنند هر کمکی که می توانند انجام دهند.
✅در همان توقیع آمده که امام ادامه می دهند؛
ما هرگز رعایت حال شما را وا نمی گذاریم و شما را فراموش نمی کنیم که اگر فراموش می کردیم شدت زندگی به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند بنابراین همین که شیعه می تواند به حیات خود ادامه دهد به خاطر رعایتی است که امام زمان(عج) برای حال شیعیان می کند.
✳️درخصوص سوال دوم کسانی که در اعمال شان این انتظار مشاهده شود منتظر واقعی هستند،
✅ امام علی(ع) در خطبه 160 نهج البلاغه می فرمایند:
یک عده خیال می کنند به خدا امید دارند ولی به خدای عظیم سوگند اینها دروغ می گویند که اگر راست می گویند چرا امیدشان در عملشان نیست چون هر کسی به چیزی که امید دارد، امیدش در عملش دیده می شود.
✳️یکی از اعمالی که باید انجام دهیم تا از منتظران واقعی باشیم، این است که باید ببینیم چقدر می توانیم زمینه های عدالت پذیری و پذیرش عدالت را در خود و جامعه ایجاد کنیم.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️واکنش جالب گوینده خبر به پخش گزارشی درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای در بخش خبری ۱۴ سیما
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#قرآن و آخرالزمان
✅جنگ با یهود در آخرالزمان از مُحکمات قرآنی است
از آیات قرآن برمیآید که در آخرالزمان جبهه حق، جنگی با یهود دارد و این از محکمات قرآنی است که میفرماید،
یهود دو جنگ و فتنه جهانی برپا میکند که یکی قبل از ظهور و دیگری در آستانه ظهور است که درنهایت به دست لشگر حضرت ولیعصر عجل الله منهدم و نابود میشوند. این بحث در تفسیر سوره اسراء مطرح شده است.
✅ با توجه به حوادثی که در چند سال اخیر در کشورهای اسلامی اتفاق افتاده است، هر از چند گاهی در فضای عمومی جامعه و به طبع آن در فضای مجازی، روایاتی منتشر میشود که تطبیق دقیقی با این اتفاقات دارد و ذهن بسیاری بهخصوص جوانان را به خود مشغول میکند، که آیا این روایات میتواند علامتی برای بحث آخرالزمان باشد یا نه.
✳️ یا اینکه با توجه به این روایات وظیفه جدیدی به گردن ما آمده است یا نه. بااینوجود در آستانه ولادت حضرت بقیهالله الاعظم روحی له الفدا لازم دیدیم تا این موضوع را بررسی کنیم.
✅جنگ با یهود در آخرالزمان از موضوعات بدون ابهام در قرآن است
برخی از بزرگان میگویند، ما در بین الطوعین ظهور هستیم، و در بیان استدلال این مطلب میفرمایند:
✅مرحله غیبت حضرت مهدی(عج) در دو مرحله واقعشده است و ظهور ایشان هم ظهور صغرا و هم ظهور کبرا دارد.
در ظهور صغرا توجه مردم به امام زمان(عج) زیاد میشود و همهجا صحبت از ایشان است و جلسات حضرت پرشور میشود و مباحث مهدویت همهجا را فرامیگیرد.
وضع بهگونهای میشود که مردم تشنه و آماده میشوند. و با گرایشی که بعد انقلاب اسلامی نسبت به مهدویت پیداشده است، میتوان تصور کرد که ان شاءاللّه در بین الطلوعین ظهور حضرت مهدی(عج) قرار داریم.
✅ نکته خیلی مهم که میبایست همیشه در نظر داشته باشیم این است که محکمات بحث آخرالزمان را بهخوبی بشناسیم، تا متشابهات ما را به اشکال نیندازد.
✅ از آیات قرآن برمیآید که در آخرالزمان جبهه حق، جنگی با یهود دارد و این از محکمات قرآنی است که میفرماید،
یهود دو جنگ و فتنه جهانی برپا میکند که یکی قبل از ظهور و دیگری در آستانه ظهور است که درنهایت به دست لشگر حضرت ولیعصر(عج) منهدم و نابود میشوند. این بحث در تفسیر سوره اسراء[1] مطرح شده است.
