❣ #سلام_امام_زمانم❣
صـاحـب عـزا کجـایـی
مقیم خیمه صحرا چرا نمی آیی
تـویی که صـاحب عـزای عزیز زهرایی
سـفـیــر مـاتـمِ عُظـمــا چـــرا نمی آیی
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#خادم_الزهرا🕊
🌼@MazhabiiiTor🌼
•🌿🕊•
ماکهنَدیدیم🙃
ولیمیگَن...
وقتیمیریڪربلا...💛
نگاهتکهبهگنبدمیفتـه
چشاتاینطوریمیبینھ:)💔
#خادم_الزهرا🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
🖤✨🖤
براتون
اینگونه دعا میکنم🙏
آن زمان که درمحشر
خدا بگوید چه داری⁉️
امام حسین(ع) سربلند کند 💚
وبگوید حساب شد
مهمان من است💚
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا🙏
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن🙏
.
-
#خادم_الزهرا🦋
🌼@MazhabiiiTor🌼
بہشگفتم:منکہکربلآنرفتم
توکهرفتییکمبرامتوصیفش
کن...بگوچهجورجاییه؟🚶🏻♂
لبخندیزدوفقطیکلمہگفت:
بہشتِ:)
#حسیــن_جانم♥️
#غریب_طوس 🍃
🌼@MazhabiiiTor🌼
‹🖤🎧›
•-
•-
اینسو؎وآنسو؎جھانراڪھبگرد؎
خـٰوشترزیبـٰاتروآقـٰاترازاینمَـردنـیست…シ!
•-
•-
#حاج_قاسم🕊
#خادم_الزهرا🌱
🌼@MazhabiiiTor🌼
‹🔗🖤›
•
-مابہفطرتِخویشبازگشتهایم
ودرآنحسینبنعلی-؏- رایافتهایم
واینچنیناستاگرحسین ندیده،
«حسینحسین»میكنیم.-
منبع:گنجینه؎آسمانی،صفحه۱۲۶
#سید_مرتضی_آوینے🌻
#خادم_الزهرا🌾
🌼@MazhabiiiTor🌼
‹🖤🔗›
•
¦ـاولبنـٰانبـود،چُـنیـنعاشِـقتشوَم
¦ـیِڪبـارروضِہآمـدَمودربَـدرشدَمシ...!♥️
الْحمدللّٰہڪہعاشقتم..!
#خادم_الزهرا🌿
🌼@MazhabiiiTor🌼
دلنوشته
🔴مردم هرچی میخواهند بگویند...
فـدای ســـر مـولامون
اُمُّل بودن جسارت میخواد...
👈 اینکه وسط یه عده بی نماز،
نماز بخونی!!
👈 اینکه وسط یه عده بی حجاب ،تو گرمای تابستون حجاب داشته باشی!!
👈 اینکه حد و حدود مَحرم و نامحرم و رعایت کنی!!
👈اینکه به جای آهنگ و ترانه ،
قرآن گوش کنی!!
🔺 ناراحت نباش خواهر و برادرم
👈 دوره آخر الزمان است
به خودت افتخار کن،
👌تو خاصـے
👌تو فـرزند زهرایـے
👌تـوشــیـعـه عـلی هـسـتـے
👌تـو مـنـتـظــر فـرجــے
👌تـو گـریه کـنـه حـسـیـنـے
نــه اُمُّــــــــــل
برسد به دست تمام برادران و خواهران محجبه و با ایمان:
💥بگذار تمام دنیا بد وبیراه بگویند!
👌به خودت...
👌به محاسنت...
👌به چادرت...
👌به مذهبی بودنت...
👌به دینداریت...
شنیدنش می ارزد به
یک لبخند رضایت امام زمانت
📌گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند.
👈این روزها طلا تویی
و سیاه هم چادر زنان جامعه ماست...
👌 طعنه ها دلسردت نکند.
✔️ باافتخار قدم بزن خواهرم...
✔️ با افتخار قدم بزن برادرم...
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج🌹
#خادم_الزهرا🌈
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اســتــوری🌷
-
بھخودتونافتخاࢪمےڪنید؟!😞'
واسھچے⁉️'
مُخزدن؟🎯'🥀'
#بدون_تعآرفـ🖐🏾'
#خادم_الزهرا☘
🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 30✨
موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
? چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
? در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
? با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
? دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود…
? از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
? از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
? سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
? و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
? با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
🌼@MazhabiiiTor🌼
•🕰•↬ #رهــبرانـہ😍
منزادهشدهامتاتورادوستبدارم..ッ!
°🦋°🦋°🦋°🦋°🦋°🦋°🦋°
#خادم_الزهرا🌱
🌼@MazhabiiiTor🌼