eitaa logo
کانال تنهامسیری های مازندران
1.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5هزار ویدیو
61 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمین ارتباط برقرار کنید.👇👇👇 @Yaa_ss در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی موسسه تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد🌟
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی بیان روایت گونه ی زندگی دیگران می تونه تلنگری باشه برامون، من شرایط چند نفر از اطرافیانم رو که خودم مشاهده کردم، میخوام خدمت تون بگم: 🔹 یکی از دوستام، ١۵ سال از ازدواجش میگذره، همسرش ناباروری داره، چند بار هم با روش‌های کمک باروری اقدام کردن اما به نتیجه نرسیدن، می‌گفت طبق بررسی و نظر متخصصین، آقاشون بخاطر اینکه در دوران جوانی، در باشگاه بدنسازی از آمپول ها و داروهای هورمونی استفاده میکرده، دچار مشکل شده... لذا: آقایون مواظب سلامت خودتون باشین، فکر نکنید ناباروری فقط از طرف خانم‌هاست، طبق تحقیقات یک سوم ناباروری ها از طرف آقایون هست. 🔹 یکی از دوستان دیگه، بعد از ازدواج باردار شده، بخاطر رفتن سر کار، تا ۵ سالگی بچه اش اقدام به بارداری نکردن، تا سر فرصت و بعد از ثبات کار به فکر بچه بشن، از زمانی که اقدام کرده متاسفانه خانم باردار نمیشه، دکترا گفتن ذخیره تخمدانی تون کم هست و شاید با روش های کمک باروری بشه براتون کاری کرد... لذا :بخاطر کار و درس و... هیچ وقت فرزندآوری تون رو به تاخیر نندازین. 🔹 یکی دیگه از دوستان، خانم بعد از ۴ سال زندگی مشترک و داشتن یک فرزند، بخاطر اعتیاد و بداخلاقی از همسرش جدا شده، همیشه تو مجردی می گفت من میخوام ۴ تا بچه بیارم، ولی سرنوشت طور دیگه ای رقم خورد براش. الان میگه کاش زمانی که از همسرم جدا شدم، لااقل ۲یا۳ تا بچه می‌داشتم. لذا :تو فامیل به فکر ازدواج افراد طلاق گرفته هم باشین. یا لااقل وقتی کسی به فکر ازدواج با یک خانم یا آقای طلاق گرفته هست، نگین اگر آدم خوبی بود، همسر اولش طلاقش نمی داد. 🔹 یکی دیگه از دوستان هم بعلت ناباروری، مدتی زندگیش بهم ریخته بود، دائم هراس و نگرانی، تا بالاخره زن و شوهر راضی شدن و یک دختر ناز از بهزیستی برداشتن، هم ثواب کردن و هم زندگی این زوج از نظر روانی و اجتماعی عالی شد، پا قدم دخترش براش خیر بود. لذا: وقتی خدا یک در رو بست، درهای دیگه ای به روت باز میکنه، کافیه با دقت به اطرافت نگاه کنی. 🔹 یکی از همکارام هم، بچه دار نمیشدن، سال گذشته خانم یک بچه رو به فرزند خواندگی برداشت، و بعد از ۹ ماه که از مرخصی آمد، خودش حامله بود.. چقدر حال دل آدم خوش میشه وقتی خبر بارداری یک نفر رو می‌شنوه. لذا: به خدا اعتماد کنید. اون بهترین ها رو برا شما میخواد 🔹 گروهی هستن که میگن ما دوست داریم برای جوان ماندن ایران کاری کنیم، اما دیگه سن مون گذشته، شرایط باردار شدن نداریم، درسته شما توان بارداری ندارین اما میتونین اگر فرزند در شرف ازدواج دارین، شرایط ازدواج آسان برای بچه هاتون رو مهیا کنید، تا لااقل اونا برای فرزندآوری به موقع اقدام کنن، اگر هم بچه تو این سن ندارین، میتونین