@Mawud12
✅نهایت طول عُمر رژیم صهیونیستی 13سال دیگر است
از محکمات دیگر این است که قرآن میفرماید،
طول عمر یک ظلم مستمر و پایدار بیش از هزار ماه نخواهد بود و درنهایت قدرت و سلطنتش از بین خواهد رفت. این بحث بر طبق تفسیر سوره قدر که میفرماید شب قدر از هزار ماه برتر است از هزار ماهی که در آن شب قدر نباشد، و طبق آن روایت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله که در مورد شجره ملعونه در قرآن بیان فرمودند،
بنیامیه ظالمانی هستند که هزار ماه بیشتر دوام نمیآورند و بعد به سوره قدر استناد کردند، قابل استنباط است.
✅با توجه به این چند مقدمه، میتوان نکاتی را استنباط کرد. بهعنوان نمونه شما اگر ظلم مستمر رژیم غاصب صهیونیستی که منشأ و مبدأ ظلمها و فتنههای مختلف جهان است، را که در سال 1948 به رسمیت شناختهشده است را مبدأ آغاز ظلمهای آنها بدانید و باوجوداینکه هزار ماه حدود 80 سال شمسی میشود، نهایت ظلمی که این یهودیهای صهیونیست بتوانند مرتکب شوند، تا سال 2028 خواهد بود که نهایتاً 13 سال دیگر قدرت و هیمنه آنها درهم خواهد شکست و نابود میشود.
✅این مفسر قرآن بابیان این مطلب که "جهالت، خباثت و غفلت مثلثی شیطانی است که سبب جنایت و ظلم مستمر خواهد داشت و جرثومه فساد و تباهی است که این سه ویژگی در رژیم صهیونیستی جمع است"، تصریح کرد : صهیونیستها چون همین مطالب را در کتابهای خودشان دارند، برای اینکه در آن جنگ بزرگ قبل از ظهور، در تلاشاند دشمن مقابل خود را از بین ببرند.
آنها به دنبال این هستند که حریف را به خود مشغول کند تا با دستان خودش نابود شود. به همین علت، مسلمانان را به جان یکدیگر انداختهاند و شما مشاهده میکنید که در چند سال اخیر، تمام جنگهای موجود، در کشورهای اسلامی مثل یمن، عراق، سوریه، فلسطین،چچن،میانمار و دیگر
ملتهای مسلمان صورت میپذیرد.
✅منبع:
#نویسنده کتاب نگرشی دیگر
به قرآن_ حجته الاسلام مهدی
نخاولی
@Mawud12
دوستان لطفا کانال موعود(عج)12
به دوستان معرفی کنید.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
❤️به عشق امام زمان #انتشار_دهید
💢جرج جرداق ( متفکر و دانشمند مسیحی که شیفته شخصیت حضرت علی ع می شود) در جمله ای از حضرت علی (ع) این چنین تعریف می کند:
" فماذا علیک یا دنیا لو حشدت قواک فاعطیت فی کل زمن علیا بفکره و لسانه و ذی فقاره"
یعنی:
ای دنیا ترا چه می شد که در هر زمانی نیروهای خودت را جمع می کردی و به ما یک علی تحویل می دادی،با همان فکر علی،قلب علی،زبان علی،ذوالفقار علی، کمالات علی؟!
و یک دختر دبیرستانی به این نویسنده پاسخی می دهد، که انسان را به فکر وا می دارد. پاسخ این دختر این بوده است...
👇👇👇
"
ای جورج جرداق، تو دروغ می گویی! تو خواهان علی نیستی!تو دروغ می گویی!...مگر خدای علی به تو علی را نداد که بیست و پنج سال خانه نشین کردی و دنبال دیگران رفتی و در جنگ صفین تنهایش گذاشتی؟!
جورج جرداق ، تو خواهان علی نیستی!....مگر خدای علی بعد از علی اول علی دومی به تو نداد که با زهر جفا مسمومش ساختی و تسلیم معاویه اش کردی؟!
جورج جرداق تو خواهان علی نیستی!....مگر خدای علی بعد از علی دوم به تو علی سوم نداد که در وسط میدان کربلا فریاد می زد:"هل من موحد بخاف الله فینا؟! هل من مغیث یرجوالله فی إغاثتنا؟!" و تو سرش را بالای نیزه کردی و به دنبال یزید رفتی؟!
ای جورج جورداق ، تو خواهان علی نیستی!... مگر خدای علی بعد از علی سوم علی چهارمی به تو نداد و تو در گوشه ی مسجدالحرام تنهایش گذاشتی و دنبال دیگران رفتی؟!
او در مقاله اش اینها را نقل کرده و به اینجا رسیده بود که: ای جورج جرداق اینک علی در بین ما است و در روی زمین است؛ با همان کمالات علی، با همان حلم حسن و با همان شجاعت حسین، ولی تو دنبال علی نرفتی و به دنبال دیگران رفته ای! و او هزار و یکصد سال است که فریاد می زند:" هل من ناصر ینصرنی؟!" و تو دنبالش نرفتی...پس تو دروغ می گویی! جورج جرداق ، تو خواهان علی نیستی!"
