خاطره از مادࢪ بزرگوار↶ #شهیدامیࢪسلیمانے
شب روزی ک خبر شهادت امیـ💛ـر و به ماآزمون دادن یعنی ۳ اردیبهشت ؛امیر ما به خواب عروس🧖♀ همسایـه رفته بود
ایشون اصلا امیرو نمیـشناخــت🚶♀
فردا صبحش که اومده🐾 بود خونه مادر شوهرش دیده بودش که همه جا بنر زدن و روی بنر عکس🖼 همون جوونی بود که ایشون توی خواب دیده بودن🙂
اومدن توی مراسم ما ؛من خیلی واقعا حالم😭بد بودتازه از خاک سپاری اومده بودم🖤
...اومد پیش من نشست پاهامو بغل کرد🍁 گفت مادر نمیدونم پسرتو من نمیشناسم ولی شب به خواب🌙 من اومد خواب دیدم پسر شما یه جایی روزی زمین دراز کشیده خوابیده هر
چی تابوت براش میارن امیر اندازه اون تابوت نمیشه یعنی انقد قد بلند بود یکهو آسمون🌦 شکافته شد
استغفرالله انگار خدا از آسمان آمد زمین با خودش با نورش یک تابوتی از نور آورد با صدای زمینی ها گفت زود تر این شهید🍁 و بزارید توی این تابوت چرا این همه لفتش دادید بفرستیدش پیش من!سه بار این و تکرار کرد...😌
امیر تو این تابوت گذاشته شد و عین نور رفت به آسمون...(:♥️
#شهید_ولایت_امیر_سلیمانے
شادی روح شهدامون صلوات...🕊
#خادم_الزهرا❣
🌷@MazhabiiiTor🌷