❣﷽❣
🌹🌴 #آخرین_عروس 🌴🌹
#حضرت_نرجس(س)و_تولد_آخرین_موعود(عج)
#قسمت7⃣
محمّد(ص) منتظر جواب است. در اين هنگام عيسى(ع) رو به شمعون، پدربزرگ مليكا مى كند و مى گويد: "اى شمعون! سعادت و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت مليكا را به عقد ازدواج فرزند محمّد در مى آورى؟".
اشك شوق در چشمان شمعون حلقه مى زند و بعد نگاهى به دخترش مليكا مى كند و مى گويد: "آرى، با كمال افتخار قبول مى كنم".
محمّد(ص) از جا برمى خيزد و بر بالاى منبرى از نور قرار مى گيرد و خطبه عقد را مى خواند: "بسم الله الرّحمن الرّحيم; امشب مليكا، دختر شمعون را به ازدواج يازدهمين امام بعد از خود، حسن در آوردم. شاهدان اين ازدواج، عيسى و شمعون و حواريّون و على و فاطمه و همه خاندان من هستند".
وقتى سخن محمّد(ص) تمام مى شود همه به يكديگر تبريك مى گويند و همه جا غرق نور مى شود.21
مليكا از خواب بيدار مى شود. نور مهتاب به داخل اتاق تابيده است. او از روى تخت بلند مى شود به كنار پنجره مى آيد: خدايا اين چه خوابى بود من ديدم!
او مى فهمد كه عشقى آسمانى در قلب او منزل كرده است. او احساس مى كند كه حسن(ع) را دوست دارد.
يا مريم مقدّس! من چه كنم!
آيا اين خواب را براى مادرم بگويم؟ آيا مى توانم پدر بزرگ را از اين راز با خبر كنم؟
نه، او نبايد اين كار را بكند. مليكا نمى تواند به آنها بگويد كه عاشق فرزند محمّد(ص) شده است؟
آخر چگونه ممكن است كه نوه قيصر روم بخواهد با فرزند پيامبر مسلمانان ازدواج كند؟
مدّت هاست كه ميان مسلمانان و مسيحيان جنگ است. كافى است آنها بفهمند كه مليكا به اسلام علاقه پيدا كرده است، آن وقت او را مجازات سختى خواهند كرد!
هيچ كس نبايد از اين خواب با خبر بشود.
اين عشق آسمانى بايد در قلب مليكا مثل يك راز بماند.
* * *
چند روزى گذشته است و عشق ديدار جگر گوشه پيامبر در همه وجود مليكا ريشه دوانده است.
رنگ او زرد شده و خواب و خوراك او نيز كم شده است. همه خيال مى كنند كه او بيمار شده است.
قيصر بهترين پزشكان را براى درمان مليكا مى آورد; امّا هيچ فايده اى ندارد. آنها درد او را نمى فهمند تا برايش درمانى داشته باشند.
مليكا روز به روز لاغرتر مى شود. چشمانش به گودى نشسته است. هيچ كس نمى داند چه شده است.
مادر براى او گريه مى كند و غصّه مى خورد كه چگونه عروسى دخترش با زلزله اى به هم خورد. بعد از آن بيمارىِ ناشناخته اى به سراغ مليكا آمده است.
امروز قيصر، پدربزرگ مليكا به عيادت او آمده است:
دخترم! مليكا عزيزم! صداى مرا مى شنوى!
مليكا چشمان خود را باز مى كند. نگاهش به چهره مهربان پدربزرگش مى خورد كه در كنارش نشسته است. اشكِ چشم او بر صورت مليكا مى چكد:
ــ دخترم! نمى دانم اين چه بلايى بود كه بر سر ما آمد؟ من آرزو داشتم كه تو ملكه روم شوى; امّا ديدى كه چه شد.
ــ گريه نكن پدربزرگ.
ــ چگونه گريه نكنم در حالى كه تو را اين گونه مى بينم؟
ــ چيزى نيست. من راضى به رضاى خدا هستم.
ــ دخترم! آيا خواسته اى از من ندارى؟
ــ پدربزرگ! مسلمانان زيادى در زندان هاى تو شكنجه مى شوند. آنها اسير تو هستند. كاش همه آنها را آزاد مى ساختى و در حقّ آنها مهربانى مى كردى، شايد مسيح و مريم مقدّس مرا شفا بدهند!