هدایت شده از موعود(عج)
تصاویر دجال بصری
👌 مورد تایید تمام قوم و قبیله و اقوام او
❗️ اما مورد تکذیب اتباع کذاب او
چرا ⁉️
چون او هلاک شده است و باید شخص دیگری را جایگزین وی کنند !!
#نقد_مدعی_یمانی
⚠️ مقایسه یمانی در روایات
و
#یمانی فرقه همبوشی
✅ یمانی روایات:
🔹یمانی شیعه علی است.
🔹از یمن میاید.
🔹یمانی به امام زمان دعوت میکند.
🔹یمانی شش ماه قبل از حضرت میاید.
🔹یکی از علائم ظهور است.
🔹در پنج علامت ظهور کمترین حدیث را دارد.
🔹اصلا ممکن است یمانی نیاید(حدیث امام جواد علیه السلام در غیبت نعمانی در مورد علائم حتمی ظهور)
🔹یمانی و پرچم های حق دیگری هم بیاید، امام باقر فرمودند علی رغم حق بودن آنها من جانم را برای یاری امام زمان نگه میدارم(و آنها را یاری نمیکنم)
___________
یمانی فرقه همبوش:
⤵️ دقت شود👇
برای موارد زیر حتی یک روایت هم نداریم.
بازی با کلمات و توجیه و تدلیس است.
✡️یمانی فرزند امام زمان است
✡️یمانی خودش امام است.
✡️یمانی قائم آل محمد است.
✡️با یمانی دین کامل شده نه ولایت علی در روز غدیر.
✡️یمانی رساله عملیه جدید دارد
✡️یمانی دین جدید میاورد.
✡️یمانی معصوم است.
✡️یمانی اطاعتش واجب است.
✡️یمانی حجت خداست.
✡️بچه هاش هم حجت خدایند.
✡️خدا بخاطر یمانی عذاب نمیفرستد.
✡️یمانی جهان را پر از عدل میکند.
✡️یمانی ها ۳۰۰ سال حکومت میکنند.
✡️امام زمان هفت سال حکومت میکند.
✡️یمانی ظرف ۲۷ حرف علم است.
✡️یمانی مهدی اول هم هست.
✡️یمانی وزیر امام زمان است.
✡️یمانی عالم ترین به قرآن است.
✡️یمانی عالم ترین به تورات و انجیل است.
✡️سلاح رسول الله
و پرچم او و عهد رسول خدا نزد یمانی است.
✡️یمانی باید روایات را تایید کند،
چون حجت خداست!!(امام عصر چکاره هستند نمیدانم!!!)
✡️راه شناخت او همان راه شناخت امامان است.
✡️واجب است یمانی را بشناسی.
✡️یمانی از اولاد حسین است.
✡️یمانی دشمن علماست.
✡️یمانی شمشیر به دوش همراه امام زمان گردن فقها را میزند.
✡️اسم یمانی احمد است.
✡️اصلا ۳۱۳ یمانی داریم.
✡️یمانی را قبول نداشته باشی نمازت باطل است.
✡️روزه و حج و همه اعمالت باطل است.
✡️یمانی را قبول نداشته باشی جهنم میروی.
✡️از ولایت علی خارج میشوی.
✡️پیامبر از تو بیزار میشود.
✡️یمانی از یمن نمیاید
از بصره عراق میاید.
✡️یمانی بیاید دوباره غایب میشود.
✡️یمانی یک صوت است.
✡️اتباع یمانی بعد از ظهور او هفت فرقه میشوند.(تا اینجا)
✡️یمانی بجای شش ماه قبل از ظهور ۱۸ سال هم بیاید هیچ کس در دنیا او را نمیشناسد.
✡️صیحه آسمانی قرار است بنام یمانی و بچه هاش زده شود.
✡️یاران یمانی(همبوشی ها) بدون حساب وارد بهشت میشوند.
✡️۳۱۳ نفر روایات یاران یمانی هستند نه حضرت مهدی.
✡️یمانی بیاید کتاب مینویسد.
✡️یمانی در کمرش مهر نبوت است.
✡️یمانی بجای موسی با خدا حرف میزند.
✡️یمانی همان کسی است که بجای عیسی کشته شده دوباره اومده.
✡️یمانی کشتی نوح را نجات داده.
✡️یمانی ابراهیم را از اتش نجات داده.