با معرفی جوانان دم بخت و واسطه شدن برای ازدواج دیگران، قدم خیر بردارین، از طرفی اگر در اطرافیان، خانواده تک فرزند دارین حتما هر بار که اون نفر رو می‌بینید یک تلنگر بهش بزنید، در مورد رزاقیت خدا، معایب تک فرزندی و... باهاشون صحبت کنید از خانواده های خوش جمعیت و باشکوه براشون بگین تا شاید کم کم بتونین در ذهن اونا اثر مثبتی بذارین و اونا رو به تفکر در این خصوص وادار کنید ... لذا: همه ما مسئولیم، همه ما می تونیم در راستای فرمایشات رهبر عزیزمون و داشتن ایران جوان و ابر قدرت گام برداریم. 🌹 @Mazan_tanhamasir
۱۶ ساله بودم که به اصرار خواستگار، ازدواج کردم اما این ازدواج اول تمام سختی هام بود، همسرم از همون ماه های اول خیلی اذیتم کرد، یک سال و ۸ماه بعدش به خواست خودم و بخشش مهریه جدا شدم. بعد از پنج سال در سن ۲۲ سالگی عید سال ۹۷، همسایه ۱۷ سال پیشمون پدر رو میبینن و قرار میذارن بیان عید دیدنی، اون روز میخواستم برم مهمونی خونه دوستم همه چی دست به دست هم داد که من بعد از اومدن مهمون ها برم. زنگ در خورد و همسایه ۱۷ سال پیش با خانوادشون اول پسرشون اومد بالا پرده تکون خورد من دیدم یک آقا با لباس روحانیت از پله میاد بالا، باورم نمیشد محمد طلبه شده باشه. وقتی نشستن من گفتم آقا محمد الان اینقدر با وقار شدین، من یک عکس از بچگیمون دارم با لباس تو خونه ای، ادا خشایار در آوردین و این حرف من خاطرات دوران کودکی رو برای محمد آقا زنده کرد. ۱۳ بدر شد من رفتم سر مزار شهید مدافع حرم که دوست پدرم بود، نشسته بودم و کتاب شهید هادی رو میخوندم. آقایی اومد و رو به رو من نشست سرمو بالا کردم دیدم آقا محمده، بعد احوال پرسی گفتن اینجا چه می‌کنید؟ منم مفصل توضیح دادم که شهید هادی دوست منه من هر پنج شنبه میام سر این مزار شهید که دوست پدرمه و نامه برای شهید هادی می‌نویسم لبخندی از رو تایید زدن و یک تسبیح شرف شمس که تو دستشون بود، هدیه دادن بهم... چند وقت بعد قرار بود خانواده آقا محمد گویا برای من خواستگاری بفرستن اما نگو دل خودش گیر کرده بود و میترسید من به طلبه جواب منفی بدم. محمد قبلاً مهندس بوده با حقوق بالا اما بخاطر علاقش به طلبگی وارد حوزه میشه و بخاطر همین همسر سابقش ازش جدا میشه و هرچی داشته و نداشته رو ازش میگیره خلاصه من و محمد زندگی خودمون از زیر صفر شروع کردیم اما عاشق هم بودیم. مهریه من برداشتن یک فرزند یا چند فرزند به فرزند خواندگی بود، همون ماه اول عقد خدا توفیق داد و من باردار شدم و با مخالفت ها سخت خانواده ها مواجه شدم برای نگهداری از فرزندم، وقتی همه میگفتن باید سقط بشه تا برات عروسی بگیریم. انقدر تحت فشار بودم برای سقط که بی خبر رفتم مشهد، سه روز دنبالم میگشتن و من تو حرم به امام رضا گفتم خودت فرزند منو نگهدار و در رکاب خودتون پرورش بده و همه رو راضی کن. پدر فهمیده ای داشتم با وجود همه ی اذیت ها پدرم پشتم بود و منو با خرید جهاز کامل فرستاد خونه ی بخت... خانواده همسرم به شدت مخالف نگه داشتن بچه ام بودن و چون من گفتم نگهش میدارم، منو از همه چی محروم کردن در بدترین شرایط مالی همسرم... فاطمه خانوم فرشته کوچولو من خرداد ۹۸ دنیا اومد، در سه ماهگی فاطمه، ما بخاطر تحصیل همسرم راهی مشهد شدیم با اندکی رهن و اجاره که واقعا واقعا کم بود، دوباره رفتم پیش امام رضا گفتم آقا در شهر شما یک خونه کوچیکم نیست برای ما فقیر درگاه شما؟ که خیلی معجزه وار یک خونه نزدیک حرم برامون پیدا شد، اینقدر اوضاع مالی بد بود که حتی پول خرید نان هم نداشتیم و هیچ کسی کمک حال ما نبود. تو این اوضاع پدر همسرم یهو گذاشت و برای همیشه از پیش خانواده رفت از طرفی همسر من بخاطر ورشکستگی پدرش، همه وام ها رو بنام خودش برداشته بود، پدرش رفت و ما موندیم یک عالمه قسط و بدهی... از طرفی هر چند ماه یکبار، باید مهریه می‌دادیم به خانوم سابقش، گذشت خیلی روزا بدی بود بخاطر همسرم خیلی از تیکه های جهیزیه رو فروختم. ر این بین شرایطی پیش آمد، همسرم آزمایشی داد که متوجه شدیم اسپرم صفر شده، دکترا میگفتن از استرس هست. همسرم واقعا پیر شده بود تو این مشکلات مونده بودم چکار کنم؟ چطور همسرم رو از این شرایط سخت نجات بدم، آخه خیلی خودش باخته بود و افسرده شده بود. با خدا و امام زمان معامله کردم. گفتم با همین اوضاع مالی میرم بهزیستی تقاضا بچه میدم. خیلی رفتم بارها بارها بدترین برخورد ها باهام شد. اون موقع دخترم ۲ ساله بود. صاحب خونه گفت باید بلند شید. ماهم مونده بودیم چطور با این رهن و اجاره که داریم خونه پیدا کنیم، سختی خیلی کشیدیم خیییییلی ها... تمام دکترا رو رفتیم، می گفتن فقط باید استرس کم بشه و درمان نداره... دوبار رفتم پیش امام رضا آقا نذار طلبه شما پیش زن و بچش خجالت بکشه، آقا ما جایی جز شما نداریم. فردا شد از حوزه زنگ زدن خونه هست با این شرایط برید ببینید، رفتیم اینقدر نزدیک آقا که پیاده میشه رفت حرم... خیلی دوندگی کردم که بتونم از بهزیستی بچه بگیرم، هربار نمیشد و نمی‌دادند. ماه رمضون شبها احیا گفتم خدایا شرط من برای ازدواج با روحانی بچه بوده، میخواستم شیعه ها زیاد بشن و من حداقل سهمی داشته باشم. خدایا نه دیگه می‌تونم خودم بچه بیارم نه بهم بچه های یتیم رو میدن، کمکم کن. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
بعد از احیا یک پیامک اومد برام که بهزیستی با شرایط ویژه ای بچه میده، اسم این بچه ها فرزند میهمان هست یعنی امکانش هست تا دوسال پدر و مادرش پیدا بشن و بگیرنش ازت اما من به همین هم قانع بودم چون می‌گفتم یک روز پرستاری از این بچه یتیم آینده و آخرت منو می‌سازه و اینکه حداقل اون بچه دوسال می‌دونه مادر داشته خیلی چیزا رو درک می‌کنه، محبت، عشق، مادر، پدر، خانواده... وقتی هم که خانوادش بیان قطعا از من براش خیلی بهترن، هرچی باشه پدر و مادرشن دل به دریا زدم و رفتم موسسه چند جلسه مشاوره، بازدید از خونه که می‌ترسیدم رد بشه چون خونه ما ۶۵ متره و طبقه چهارم و اجاره است، ‌درآمد همسرم خیلی پایین تر از خط فقره... اما با دل و جرات و بخاطر هدفی که داشتم جلو می‌رفتم، همسرم بخاطر مهریه من دینی به گردن خودش میدونست از طرفی هم اینکار رو دوست داشت و می‌گفت کسی که به یتیم خدمت کنه، همنشین پیامبر، من حتی میگفتم بچه تحت درمان هم راضی ام نگه دارم اونام دل دارن عیبی ندارد من اذیت شم. یکسری کار اداری انجام شد و گفت باید برید تو نوبت، چند روز طول کشید شهادت امام صادق تلفنم زنگ خورد یک پسر ۱/۵ ساله، سالم پدر و مادرش دچار اعتیاد بودن این بچه حتی شناسنامه نداشت با سوختگی بردنش بهزیستی در ۸ ماهگی، رو بدنش رد آزار اذیت خانوادش هست. دو دل بودم برم ببینمش یا نه اصلا پسر دوساله میتونم نگه دارم یا نه؟ گفتم میرم حتما حکمتی داره چون میگفتن به من فقط دختر میدن بخاطر که بچه زیستی من دختر بود، چی شد زنگ زدن برای پسر؟ حتما حکمتی داشت. بعد که فکر محرمیت رو کردیم، رفتیم دیدنش، تو سالن انتظار نشسته بود. صدای کفش جیغ جیغی میومد یک پسر بچه از در اتاق اومد داخل، چهره ملیح و دلنشینی داشت. همینکه منو دید خندید بغلش کردم و بهش خوراکی دادم. گفتم به همسرم بریم که کاراش بکنیم و ببریمش خونه... وقتی داشتم از در اتاق می‌رفتم دستشو از من جدا نمی‌کرد و دنبالم گریه افتاد فقط خدا می‌دونه من چقدر گریه کردم، چقدر غصه خوردم به مظلومیت این بچه ها... برای محرمیت، از طرف من به مادر بزرگم که بدون همسر هستن، محرم شد که اینطوری به من و خواهر و مادرم و همسرم محرم میشه و از طرف همسرم به دختر خواهر شوهرم، که به مادر همسرم و خواهرشون و مادربزرگشان محرم شد. اسمشو گذاشتم محمد صادق و گفتم برام مهم نیست میخواد دائمی بشه در آینده یعنی مال خودمون بشه یا نه مهمان باشه و بیان ببرنش، من این لحظه های که باهمیم، خوش هستیم. محمد صادق خیلی منو اذیت کرد، خیلی شیطون بود و خیلی خیلی بی کله کارای خطرناک می‌کرد، طوری که از وقتی اومد تا ۶ماه که گذشت من ۱۰ کیلو کم کردم اما قدمش برای من خیر بود. دخترم حالش خیلی بهتر بود و دیگ هی نمی‌گفت داداش و آبجی می خوام. قرض های همسرم داده شد، مهریه خانوم سابق به لطف خدا داده شد، همسرم کار خوبی پیدا کرد و طلبگی رو ادامه می‌داد و زندگی ما جوری شد که ما اصلا نمی‌فهمیدم این همه برکت از کجا میاد! با عقل جور در نمیاد واقعا، با درآمد ۸ میلیونی، ۱۵ میلیون قسط، خرج خونه، خرج بچه ها، اجاره خونه، خرج مادر همسرم، که همسرم می‌داد و اون بار اولین و آخرین باری بود که حساب کتاب کردیم چون بهتره که ندونیم عقل ما قد نمیده به لطف کرم خدا (ما چیزی به نام محمد صادق نکردیم، نداشتیم که بکنیم فقط با یک تعهد نامه به لطف خدا حل شد ) الان محمد صادق ۲/۵ و کنار ما داره زندگی می‌کنه باور کنید این بچه وقتی اومد میوه نمیدونست چیه، بغل نمی‌دونست، بوس نمی‌دونست، مامان و بابا نمیدونست چیه و اینها قلب منو به درد می‌آورد که چرا میگیم بچه خودم باشه، چرا میگیم بچه خودِ آدم چه گلی به سرت میزنه که این بزنه و.... اینام آدمن، حق زندگی دارن، حق دارن مادر و پدر داشته باشن، گناهی ندارن که پدر ومادرشون آدم های با صلاحیتی نبودن حالا محمد صادق یک پسر معمولیه و روزی چند بار به من میگه مامانی دوستت دارم ❤️ چند روز پیش دخترم آرزو میکرد که خواهر دار بشه اونم دوقلو منم ته دلم میخندیدم آخه چه جوری؟ دیگه به ما نمیدن بچه خودمم که با وضع بیماری همسرم بچه نمیتونم بیارم. رفتیم موسسه که ببینم آقا محمد صادق تکلیفش چی میشه. آخه ۶ماه که دادگاه گفته بود تموم شده بود، گفتن ان شالله دائمی میشه. ادامه 👇 🌹 @Mazan_tanhamasir