قيصر اين سخن را مى شنود و به مليكا قول مى دهد كه هر چه زودتر اسيران مسلمان را آزاد كند.
بعد از مدّتى به مليكا خبر مى رسد كه گروهى از اسيران آزاد شده اند. او براى اين كه پدربزرگ خود را خوشحال كند، قدرى غذا مى خورد. پدربزرگ خشنود مى شود و دستور مى دهد تا همه مسلمانانى كه در جنگ ها اسير شده اند آزاد شوند.
اكنون مليكا دست به دعا برمى دارد و مى گويد: "اى مريم مقدّس! من كارى كردم تا اسيران آزاد شوند، من دل آنها را شاد كردم. از تو مى خواهم كه دل مرا هم شاد كنى".
مليكا منتظر است شايد بار ديگر در خواب محبوبش را ببيند. شايد يار آسمانى اش، حسن(ع) به ديدارش بيايد.22
#ادامه_دارد...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍃هنگام مرگ:
مشاهدات انسان در حال مرگ :
يکی از چیزهایی که انسان در حال احتضارمیبيند
《جايگاه خود در بهشت و يا جهنم برزخ》است، ما در چندين روايت داريم که اجمالاً در آن موقع میفهمد که جای او کجا است.
📖قرآن كريم در اين زمينه میفرماید:
لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذا فَكَشَفنا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ
سوره ق آیه۲۲
ترجمه :
تو از اين حالت غافل بودی و ما پرده را از چشمان تو كنار زديم و امروز چشم تو كاملاً تيزبين است.
🔸در آن لحظه مشاهدات چنان دقيق است كه در روايات، از وقت جان دادن به «عندالمعاينه» هنگام ديدارها ياد شده است،
انسان در آن لحظه باطن و حقيقت اعمال خود را به چشم ملكوتی میبیند.
📚چهل حديث
صفحه۴۵۳
🔸ديدنیها و شنيدنیهای هنگام مرگ، برای انسان مؤمن حال خوشی میآورد،
و با رضايت، جان را تسليم فرشتگان میكند، زيرا او به مقام قرب الهی میرسد و در انتظار چنين روزی بوده است.
از اين رو، لحظه جان سپردن برای او بسيار شيرين و فرح بخش است.
📚تفسیرتسنيم
جلد۵ صفحه 571
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
ترس جماعت احمد الحسن بصری ، #یمانی دروغین ، از #نشر_احادیث اهل بیت (ع) و پاره کردن بنری که در آن روایتی نوشته شده بود مبنی بر اینکه ائمه (ع) دقیقاً #دوازده نفرند.
🍃🌸🍃
#امامرضاعلیهالسلام
#رحلترسولاکرمصلیاللهوآلهوسلم
چون رسول خدا ص قبض روح شد خضر امد و بر در خانه ای که علی و فاطمه و حسن و حسین در آن بود و رسول خدا در کفن بود ایستاد و گفت سلام بر شما ای خاندان محمد هر جانداری مرگ را می چشد و همانا مزد خود را در قیامت دریافت میکنید ؛خدا را در هر از دست رفته ای جانشینی است و از هر مصیبتی تسلیتی است و از هر فوت شده ای جبرانی است به او توکل کنید و به او اعتماد کنید و از خدا برای خود و شما آمرزش می خواهم،امیرالمومنین فرمود این برادر من خضر است آمده شما را در مرگ پیغمبرتان تسلیت دهد.
📚جامع احادیث ج۱حدیث۱۲۱
کمال الدین۳۹۱/۲ح۵
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
دختر بدرالدجی امشب سه جا دارد عزا
گاه میگوید پدر گاهی حسن گاهی رضا
ایام سوگواری حضرت ختمی مرتبت(ص)، امام حسن مجتبی (ع) و ثامن الحجج (ع) تسلیت باد
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
می روم مشهد، خیابان ها شلوغ
می روم قم، شبستان ها شلوغ
کربلا که کُل ایوان ها شلوغ
در مسیرش هم بیابان ها شلوغ
هیچ کس مثل تو بی زوار نیست
با کریمان کار ها دشوار نیست
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
امام صادق علیه السلام :
(در روز ظهور) اول كسى كه دست او را ميبوسد، جبرئيل است،
و سپس ساير فرشتگان و نجباء جن و بعد از آنها نقبا با وى متابعت مى كنند.