✡️یمانی قرنها قبل یونس را از شکم
نهنگ نجات داده.
✡️یمانی ......
بازهم دهها مزخرف دیگر
که حتی برای یک مورد آنها یک روایت هم نداریم
غیر از تدلیس و لفاظی و بازی با کلمات
مانند ؛
وهابیان که حقانیت عمر را
#و بهاییان که حقانیت بهاء الله را با تدلیس و لفاظی بنظر خودشان اثبات میکنند.
✡️یک مقام جا افتاده بود!
👈احمد اسماعیل اعلام کرده
سنگی که در رویای یوحنا یه پای مجسمه خورد و مجسمه شکست
آن سنگ در رویای هم یمانی(خودش) بوده!!!
📕مدارک
🔻بیانیه یمانی کیست (احمد اسماعیل ۲۱ربیع الثانی۱۴۲۶)
🔻کتاب متشابهات
🔻کتاب جواب منیر
🔻دراسة فی شخصیة الیمانی الموعود
🔻بیان الحق والسداد
🔻وصیت مقدس
⛔️خجالتم خوب چیزیه!😒
📣 پیروان دجال بصره!
واقعا شب اول قبر و در مواقف قیامت جواب اهل بیت را چگونه میدهید
که بجای تبلیغ برای #امام_عصر علیه السلام برای یک مدعی از طایفه همبوش بصره عراق تبلیغ میکنید؟
چشم هم دارید؟!
📖 لهم اعین لایبصرون بها
تعیین مصداق برای مفاهیمی همچون "سید حسنی"،«خراسانی» و «یمانی» همواره دغدغه احتمال اشتباه و عواقب زیان باری هم چون سست شدن باور مردم به تمامی علایم ظهور و بلکه اصل وجود امام مهدی(عج) را در پی دارد..
#یمانی_واقعی، فضیلت گرا و #ارزش_محور است. این شاخصه نیز می تواند معیار مناسبی برای شناسایی یمانی واقعی باشد. بی گمان بر اساس این معیار وجود رگه های انحرافی هم چون فاصله گرفتن از معیارهای دینی و انحراف از مسیر عدالت، سوء استفاده از امکانات و ... در کسی که خود را یمانی می خواند، بهترین گواه بر دروغ گو بودن اوست.
البته از آن جا که عموما رهبران حرکت های احتماعی در آغاز تصویر مطلوبی از خود به نمایش می گذارند، ارزیابی دقیق شخصیت آن ها در کوتاه مدت امکان پذیر نیست، لیکن با دقت در سخن رانی ها، واکنش ها و موضع گیری های آنان در دراز مدت می توان تا حدودی از چهره واقعی آنان پرده بر گرفت.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#مهدویت
✅ ملاقات با امام زمان در عصر غیبت امری ناممکن نیست بلکه ممکن است برخی به چنین شرافتی واصل شوند.
✳️حال ممکن است سوال شود آیا با این بیان افراد شیاد جری بر ادعای ملاقات با حضرت نمی شوند؟ آیا امکان ملاقات با ایشان فضای ادعاهای دروغینی را که هر روز نوعی از آنها را مشاهده می نمائیم مهیاتر نمی سازد؟
آیا از امکان رویت دم زدن خطر افزایش این ادعاهای کاذب را در پی ندارد؟
در مقام پاسخ باید توجه نمود که:
1⃣اولاً: مسأله رؤیت در عصر غیبت این طور نیست که به اختیار انسان باشد و هر گاه که اراده ملاقات کند برای او حاصل گردد، بلکه وابسته به یک سری شرایط و مصالح خاصّی است که اگر آماده شود حضرت مقدّمات ملاقات را فراهم میسازد.
بنابراین اگر کسی مدّعی ملاقات دائمی است و این گونه خود را وانمود میکند که دائماً با حضرت ارتباط دارد و هر گاه که اراده کند میتواند خدمت حضرت برسد – همانطور که غالب مدعیان چنین ادعائی دارند – و بر این باور است که او واسطه بین مردم و ایشان است، چنین شیادی مطابق توقیعی که حضرت به علی بن محمّد سمری داشتهاند دروغگو و کذّاب است. و لذا باید او را تکذیب کرد.
2⃣ثانیا: باید مدّعی ملاقات را امتحان و آزمایش کرد، آیا از حیث عمل به موازین اسلامی پایبند است؟
آیا هدفش ریا و جذب مردم و انحراف در جامعه نیست؟ آیا به صفات حمیده اخلاقی متصف است یا اینکه نه دارای رذائل اخلاقی است؟
✅و…؛ زیرا بدون شک ملاقات محدود با امام زمان در عصر غیبت تنها برای انسانهای شایسته و پاک که ملتزم به آداب شرع و اخلاق هستند روی می دهد.