من و همسرم گفتیم نمیشه یک بچه دیگه هم بهمون بدین؟ اونا پرسیدند که چرا می‌خواین؟ گفتم دختر من خواهر میخواد، خوب وقتی میشه اینجوری هم ثواب کنی، هم یک بچه بی سرپرست مادر دار بشه ،چی بهتر از این (از طرفی که بهزیستی پوشک و شیرخشک این بچه ها رو تامین می‌کنه یعنی محمد صادق تا ۲ سالگی پوشکش رو میدادن) و صادق برای ما برکت زیاد داشته، دوست دارم تمام بچه های اینجا رو ببرم خونه، از طرفی مهریه ام همینه... گفتن دختر یا پسر؟ گفتم نوزاد دختر می‌خوام یا دوقلو دختر یا دوقلو دختر و پسر... گفتن پس باید برید تو صف، گفتم اشکالی نداره ولی من خیلی مشتاقم اگر میشه زودتر به نوبت ما رسیدگی کنید (هر ماه یک بار برای بازدید از بچه میان منزل از طرف بهزیستی) از طرفی که سابقه ما خوب بود و صادق پیشرفت چشم گیری داشت گفتن دوقلو میخواین؟ گفتن اررره چی از این بهتر، دوتا برکت و رحمت... گفتن برید شیر خوارگاه دیدن بچه ها تا اگر بشه همین امروز کاراشو بکنیم. بدو بدو رفتیم باز هم اون اتاق انتظار و اسم ۳۰۰تا بچه بی سرپرست که رو تخته بود، منو داغون کرد. یهو با صدای نوزاد به خودم اومدم، وقتی قل اول رو گذاشتن بغلم، اشک تو چشام جمع شد و دوباره گریه امانم نداد. اینقدر اینا ناز بودن و خنده رو، عجله ای رفتم کاراشون کردم. بنده خدا مسئول شیرخوارگاه رو تا بعد از ساعت کاری نگه داشتم تا بچه ها رو تحویل گرفتم و اسمشون گذاشتم معصومه و زینب... همه بهم میگن سختته، دور از خانواده دست تنها، ۴تا بچه اما انگار من انرژی مضاعفی دارم و همسرم بی نهایت خوشحاله راستی اصلا از برخوردها نترسید، وقتی محمد صادق گرفتم تا دوهفته خانواده ها باهامون دعوا داشتن اما به محض که دیدنش عاشقش شدن و الان عزیز دل همه است و صدر نوه ها... لطفا لطفا کمی به سرنوشت من فکر کنید من الان غرق در خوشبختی ام، با اینکه خونه اجاره ای دارم ولی می‌دونم این بچه ها منو خانه دار می‌کنن چون بی نهایت برکت دارن بلافاصله بعد از آوردن دخترا، همسرم تو یک آزمون استخدامی قبول شد و ان شالله بهمن میخواد بره مصاحبه امیدوارم هر خانواده ای فقط یکی از اون بچه ها رو بیاره تا دیگه هیچ شیر خوارگاه وجود نداشته باشه الهی آمین ❤️ 🌹 @Mazan_tanhamasir
تفضل الهی... رهبر انقلاب در مهرماه سال ۹۱ و در جریان سفر به خراسان شمالی، در منزل خانواده‌ی شهیدان دوراندیش حضور یافتند. 👌خانواده‌ای که دو نفر از سه شهیدش، بچه‌هایی بودند که والدین خانواده آنها را از پرورشگاه آورده بودند تا بزرگ کنند. ✨ رهبر انقلاب در این دیدار خطاب به پدر شهیدان فرمودند: «این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند، کار بزرگی است. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشد بخاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.» ۹۱/۷/۲۰ 👈 شرح کامل این حضور را در پیوند زیر بخوانید: http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=21179 🌹 @Mazan_tanhamasir