و تو میگی که من کشــتی رو ترک کردم ، اما من داشــتم همراهش غــرق میشدم . فکر کردی تا کجا پاییــن میرم ؟ تا کجا فــرو میرم قبل از اینکه از درون تکهتکه بشم ؟ ستـون فقراتـم خُــرد شد ، همون لحظه که داشتم خودمــون رو به بالا میکشیدم . و در آخـر ، روی تـپهای ایستادیـم ؛ دو قــبر و یک تفنــگ .