eitaa logo
دفاع مدیا🥀🕊
407 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
944 ویدیو
16 فایل
بارگزاری آثار مرتبط با حوزه ایثار و شهادت متن کتاب،کتاب صوتی،نماهنگ،مستند،موشن گرافی، پوستر، آلبوم تصاویر و وصایای شهدا ادمین @Rajabi_hefz_asar
مشاهده در ایتا
دانلود
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣هر کسی یک شهید🌹 پیدا کنه یک گونی آرد بهش میدیم... داستان زن سنی عراقی که روزی چند ماه فرزندان یتیمش را از شهدای ما گرفت😭😭 از شهدا 🌹 رزق و روزی بخواهید ✅با نشر مطالب، رسانه شهدا باشید. با ما همراه باشيد در کانال دفاع مدیا قزوین https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد . می دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند . نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد… دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید میشی! حتی جلوی نماز اول وقت او را می گرفتم! اما چیزی نمی گفت . دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاری رو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی تره . بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمی کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا . ولی براش دعا نمی کنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم . گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون می شناسه؟!👌 ‌راوی:‌ همسر شهید مرتضی‌ حسین‌پور‌ شلمانی ✅با نشر مطالب، رسانه شهدا باشید. با ما همراه باشيد در کانال دفاع مدیا قزوین https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
30.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️اگر این مرد مسلمان هست بنده از مسلمان بودنم خجالت میکشم* ✅با نشر مطالب، رسانه شهدا باشید. با ما همراه باشيد در کانال دفاع مدیا قزوین https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
27.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠روایتی جانسوز از لحظات وداع خانواده شهدای در به مناسبت هفتمین سالروز شهادت شهدای آتش نشان در حادثه پلاسکو ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵ ✅با نشر مطالب، رسانه شهدا باشید. با ما همراه باشيد در کانال دفاع مدیا قزوین https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع می‌خواست مبل باشد یا قله‌ی سرسره‌ای در پارک. می‌توانست پشت بام خانه‌ای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج می‌شوند. این تنها جایی است که نمی‌خواهم هیچ مادری درکم کند‌. صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش که نگاه خیره‌ی معذب‌کننده‌ای به یقه‌ی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ‌زده‌ی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاه‌مون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!» https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر بی حجابی که بعد از بازدید از پایگاه پهپادی و دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیدگاهش نسبت به بسیجی‌ها عوض شد... ✅با نشر مطالب، رسانه شهدا باشید. با ما همراه باشيد در کانال دفاع مدیا قزوین https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402