عجیب است که بسیاری از مدیان دروغین نه پایبند به شرعند و نه پایبند به موازین اخلاقی اما با این همه عده ای ساده لوح دروغهای آنان را باور می نمایند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
⚠️ایا به لحظات ظهور امام زمان عج نزدیک شده ایم؟؟
✅تصویری اخرالزمانی و وحشتناک از صف دریافت اب و غذا در اردوگاه یرموک سوریه
✅بلایی که میخواهند به مرور برسر ایران هم بیاورند
دوازده خواسته آمریکا از ایران
وزیر امور خارجه آمریکا در سخنانی درباره سیاستهای تازه این کشور در قبال ایران گفت که هر توافق تازهای با ایران باید دارای این شرایط باشد:
١. ایران باید همه جنبههای نظامی فعالیتهای هستهای قبلیاش را به آژانس اتمی اعلام کند.
٢. ایران باید غنیسازی را کامل قطع کند و هیچوقت دنبال بازپردازی پلوتونیم نرود. این شامل بستن رآکتور آب سنگین هم هست.
۳. ایران باید دسترسی بیقیدوشرط بدهد به بازرسان آژانس اتمی به همه پایگاهها در همه نقاط کشور.
۴. ایران باید توسعه برنامه موشکی بالستیک را متوقف کند و پرتاب موشکهایی که قابلیت حمل سلاح هستهای دارند را متوقف کند.
۵. ایران باید همه شهروندان آمریکا و همینطور شهروندان دیگر کشورهای همپیمان ما را آزاد کند.
۶. ایران باید حمایت از گروههای تروریستی را متوقف کند؛ ازجمله حزبالله لبنان، حماس و جهاد اسلامی.
٧. ایران باید استقلال عراق را به رسمیت بشناسد و اجازه دهد شبهنظامیان شیعه عراق خلعسلاح شوند.
٨. ایران باید حمایت از حوثیهای یمن را متوقف کند.
٩. ایران باید همه نیروهای تحتامرش را از سوریه عقب بکشد.
١٠. ایران باید حمایت از طالبان و دیگر گروههای تروریستی را در افغانستان پایان دهد.
١١. ایران باید به حمایت نیروی قدس سپاه از گروههای تروریستی و همپیمانان شبهنظامیاش پایان دهد.
١٢. ایران باید به تهدید همسایگانش که بیشترشان همپیمان آمریکا هستند پایان دهد. از جمله تهدید ویرانکردن اسرائیل و پرتاب موشک به عربستان و امارات
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_یکم
نشستیم روی یکی از تختها و من بدون وقفه شروع کردم به صحبت:
-فاطمه من خواب آقام رو دیدم..بعد از سالها..خواب دیدم تو دوکوهه است.همونجایی که ما امروز بودیم..دیدم که ازم ناراحته.روشو ازم برمیگردونه..هرچی التماسش کردم باهام حرف نزد..جز یک جمله که مو به تنم سیخ میکنه...
پرسید:
چی گفت آقات؟
بغضم رو فرو خوردم و با صدای لرزون گفتم:
-گفت..گفت..سردمه'،!!تو لباس از تنم درآوردی
فاطمه حالت صورتش تغییر کرد وبا حیرت وناراحتی گفت:
-ای وااای....تو مگه چیکار کردی دختر؟!
لحن فاطمه کافی بود تا دوباره هق هق از سر بگیرم و صورتم رو میون دستانم پنهون کنم.میون هق هقم با درماندگی گفتم:واآی فاطمه فاطمه فاطمه...بپرس چیکار نکردم..من تا خرخره تو کثافتم...
فاطمه که حالا نگرانی درصورتش موج میزد دستان منو از روی صورتم کنار زد و در آغوشم گرفت.لرزش بدنش رو میان هق هقم کاملا حس میکردم و گمانم این بود که حالش خوب نیست.ازش پرسیدم:
-خوبی؟
او که لبهایش کبود شده بود با تکان سر بهم فهماند خوبه.ولی خوب نبود.روی تخت دراز کشید و بالبخند تصنعی گفت:
-خوبم فقط خواب آقات...
چیکارکردی عسل که آقات ازت گله داره؟
اوبایادآوری خوابم حواسم رو ازخودش پرت کرد.گردن کج کردم وچیزی یادم آمد. گفتم:
-میدونی اسم واقعی من چیه؟
او با تعجب وپرسش نگاهم کرد.
