🗿 داستان مهیّج گرویدن جادوگر آفریقایی به دین مبین اسلام
▫️بامالو کانتریو نام مستعار جادوگر و ساحر آفریقایی اهل یکی از کشورهای واقع در منطقه غرب آفریقا است. وی به دنبال شغل آبا و اجدادی خود از کودکی تا سن پنجاه سالگی از راه رمالی و سحر و جادو گذران زندگی میکرده که پس از گذشت نیم قرن از عمرش به یکباره لطف الهی شامل حالش شده و به دین مبین اسلام و مکتب حق اهل بیت (ع) میگراید.
این گفتگو توسط #خبرگزاری_حوزه ابتدا به زبان محلی (لینگالا) تهیه شده و سپس به فرانسوی و در نهایت به زبان فارسی بازگردانده شده است.🔻
🔹...پدرم یکی از خبرهترین و در عین حال گمنامترین رمالان و ساحران آفریقا در زمان خود بود که فقط افرادی خاص و سران دولتی و حکومتی آن هم با چند واسطه موفق به ملاقات و دیدار وی میشدند و شاید این نکته برای شما و مخاطبانتان جالب باشد که از سن ده سالگی تا زمان مرگ هیچ کس نتوانسته بود چهره پدر را ببیند؛ او همیشه چهره خود را با شالی سفید میپوشاند و باور داشت که کشف حجاب از صورتش موجب کاهش انرژی ها ماورائی وی میشود.
🔹...روزی حیوانی وحشی از پنجره باز محل نگهداری خدایمان وارد اتاق شد و به محض ورود با خدای خدایان برخورد کرد و آن را بر روی زمین انداخت که موجب شکستن و چند تکه شده آن شد. همانجا بود که در ذهنم این سوال پیش آمد: چگونه خدایی به این عظمت که تمامی مقدرات ما را رقم میزند و ما را از ارزاق و نعمتها بی نیاز ساخته نتوانست در مقابل حیوانی وحشی از خود دفاع کند؟ اما به دلیل ترس از پدر هیچگاه این سوال را بر زبان نیاوردم.
🔹 ...متوجه شدیم بت جدیدی که قرار است آن را پرستش کنیم در همان اتاق خاص در بین زمین و هوا معلق است و هیچ تکیه گاهی ندارد که هرچه سرّ این موضوع را از پدر خواستیم پاسخ نگفت. بعدها و در آستانه مرگ پدر متوجه شدم که وی به یکی از #شیاطین تحت امر خود دستور داده تا از خدای خانوادگی ما به صورت تمام وقت محافظت کند.
پدرم عاقبت بسیار ناخوشایندی داشت و مرگ سختی را چشید و حتی پس مرگ هیچکس هرگز نتوانست جسد او را پیدا کند.
🔹در سن سی و پنج سالگی به حدی توانمند شده بودم که بسیاری از شخصیتهای سیاسی و افراد با نفوذ مملکتی به نزد من آمده و برای حل مشکلات خود از من کمک میخواستند.
🔹... یک شب تابستانی در عالم رویا زیر یک درخت سرسبز مردی را دیدم با لباسی بلند و سفید و شالی همرنگ آن لباس که بر دور سرش پیچیده بود و پشت به من ایستاده و زیر لب گویی با کسی مناجات میکرد. چند قدمی که نزدیک تر شدم دیدم آن #مرد_سفیدپوش کمربندی بر کمر خود دارد که روی آن سیزده نگین درشت و درخشنده چشم نوازی میکند که دو نگین اول به رنگ سبز، ده تای بعدی نقره ای و آخرین نگین به رنگ طلایی بسیار خاصی بود که چشم مرا به خود خیر کرد.
🔹چند روز بعد در خانه اقوام نشسته بودم و کاری برای انجام نداشتم برای گذران وقت از یکی از پسران قوم خویشمان خواستم بیاید و چون به زبان فرانسه مسلط بود کتاب را برایش آوردم تا چند صفحه ای برایم بخواند و ترجمه کند. او نیز همین کار را کرد از روی جلد شروع به خواندن کرد:
«راه های رسیدن به کمال»، (سید مجتبی #موسوی_لاری).
🔹پس از حدود یک سال زندگی در کشور نیجریه به کمک آن دوست مسلمان شده و به مکتب اهل بیت (ع) گرویدم و در مورد تغییر نام خود نیز باید بگویم آن را نیز دوستم برایم برگزید، زیرا روزی از وی پرسیدم به کسی که بسیار مشتاق امام عصر خود و ظهور وی باشد در لغت عربی چه گفته میشود؟ وی نیز در جواب گفت: #منتظرالمهدی که این نام بسیار بر قلب من تاثیر گذاشت و تصمیم گرفتم تا آن نام را برای زندگی در نیم قرن دوم عمرم برگزینم.
متنکامل این گفتگو را در لینک زیر بخوانید:
http://hawzahnews.com/detail/News/493639