eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 وقتی گفتن سمانه رو نشون کمیل کردن دیگه نفرتم از کمیل به اوج رسید سمانه حق من بود من از کمیل بزرگتر بودم دیوونش بودم اونوقت اون نامردا میخواستن زن کمیل بشه من همه این کارو کردم ک زندگیشو مثل خودم خراب کنم تو ک وارد زندگیش شدی خوشبخت شد بچه دار شدین ..هه نمیتونم تحمل کنم نقشم خراب شده باشه میخوام همونطور که تورو وارد زندگیش کردم از زندگیش حذف کنم گفتم:تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی...تو ی ادم کینه ای و خودخواهی هستی که داری یه ادم بیگناه رو به خاطر گناهای خودت مجازات میکنی -خفه شو اسلحشو سمتم گرفت:فقط خفه شو و گوش کن وگرنه میفرستمت پیش پدرت -توی عوضی پدرمو کشتی..میدونستم کار خودت کثافتته -اره من کشتمتش...مرتیکه مفنگی فکر میکرد میتونه راه به راه ازم باج بگیره..از شر یه انگل جامعه خلاص شدیم خنده ای سر داد که پوزخندی زدم و گفتم:برات متاسفم جلو گریمو گرفتم تا ضعفمو نشون ندم ته دلم به شهدا متصل شدم فریبا:زودتر کارو یکسره کن منصور پریناز خونه مامانم ایناس باید زودتر بریم پرواز داریم منصور ماشه ی تفنگشو کشید و گفت:متاسفم ازاده خانوم اینجا ته خطه دلم نمیخواد قبل رفتنتم خونی بیینم برای همین بی سروصدا از دستت راحت میشم ک بری پیش پدر عملیت گرچه شاید به نفع کمیل باشه ک از دست زنی که پنج سال پیش باعث بی ابروییش شد خلاص شه خندید و گفت:ببرش تو اتاق فریبا بازمو گرفت که گفتم:بمن دست نزن -خفه شو و راه بیفت منو بزور داخل اتاقی انداخت و دست و پامو بست خواست دهنمو ببنده ک گفتم:خیلی نامردی پوزخندی زد و دهنمو بست چیزی مثل کپسول اورد و شیرشو باز کرد -تا یک ساعت دیگه بی سر وصدا با گاز مونوکسید کربن خفه میشی بای بای مربی مهربون خندید و در اتاقو قفل کرد هرچی سعی کردم دستامو باز کنم بی فایده بود با گریه گفتم:کمممیل چهره ی معصوم امیر علی جلو چشام بود کاش هیچ وقت نمیومدم سرم گیج میرفت چندبار سرفه کردم و سعی کردم نفس نکشم ولی نمیشد صدای قدم زدن کسی رو شنیدم چشام نیمه باز بود کسی خودشو محکم به در کوبید و فریاد زنان گفت:ازاده...ازاده دیگه نفهمیدم چیشد .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 چشمامو باز کردم که دیدم رو تخت بیمارستانم سینم خز خز میکرد به سختی داشتم نفس میکشیدم سرمو یکم تکون دادم که دیدم کمیل کنار تختم نشسته و خوابش برده پرستاری وارد اتاق شد و بهم گفت:به سیستم تنفسیت کپسول اکسیژن وصل کردیم سعی کن زیاد حرف نزنی شوهرت از دیشب بالا سرت نشسته تا به هوش بیای گریه کردم باورم نمیشد زندم و الان اینجام چیشد ک نجات پیدا کردم نفسم به سختی بالا میومد گفتم:نمیتونم خوب ببینم -طبیعیه با گاز خطرناکی مسموم شده بودی خدا بهت رحم کرد احتمالا تا مدت زیادی سردرد و سرگیجه داشته باشی چشمام بی نهایت میسوختن حالم اصلا خوب نبود کمیل ک خوابش سبک بود سرشو از لبه ی تخت برداشت و دستاشو رو صورتش کشید پرستار :خوب حالا ک خانومتون به هوش اومده اینجارو ترک کنید دیگه بیشتر از این نمیتونم اجازه بدم بمونید هروقت منتقل شدن بخش میتونید کنارش باشید کمیل:پس فقط چند دقیقه دیگه بزارید بمونم -باشه فقط کوتاه از اتاق بیرون رفت که خجالت زده چشمامو بستم منتظر بودم سرزنشم کنه سرم داد بزنه ولی هیچی نگفت دستمو گرفت و گفت:این مدت منصور مرتب بمن زنگ میزد و میگفت ک منو ازاده میخوایم از ایران فرار کنیم میدونستم دروغ میگفت ازش خواستم برای همیشه از زندگیم بره بیرون ولی اون مصرانه از باجه های مخابرات بهم زنگ میزد برای همین کلافه و بیحوصله شده بودم از یه طرف شرکت داشت ورشکست میشد و مدیرش بمن فشار میاورد منو ببخش ازاده با گریه گفتم:همش تقصیر منه -ازاده باور کن تو و امیر علی زندگی من هستین اگه چیزی میگم به خاطر اینکه برای من با ارزشی اگه یه ثانیه دیرتر میرسیدم تو با اون گاز لعنتی خفه میشدی من نابود میشدم ازاده نابود میشدم بغض کرده بود -چجوری پیدام کردی؟ اونقدر دیر کردی که رفتم مزار شهدارو زیر و رو کردم نگرانت بودم نرگس گفت شاید خونه فریبا باشی از دستت اونقدر عصبی شدم که با خودم گفتم اگه اونجا باشه حسابشو میرسم خندید ک لبخند بیجونی زدم -ماشین منصورو میشناختم دلم هزار راه رفت زنگ زدم به محمد گفت کاری نکنم تا زنگ بزنه به اگاهی اطلاع بده منصورو فریبا رو تو فرودگاه گرفتن خداروشکر که من زودتر اومدم داخل خونه وگرنه برای همیشه از دستت میدادم با گریه گفتم:نمیتونم خوب نفس بکشم چشمام خیلی میسوزن دارم میمیرم کمیل با ناراحتی دستمو فشرد و گفت:چیکار کنم ازاده بهم بگو چیکار کنم ک درد نکشی با گریه جواب دادم:دارم میمیرم میدونم ک اخر عمرمه اگه اتفاقی واسم افتاد مواظب امیر علی باشه عصبی گفت:ادامه نده دیوونه کی گفته قراره اتفاقی بیفته اینا علائم مسمومیته خوب میشی یکم زمان بگذره قوی باش عزیزم سرمو تکون دادم و بی جان گفتم:سرم دارم میترکه حالت تهوع دارم دیگه نمیتونم تحمل کنم کمیل با حال خراب از جاش بلند شد و گفت:میرم دکترو بیارم احساس میکردم نفسای اخرمه اشکام بی وقفه سرازیر میشدند من میدونستم ک گاز خطرناکیه اون موقع ها یکی از همسایه هامون به خاطر خراب بودن بخاریش پسرش با این گاز مسموم شد بعد یکی دوروزم نتونست طاقت بیاره و مرد تو دلم گفتم:خدایا اگه اخرای عمرمه پسرمو به تو میسپارم احساس سبکی میکردم هوای مرگ اطرافمو گرفته بودم دلم برای شنیدن خنده های امیر علی تنگ شده بود با شنیدن صدای قدم زدن کسی چشمامو به سختی باز کردم که کمیل گفت:یکم طاقت بیار الان دکتر میاد بهش لبخندی زدم ک گفت:چرا اینطوری نگام میکنی با صدای ضعیفی گفتم:خیلی دوست دارم کمیل از خدا ممنونم ک تورو تو زندگیم قرار داد قفسه ی سینم به شدت درد میکرد یکم سرفه کردم ک کمیل اشکاشو پاک کرد و گفت:بخدا اگه بخوای تنهام بزاری هیچ وقت نمیبخشمت تو باید خوب بشی ازاده تو حق نداری تنهام بزاری اونقدر سرفه کردم که احساس کردم تا چند دقیقه دیگه خون بالا میارم خیلی حال بدی داشتم چشام کاسه ی خون شده بودند سردرد امونمو بریده بود بین خواب وبیداری بودم که یه عده ادم با روپوش سفید اطرافمو گرفتن و اخرین چیزی ک دیدم نگاه گریون کمیل بود .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ببخشید تازه وارد کانالتون شدم رمانتون رو میخوندم پارت 1۷ تا ۲۲ نیست من پیدا نکردم اگه گذاشتین لطفا ریپلای کنید _____________________________🌸🕊 سلام✨ خیلی خوش اومدید😍🌺 بله چشم😌 🌱
☺️♥️-! •••🌸••• نام‌ونام‌خانوادگۍ: شھید احمدعلے نیّرے! تاریخ‌تولد: ۲۹/تیر/۱۳۴۵ تاریخ‌شھادت: ۲۸/بهمن/۱۳۶۴ محل‌تولد: تهران محل‌شھادٺ: فاو محل‌دفن: بهشت زهرا وضعیت‌تأهل: مجرد تعدادفرزندان: ......🌸/! ✨🦋 🌼@MazhabiiiTor🌼
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
#معرفۍ_شھید☺️♥️-! •••🌸••• نام‌ونام‌خانوادگۍ: شھید احمدعلے نیّرے! تاریخ‌تولد: ۲۹/تیر/۱۳۴۵ تاریخ‌شھا
اے خووووب ٺر از خووووب...🙃💛✨ پیشنہاد میشہ ڪہ حتماااا درباره ے ایݩ شہید بزرگوار تحقیق ڪنید...مطمئنم ڪہ خوشٺوݩ میاد👌 🌱 🌷
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
!✋.. رفـقا شـهدا رفـیق و برادر و خواهـر و بچـه و خواهـر زادهـ نمیخوانـ کـه بهشـون میگیـم داداشـ رفـیق! پدرمـ عمومـ... اونـا فقـط یهـ رهرو میخوانـ کـهـ راهشـون و ادامـه بدهـ تا رسـالت اونـ ها رو تا روز ظهور.. بهـ پایان برسـونهـ✌️! نـه اینکـه فقـط از راهـ شهدا پروفایلـش و پس زمیـنه گوشـیـش شهدایے باشـه ها! لازمـ به ذکـر بگمـ خیلے خوبهـ بکـ گرانـد گوشـی عکسـ یه شهیدـه امـا بیاید اخلاقمونمـ مثل اونـ کنیمـ تا هروقـت گوشیمونـ و روشـن کردیمـ شرمندهـ نشیـم!🚶🏻‍♂! 🌻 🌼@MazhabiiiTor🌼
«🖤🔗» • ❏‌‌‌‌‌‌‌اَلسَـلامُ‌عَلیڪَ یـٰابقیه الله...🍃(: ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرمنده‌ام‌ڪہ‌بینِ‌دعاهای‌شخصےام "عَجِّل‌لوَليِّكَ‌الْفَرَجَ"توآخری‌شده ✦ـشاید‌آقا‌فقط‌منتظر‌توست... ✦ـمارابنویسیدیـ𝟑𝟏𝟑ـارمهدۍ🥀💔 ‌• • 🌿 🌼@MazhabiiiTor🌼