یک قطره ازاشکم روی گونه ام آرام سر خورد و روی چادرم افتاد:
-رقیه....رقیه سادات
فاطمه حسابی شوکه شد.به سرعت پاشو جمع کرد.بسمتم نیم خیز شد وبا با ناباوری پرسید:
-تو ...ساداتی؟؟؟؟
خودم هم از یادآوریش قلبم به درد آمد وبا حالت تاسف چشمانم وبستم.
فاطمه هنوز تو شوک بود.انگار که من خودم رو ملکه معرفی کردم و او از اینکه چرا تا به الان نمیدونسته که من چه شخص مهمی هستم ناراحت وخجالت زده ست!
گفت:
-چرا زودتر نگفتی؟!تو این پنج شیش ماه اینهمه باهم ازهردری صحبت کردیم اون وقت تو یک کلمه موضوع به این مهمی رو بهم نگفتی؟
گفتم چه فرقی میکرد؟!
با ناراحتی گفت:
-چه فرقی میکرد؟!! میدونی چقدر مقامت پیش خدا بالاست.؟ اگر میگفتی پاهامو درحضورت دراز نمیکردم..مدام صورت وگردنتو میبوسیدم..تو یادگار اهل بیتی..اونوقت..
فاطمه چی میگفت؟!! چرا اینطوری خطابم میکرد؟! پس چرا هیچ کس دیگری درمورد سادات بودنم چنین نظری نداشت؟ فقط عیدهای غدیرخم که میشد دوستان پدرم میومدند و اسکناسهای مهرشده میگرفتند وبا تبریک میرفتند؟ سرو صورتم رو میبوسیدند ولی کسی اینقدر از اینکه من ساداتم حس ارزشمندی بهم نداده بود! و جمله ی آخر فاطمه عجب مشت محکمی بود..مشتی که درست گناهان ریزودرشت وخرابکاریهای این ده ساله ام رو هدف میگرفت. امشب چرا اشکهای من تمامی نداشتند؟ چرا حس شرمندگی وسرخوردگی من پایان نداشت؟ ! اون از آقام که صبح به خوابم آمد و گله کرد من لباس تنشو ازش گرفتم و این هم از فاطمه که یادم انداخت من یادگار اهل بیتم!!! چقدر جمله ی سنگینی بود.پرونده سیاه من کجا و کتاب سفید و خوشبوی اهل بیت کجا؟!
گفتم:شرمنده تر از اینم نکن....روم سیاهه فاطمه..
از کنارش بلندشدم وکنار پنجره ایستادم.نور اتاق کم بود با این حال چراغ رو خاموش کردم تا فاطمه رو نبینم.از بیرون ماه پیدا بود.
با تمام نفرتی که از خودم وکارهام داشتم اعتراف کردم :
-فاطمه میخوای بدونی یادگار اهل بیت تو این دنیا چیکار کرده؟!
ادامه دارد...
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_دوم
با تمام نفرتی که از خودم وکارهام داشتم اعتراف کردم :
-فاطمه میخوای بدونی یادگار اهل بیت تو این دنیا چیکار کرده؟! بعد فوت آقاش زد به جاده خاکی..
اول نمازشو قطع کرد.!! چون میخواست به خیال خودش از خدایی که آقاشو ازش گرفته انتقام بگیره.تو مدرسه همیشه تنها بود.هیچکس باهاش عیاق نمیشد.آخه همیشه ماتم بود.همیشه آینه ی دق بود!!
تنها یک نفر درکش کرد و اونو با همه ی احوالات بدش خواست و باهاش دوست موند که اونم دست روزگار ازش گرفت و برای همیشه مهاجرت کرد به انگلیس..
اون دوست خوب و واقعی یک سری یادگاری برای یادگار اهل بیت گذاشت که اون یادگاریها یک اسم بود که کسی نتونه بشکنتش!!
و یک عالمه اعتماد بنفس و محبت و شجاعت که الان مطمئنم همشون پوشالی بود!!!
آره اسمم رو عاطفه انتخاب کرد تا دیگه کسی صدام نکنه رقی..
بهم شجاعت داد تا مقابل مهری بایستم و حق وحقوقم روبگیرم.
بهم اعتماد بنفس داد تا بتونم با مرگ آقام کنار بیام و از توسریهای مهری نترسم و یادبگیرم چطور گلیم خودمو تو این روزگار از آب بیرون بکشم.
ولی در ازای اینها یک چیز هیچ وقت از بین نرفت واون آرامش وتوجه بود!!
