eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
خِس‌ خِس انداخت ز پا را به زمـیـن هـِی نکش آنـقدر عـزیـزم پـا را پـیـرمـَردَم! هـمـہ ی دل‌خوشـی من برخیـز برنمی‌خیـزی جـان بابا باز کن این را 🍃 🌼@MazhabiiiTor🌼
مثلِ تسبیح چرا یک‌ صد‌ و یک دانه شدی...؟ با تنت ذکر گرفتم که چه سازم پسرم..!💔😭 علی اکبر امام حسین🖤💔😭 🌷 🌼@MazhabiiiTor🌼
یکبار هم که شده با خودت و خدایت خلوت کردی؟ نکند مجازی شدنت مساوی شود باسقوط ایمانت؟ خـیلی از چت ها؟ گروه های مختلط چت؟ دوستی های مجازی؟ پـرتگاه توست…❗️ اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💚 🌷 🌼@MazhabiiiTor🌼
رمان زیبای🦋[تنها میان داعش]🦋 پارت 32✨ چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» ? با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. ? از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! ? با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. ? حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»…   ? گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه…» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» ? و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم 🌼@MazhabiiiTor🌼
اگࢪ چه از دوࢪ؎ حࢪم سنگ دل شدم ولے حسین قلب من، بࢪا؎ سنگ فࢪشِ حࢪم بدࢪد میخورد 🥀🖤 ✨ 🌼@MazhabiiiTor🌼
{❤️🌺} مـا ݩسݪ بـه ݩسـݪ زیـر پݩـاهت هستیم 🌱 🌹 🌼@MazhabiiiTor🌼
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ ⚫️پخش زنده مراسم عزاداری مردم غیور و حسینی اسلامشهر 🔴تاسوعای حسینی ورزشگاه هفت هزار نفری امام خمینی(ره) ⚫️عاشورای حسینی صحن مطهر امام زاده عقیل(ع) 🔴ساعت ۱۰ صبح الی ۱۳ ◼️با حضور مردم عزادار و هیئات مذهبی اسلامشهر 🏴🏴لطفا اطلاع رسانی کنید🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🖤✨] +شمایڪ‌تماس‌ازڪربلادارید!! -جــــــــــانم‌حسین‌جـان؟!: ) +هل‌من‌ناصـرِینـصرونے ... -اگردرڪربلابودم‌ تاپاےِجان‌براے‌ِحسین"ع" تلاش‌میڪردم گفت‌.. +یڪ،حسـین‌‌ِزنده‌داریم؛نامش مـهدے"عج"است! تاحالابرایش‌چه‌ڪرده‌اے؟!! -عجیب‌سڪوت‌ڪردم💔 🌹 🌼@MazhabiiiTor🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