مردم در مكه فرياد ميزنند وميگويند:اين مرد كيست و اين جماعت كه با او هستند كيانند و اين علامت كه ديشب ديديم و نظيرش ديده نشده چيست؟
بعضى به بعضى ديگر ميگويند: اين مرد همان صاحب بزهاست!
عده ديگر ميگويند: نگاه كنيد ببينيد كسى از همراهان او را مى شناسيد؟ مردم مى گويند ما جز چهار نفر از مردم مكه و چهار نفر كه از اهل مدينه هستند و فلانى و فلانى ميباشند هيچ كدام آنها را نمى شناسيم.
اين واقعه در آغاز طلوع آفتاب آن روز خواهد بود،
موقعى كه آفتاب طالع شد گوينده اى از چشمه خورشيد بزبان عربى فصيحى بانگى ميزند كه اهل آسمانها و زمين آن را ميشوند، و ميگويد:
اى مردم عالم! اين مهدى آل محمد است و او را بنام و كنيه جدش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميخواند و بپدرش حسن عليه السّلام امام يازدهم تا حسين بن على صلوات اللَّه عليهم اجمعين نسبت ميدهد.
آنگاه گوينده ميگويد: با وى بيعت كنيد كه رستگار ميشويد و مخالفت امر او ننمائيد كه گمراه خواهيد شد.
سپس به ترتيب فرشتگان و جن و نقباء دست او را ميبوسند و ميگويند: شنيديم و اطاعت ميكنيم، هيچ صاحب روحى در ميان مخلوق خدا نميماند جز اينكه آن صدا را ميشنود.
كسانى كه در جاى دور و نزديك و دريا و خشكى ميباشند، مى آيند و براى يك ديگر نقل ميكنند كه ما با گوش خود چنين صدائى را شنيديم.
هنگامى كه آفتاب خواست غروب كند؛ كسى از سمت مغرب زمين فرياد ميزند اى مردم دنيا! خداوند شما در بيابان خشكى از سرزمين فلسطين بنام «عثمان بن عنبسه» اموى از اولاد يزيد بن معاويه ظهور كرده،
برويد و با او بيعت كنيد تا رستگار شويد.و با وى سر بمخالفت بر نداريد كه گمراه ميشويد،
در آن وقت فرشتگان و جن و نقبا گفته او را رد كرده تكذيب ميكنند و بآن گوينده ميگويند: شنيديم و نافرمانى ميكنيم!
هر كس شك و ترديدى بدلش راه يافته باشد و هر منافق و كافرى، با اين صداى دوم گمراه ميگردد.
در آن وقت آقاى ما قائم علیه السلام تكيه بخانه خدا ميدهد و ميگويد:
الا اى اهل عالم! هر كس ميخواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من همان آدم و شيث هستم،
هر كس ميخواهد نوح و پسرش سام را ببيند بداند كه من همان نوح و سام ميباشم،
هر كس ميخواهد ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل هستم
هر كس ميخواهد موسى و يوشع را ببيند بداند كه من همان موسى و يوشع هستم.
هر كس ميخواهد عيسى و شمعون را ببيند، بداند كه من همان عيسى و شمعون هستم.
هر كس ميخواهد محمد صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما را ببيند، بداند كه من همان محمد و على هستم،
هر كس ميخواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسين ميباشم.
هر كس ميخواهد امامان اولاد حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمه اطهار هستم دعوت مرا بپذيريد و بنزد من جمع شويد كه هر چه خواهيد بشما اطلاع دهم.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
❣﷽❣
🌹🌴 #آخرین_عروس 🌴🌹
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود(عج)
#قسمت8⃣
مليكا اعتقاد دارد كه مسيح، پسر خداست، براى همين او خدا را به حقّ پسرش مى خواند تا شايد خدا به او نگاهى كند و مشكلش را حل كند.
امشب دل مليكا خيلى گرفته است. هجران محبوب براى او سخت شده است. نيمه شب فرا مى رسد. همه اهل قصر خواب هستند.
او از جاى بر مى خيزد و كنار پنجره مى رود. نگاه به ستاره ها مى كند. با محبوبش، حسن(ع) سخن مى گويد:
"تو كيستى كه چنين مرا شيفته خود كردى و رفتى! تو كجا هستى، چرا سراغم نمى آيى! آيا درست است كه مرا فراموش كنى".