مخصوصا با رفتنش خیلی تنها شدم. اوایل باهاش در تماس بودم.میگفت دانشگاه میره و منم باید برم.حرفشو گوش دادم.با هر بدبختی ای بود رفتم.کارمیکردم وخرج دانشگاهمو جور میکردم.قبل از دانشگاه اگرچه چادرسرم نمیکردم ولی سنگین بودم.نه آرایشی. .نه لباس نافرمی..
تونخ هیچ کدوم اینها نبودم.تو سال اول با دوتا از همکلاسیهام سر ردو بدل کردن جزوه دوست شدم که تو کل دانشکده معروف بودن به ژورنال مدو زیبایی.هم زیبا بودند وهم خوب لباس میپوشیدند. پسرهای زیادی دنبالشون بودند و اونها هم هرروز با یک نفر قرار میگذاشتند. اوایل رفتارهاشون برام آزاردهنده بود وحتی نصیحتشون میکردم ولی نفهمیدم چیشد که منم کم کم عین اونا شدم.خب میدیدم اونها در راس توجهند.شادند.میخندند واز همه مهمتر با من خیلی مهربونند.
شرایط دانشگاه و کارم باهم جور درنمی اومد.از کارم بعد از یه مدت بیروت اومدم و دنبال یه کاری با درامد بهتر گشتم که بتونم گلیمم رو از آب بیرون بکشم.سحر یک دختر شیرازی بود که پدر ثروتمندی داشت و براش خونه ای رهن کرده بود.او وقتی دید اوضاع واحوال مادی و زندگیم درست حسابی نیست بهم پیشنهاد داد منم با او ونسیم در اون خونه زندگی کنم. آغاز تغییرات وفساد من در همون خونه بود.اکیپ سه نفره ی ما باعث به وجود اومدن خیلی اتفاقها شد.اونها با آب وتاب از پسرهای مختلف صحبت میکردند و گاهی با آنها به پارتیهای مشترک میرفتند.اوایل من قبول نمیکردم باهاشون برم ولی یه شب سر اون مساله هم وا دادم...حالا که دارم فکر میکنم میبینم وقتی گناه رو به چشم ببینی و مدام راجبش با زیباترین کلمات تعریف بشنوی کم کم نسبت بهش بیتفاوت میشی وخودت هم گنهکار میشی....
تو همون مهمونی ها بود که فهمیدم چقدر نیاز دارم یه مردی بهم توجه کنه.چقدر دلم نگاه عاشقونه میخواد.چقدر دوست دارم برای پسرها نازوغمزه کنم..سحر منو با یکی تو همون پارتی آشنا کرد.یک پسر زشت وسیاه که وقتی باهات حرف میزد یک کم باید صورتت رو میکشیدی عقب تا بوی مشروب وسیگارش حالتو بد نکنه.اون با همه ی زشتی و غیر قابل تحمل بودنش چیزی گفت که حالم رو تغییر داد.گفت:
-با اینکه عین سحر ونسیم هفت قلم آرایش نکردی ولی خیلی جذاب تر از اونایی!! شاید او به خیلیها این جمله رو در طول روز میگفت ولی من احتیاج داشتم بشنوم.احتیاح داشتم یکی منو ببینه.
بهش گفتم:اگر اینطور بود حتما دوستام بهم میگفتن.
اون با نگاه هرز وبی حیاش خیره به چشمام گفت:باید از یه مرد بپرسی که زیبایی یعنی چی؟! شک نکن دوستات از روی حسادت بهت نگفتن که زیبایی...
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_سوم
هه!!!! یادمه همون شب از سحر ونسیم پرسیدم نظرشون راجع به قیافه ی من چیه؟ نسیم ساکت بود ولی سحر گفت چشمهایی به زیبایی چشمهات ندیدم.
نسیم رو وادار کردم نظرشو بگه. گفت
-جذابی!!ولی با این ریخت وقیافه عین احمقها بنظر میرسی!
راست میگفتن.
اونها از صبح تا شب خرج قرو فرشون میکردند و انصافا خیلی خوش تیپ و خوش قیافه بودند.سحرمهربان تر بود. وقتی دید سکوت کردم انگار احساس ضعف و حقارتم را فهمید.
گفت: از فردا میتونی چندتا از لباسهای منو قرض بگیری بریم بیرون.
نسیم مخالف بود .
میگفت لباسهاتو پسرها دیدند. اگه تن عسل ببینند میفهمند برای توست.
به غرورم برخورد.
گفتم از فردا میگردم دنبال کار.
گشتم.