صلح یا جنگ؟ می‌گویند جنگ بد است. تلخ است. اما من می‌گویم هر چیز بدی، خوبی‌هایی هم دارد. جنگی که دل‌هایمان را به هم نزدیک کند، آنقدرها هم بد نیست. جنگی که شکاف بین ملت را با همدلی و مهر پر کند، جنگی که دست دشمن فریبکار را برایمان رو کند، اصلا جنگ نیست. خود صلح است. صلح با ارزش‌هایمان، صلح با اعتقاداتمان، صلح با هموطنانمان. جنگی که ارزش امنیت را برایمان یادآوری کند، جنگی که یادمان بیندازد چقدر عاشق وطنیم، چقدر دلبسته‌ی این خاکیم، چقدر جای جای میهن‌مان زیباست، باور کنید که این جنگ خیلی هم بد نیست. می‌دانم تلخ است، غریب است دیدن خانه‌های آوار شده در خاک این سرزمین. اما از دل هر مصیبتی، قهرمان‌هایی زاده می‌شوند که تاریخ فریاد بر حق‌شان را به گوش آیندگان خواهد رساند. جنگ بد است. اما بدتر، تسلیم شدن در برابر باطل است. ✍مینا رمضانی ┏━━━━━🌺🍃━┓ 🇮🇷🌐 لینک ورود به کانال تخصصی دفاع مدیا https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402 ┗━━🌺🍃━━━━┛
در سرزمینی که روزی با صدای زنگ‌های جنگ پر شده بود، اکنون سکوتی سنگین بر آن حاکم بود. اسرائیل، رژیمی که سال‌ها بر پایه ترس و تهدید بنا شده بود، در آستانه فروپاشی قرار داشت. این بار، نه از بیرون، بلکه از درون، تهدیدی شکل گرفته بود که حتی قدرتمندترین دیوارها را نیز می‌توانست فرو بریزد. پس از عملیات استراتژیک و ویرانگر ایران، که مانند طوفانی ناگهانی بر رژیم صهیونیستی فرود آمد، تنش‌ها به اوج خود رسید. پدافندهای پیشرفته‌شان، که روزی منبع غرور ملی بود، هک شد و به سلاح‌هایی در دست دشمن تبدیل گشت. این شکست، مانند زخمی عمیق، اعتماد به نفس نتانیاهو و حامیانش را زخمی کرد. مردم اسرائیل، با درک این واقعیت که کشورشان در معرض خطر است، شروع به فرار از سرزمین‌های اشغالی کردند. آنها به دنبال امنی بودند که به نظر می‌رسید دیگر در داخل مرزهای خودشان یافت نمی‌شود. خیابان‌ها شاهد تجمعات مردمی بود که با فریادهای "جانم فدای ایران" و "ایران پیروز"، حمایت خود را از اقدامات تهران نشان می‌دادند. نتانیاهو، در تلاش برای کنترل اوضاع، دست به اقدامات شدیدتری زد. او با دستگیری خبرنگاران و فعالان رسانه‌ای، سعی در ایجاد وحشت و پنهان کردن حقیقت داشت. اما در عصر اطلاعات، دروغ‌ها زودتر از همیشه آشکار می‌شدند. توییت‌های ترامپ، که قبلاً ابزاری برای ترساندن مردم بود، اکنون به نمادی از مقاومت تبدیل شده بود. در میان این آشوب، یک داستان الهام‌بخش در حال شکل‌گیری بود. داستان مردمی که در برابر رژیمی که سال‌ها بر ترس آنها تکیه داشت، ایستادگی می‌کردند. آنها با شجاعت، حقیقت را فریاد می‌زدند و از مرزها فراتر می‌رفتند تا پیام صلح و دوستی را منتقل کنند. یک زن جوان اسرائیلی، به نام سارا، در یک توییت قدرتمند نوشت: "ما دیگر اجازه نخواهیم داد ترس ما را کنترل کند. ایران با اقدامات خود، نشان داد که صلح و مذاکره راه‌حل است. ما آماده گفتگو هستیم و از حمایت مردم ایران سپاسگزاریم." این پیام، مانند آتشی در قلب‌های بسیاری از اسرائیلی‌ها بود که دیگر نمی‌خواستند در سایه ترس زندگی کنند. آنها شروع به سازماندهی تجمعات صلح‌آمیز کردند، در حالی که پرچم‌های اسرائیل و ایران در کنار هم تکان می‌خوردند. در نهایت، رژیم صهیونیستی که روزی نماد قدرت نظامی بود، در برابر قدرت وحدت و مقاومت مردم خود زانو زد. نتانیاهو، درک کرد که زمان آن رسیده تا از راه‌حل‌های دیپلماتیک استفاده کند. ایران، با موفقیت خود، نه تنها تهدیدی برای اسرائیل نبود، بلکه پلی برای ارتباط و درک متقابل شد. این روایت، پیروزی اراده انسان را در برابر ترس و تعصب به تصویر می‌کشد. و یادآور این نکته است که حتی در تاریک‌ترین لحظات، نور امید و صلح می‌تواند راه را روشن کند. 🌅 ✍فاطمه عالمی ┏━━━━━🌺🍃━┓ 🇮🇷🌐 لینک ورود به کانال تخصصی دفاع مدیا https://eitaa.com/Media_Defa_Qazvin1402 ┗━━🌺🍃━━━━┛