بعد به ياد مريم مقدّس(س) مى افتد، اشك در چشمانش حلقه مى زند، از صميم دل او را به يارى مى خواند.
مليكا به سوى تخت خود مى رود. هنوز صورتش خيس اشك است.
او نمى داند گره كار در كجاست؟ آن قدر گريه مى كند تا به خواب مى رود.
او خواب مى بيند:
تمام قصر نورانى شده است. نگاه مى كند هزاران فرشته به ديدارش آمده اند. گويا قرار است براى او مهمانان عزيزى بيايند.
او از جاى خود بلند مى شود و با احترام مى ايستد. ناگهان دو بانو از آسمان مى آيند. بوى گلِ ياس به مشام مليكا مى رسد.
مليكا نمى داند راز اين بوى ياس چيست؟
مليكا يكى از آنها را مى شناسد، او مريم مقدّس(س) است، سلام مى كند و جواب مى شنود; امّا ديگرى را نمى شناسد.
مليكا نگاه مى كند، خداى من! او چقدر مهربان است. چهره اش بسيار آشناست.
مريم(س) رو به او مى كند و مى گويد:
"دخترم! آيا اين بانو را مى شناسى؟ او فاطمه(س) دختر محمّد(ص)است. مادر همان كسى كه تو را به عقد او درآورده اند".
مليكا تا اين سخن را مى شنود از خود بى خود مى شود. بر روى زمين مى نشيند و دامن فاطمه(س) را مى گيرد و شروع به گريه مى كند.
بايد شكايت پسر را به پيش مادر برد.
مادر! چرا حسن به ديدارم نمى آيد؟ او چرا مرا فراموش كرده است؟ چرا
مرا تنها گذاشته است؟
اگر قرار بود كه مرا فراموش كند چرا مرا اين چنين شيفته خود كرد؟
مگر من چه گناهى كرده ام كه بايد اين چنين درد هجران بكشم؟
مليكا همين طور گريه مى كند و اشك مى ريزد. فاطمه(س) در كنار او نشسته است و با مهربانى به سخنانش گوش مى دهد.
فاطمه(س) اشك چشمان مليكا را پاك مى كند و مى گويد:
ــ آرام باش دخترم! آرام باش!
ــ چگونه آرام باشم. دردِ عشق را درمانى نيست، مادر!
ــ دخترم! آيا مى دانى چرا فرزندم حسن به ديدارت نمى آيد؟
ــ نه.
ــ تو بر دين مسحيّت هستى. اين دين تحريف شده است، اين دين عيسى را پسر خدا مى داند. اين سخن كفر است. خدا هيچ پسرى ندارد. خود عيسى(ع) هم از اين سخن بيزار است. اگر دوست دارى كه خدا و عيسى(ع) از تو راضى باشند بايد مسلمان بشوى. آن وقت فرزندم حسن به ديدار تو خواهد آمد.
ــ باشد. من چگونه بايد مسلمان بشوم.
ــ با تمام وجودت بگو: "اَشْهَدُ اَنْ لا الهَ الاّ الله، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله"، يعنى شهادت مى دهم كه خدايى جز الله نيست و محمّد بنده او و فرستاده اوست.
مليكا اين كلمات را تكرار مى كند. ناگهان آرامشى بس بزرگ را در وجود خويش احساس مى كند.
آرى، حالا مليكا مسلمان شده و پيرو آخرين دين آسمانى گشته است.
اكنون فاطمه(س) او را در آغوش مى گيرد، مليكا احساس مى كند گويى در آغوش بهشت است.
فاطمه(س) در حالى كه لبخند مى زند رو به او مى كند و مى گويد: "منتظر فرزندم باش. من به او مى گويم كه به ديدارت بيايد".
مليكا از شدّت شوق از خواب بيدار مى شود. اشك در چشمانش حلقه مى زند.
كجا رفتند آن عزيزان خدا؟!23
#ادامه_دارد...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
❣﷽❣
🌹🌴 #آخرین_عروس 🌴🌹
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخهرین_موعود(عج)
#قسمت9⃣
مليكا از جا برمى خيزد و به سوى پنجره مى رود، نگاهى به آسمان مى كند. چشمانش به ستاره روشنى خيره مى ماند.
او با خود سخن مى گويد: بار خدايا! مرا براى چه برگزيده اى؟ بين اين همه مسيحى كه در اين سوى جهان بى خبر و غافل زندگى مى كنند مرا انتخاب كردى تا به دست بانويم فاطمه(ع) مسلمان بشوم.