یه کار نیمه وقت با حقوقی که فقط کفاف رسیدگی به خودمو میداد پیدا کردم.فردای روزی که حقوقم رو گرفتم با دوستام رفتم دنبال لباس و لاک ولوازم آرایشی.میخواستم همه جوره عین اونا بشم.فکر میکردم اگه مثل اونا بشم دیگه همه چی حله .غصه هام.تنهایی هام، خلا های روحیم تموم میشه.ولی تموم نشد.احساس لذت بود.ولی باقی چیزها نبود.بدتراز همه وقتی بود که دایی کوچیکم منو با اون وضع وحال تو خیابون دانشگاه دید.با ناباوری نیگام میکرد. پرسید خودتی؟ دلش میخواست بگم نه ولی من سرمو پایین انداختم. خجالت کشیدم.
گفت : حیف اون مادرو پدر...
همین!!!!
دیگه نپرسید چرا؟! نپرسید دردت چی بود که این شدی؟!
یا دست کم ازخودش هم نپرسید که تا حالا کجا بوده؟ چرا اینهمه مدت ازم غافل بوده؟
نپرسید اگر ما کنارش بودیم شاید رقیه سادات اینطوری نمیشد.
بعد رفت...
از پاقدم خوب داییم سرو کله ی کل فامیل حتی سرو کله ی مهری هم پیدا شد.!!!
همه اومده بودند تابلوی نقاشی شده ی آسد مجتبی رو ببینند و لب گاز بگیرن که واااای بببین دختر آسد مجتبی به چه وضعی گرفتارشده؟؟؟
و با چهارتا فحش و دری وری بزارن برن..رفتن. .
مثل اول که نبودن!!
من موندم و دوستایی که همه چیز من شده بودن تو اون روزها!! و مهمونی های گاه و بیگاه شده بود مرحمی برای قلب و روح جریحه دار شده ام.
سال آخر دانشگاه بودم.اوضاع مالیم درست حسابی نبود.سحرمیخواست برگرده شیراز و ما دیگه خونه ای نداشتیم.من ونسیم تو بدشرایطی بودیم.همون موقع بود که نسیم بهم یاد داد که چطوری ادعای میراث کنم و با کمک دوستهای وکیلش تونستم سهم الارثم رو از مهری بگیرم و خونه ی کوچیکی بخرم و حداقل خیالم راحت باشه یه سقفی بالاسرمه.ولی با خونه ی خالی نه میشد شکم سیر کرد نه خرج تحصیلم در میومد.کار درست وحسابی ای هم که پول مناسبی توش باشه گیرم نمیومد.نمیدونی چقدر اون سال بهم سخت گذشت..نسیم پدری داشت که مثل کوه پشتش بود و مادری که همیشه بهش زنگ میزد وحالشو میپرسید. هرچند که قدر اونها رو نمیدونست و به دلایل خیلی بی اهمیت ازشون متنفر بود و میخواست اونها رو نبینه ولی بالاخره سایه ی بزرگتر بالای سرش بود.اما من....من خیلی تنها بودم فاطمه...خیلی تنها!!
یه روز نسیم با دوست پسرش که بچه ی زرنگ وباهوشی بود ازم پرسیدند اگه با یک پسر پولدار دوست شم عرضه دارم اونو نگهش دارم و اونو شیفته ی خودم کنم؟
من کمی فکر کردم و با توجه به شناختی که از درون مخفی خودم داشتم گفتم :آره!!!کاری نداره!
هردوشون خندیدند.مسعود دوست پسر نسیم گفت: اگه بتونی دختر که نونت تو روغنه!
احتیاحی به کار نداری و میتونی حداقل خرج زندگیتو تامین کنی.
اولش فک کردم شوخی میکنند ولی اونها جدی بودند.مسعود گفت : تو، هم جذابی، هم زیبا.بیشتر دخترهای تهرانی حتی از نوع خانواده دارش فقط از همین طریق تو تهران زندگیشونو میگذرونن..
نسیم به مسعود گفت:عسل نمیتونه. زیادی سادست.
مسعود اما میگفت شرط میبندم روش !!
ومن قربانی یک شرط بندی احمقانه شدم و برای اینکه به نسیم اثبات کنم من هم جذاب و زیبا هستم تمام توان خودم رو بکار گرفتم تا قلب اون پسر پولدار ی که مسعود برام انتخاب کرده بود رو به دست بیارم.اولش قسم میخورم ففط یک قمار احمقانه بود که در ظاهر امر بیروزی با من بود و روز به روز در کارم خبره تر میشدم ولی من دراین قمار خیلی چیزها رو باختم.خیلی چیزها. ..
ادامه دارد