اين چه سعادت بزرگى است! او بى اختيار به سجده مى رود تا خدا را شكر كند.
او منتظر است تا شب فرا برسد و محبوبش به ديدارش بيايد.
نسيم میوزد و بوى بهشت مى آيد. حسن(ع) به ديدار مليكا آمده است.
ــ آقاى من! دل مرا اسير محبّت خود كردى و رفتى!
ــ اگر من به ديدارت نيامدم براى اين بود كه تو هنوز مسلمان نشده بودى، بدان كه هر شب مهمان تو خواهم بود.
از آن شب به بعد هر شب، حسن(ع) به ديدار مليكا مى آيد. مليكا در خواب او را مى بيند و با او سخن مى گويد.
كم كم مليكا مى فهمد كه حسن(ع)، امام است، او با مقام امام آشنا مى شود و مى فهمد كه خدا همه هستى را در دستِ امام قرار داده است.
حالِ مليكا روز به روز بهتر مى شود، خبر به قيصر مى رسد. او خيلى خوشحال مى شود. مليكا ديگر با اشتها غذا مى خورد و بعد از مدّتى سلامتى كامل خود را به دست مى آورد.
او هر شب محبوب خود را مى بيند، اگر چه اين يك رؤياست; امّا شيرينى آن، كمتر از واقعيّت نيست.
او تمام روز منتظر است تا شب فرا برسد و به ديدار آفتاب نائل شود.
روزها مى گذرد و او در انتظار وصال است.24
* * *
امشب فكرى به ذهن مليكا مى رسد، او بايد حرف دلش را به حسن(ع) بگويد. او تا كى مى خواهد در هجران بسوزد؟ بايد از محبوبش بخواهد كه او را پيش خود ببرد.
رؤياى امشب فرا مى رسد، حسن(ع) به ديدار او مى آيد. مليكا سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد:
ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟
ــ به زودى پدربزرگ تو، سپاهى را براى مبارزه با لشكر اسلام مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين سپاه مى روند. تو بايد لباس يكى از اين كنيزان را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى.
ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟
ــ در اين جنگ، مسلمانان پيروز مى شوند و همه سربازان و كنيزان رومى اسير مى شوند. مسلمانان، كنيزان رومى را براى فروش به بغداد مى برند. وقتى تو به بغداد برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد. تو در آنجا منتظر پيك من باش!
مليكا از شوق بيدار مى شود. اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى محبوب خود برود.
به راستى او چگونه مى تواند از اين قصر بيرون برود؟
مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد.
مليكا با كنيز قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است.
خبر مى رسد كه سپاه روم به سوى سرزمين هاى مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند.
قيصر پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او دعا مى كند.
سپاه حركت مى كند امّا مليكا هنوز اينجاست.
تو رو به مليكا مى كنى و مى گويى:
ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟
ــ صبر داشته باش. من فردا از شهر خارج خواهم شد. امروز نمى شود، همه شك مى كنند.
فردا فرا مى رسد. مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود.
او با همان كنيز مورد اطمينان از قصر خارج مى شود. چند سواره نظام آماده حركت هستند.
آنها حركت مى كنند، مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با سرعت مى روند.
نزديك غروب مى شود، سپاه روم در آنجا اتراق كرده است. مليكا مى خواهد سپاه روم را ببيند و سربازان را تشويق كند.
او ابتدا به خيمه كنيزان سپاه مى رود. آنها مشغول آشپزى هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر قيصر روم به اين بيابان آمده باشد.
مليكا داخل خيمه اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه كنيزان شده است.
او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در آشپزى به او كمك كند.
هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه مليكا بودند خيال مى كنند كه مليكا امشب مى خواهد در اينجا بماند.
#ادامه_دارد...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
امام صادق علیه السلام :
سنگينى ترازوى اعمال را جستجو نمودم ، پس آن را در گواهى و شهادت به يگانگى خدای تعالى و رسالت پیامبر او یافتم .
مستدرك الوسائل ، ج 12 ، ص 173
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
قابل توجه برخی
زالو صفتان
حرامخواران،
تضییع کننده گان بیت المال،
اختلاس گران
و بی ننگهایی که از رو نمی رن.
😞شهدا شرمنده ایم😔
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12