eitaa logo
مهر ماندگار
1.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
46 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی ارتباط با مدیر کانال: @khrazaviadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
: در برابر گذشته 💥💥💥 با مشت زدم توی صورتش ... - آره ... هم زبر و زرنگ تر شدم ... هم قد کشیدم ... هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم ... توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ ... خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم ... از پشت سر صدام زد ... - تو کجا رو داری که بری؟ ... هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون ... بین ما همیشه واسه تو جا هست ... 🍀🍀🍀 اینو گفت ... سوار ماشینش شد و رفت ... رفتم متل ... دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه ... - این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی ... خرج خلاف و موادش نکن ... گریه ام گرفت ... دستخط حنیف بود ... به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم ... فردا زدم بیرون دنبال کار ... هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده ... بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم ... رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود ... 🍁🍁🍁 یه اتاق هم اجاره کردم ... هفته ای 35 دلار ... به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد ... صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم ... با ترس عجیبی بهم زل زده بود ... یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم ... جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم ... بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت ... بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل ... پیدا کردن شون سخت نبود ... 🍃🍂🍃🍂 تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد ... - مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما ... اینجا خونه توئه ... ما هم خانواده ات ... @MehreMaandegar
: مهمانی شیطان 💥💥💥 چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... - متین جان ... مگه مهمونی زنانه است؟ ... - نه ... چطور؟ ... - این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم ... کتش تنگ و کوتاهه ... با حالت بی حوصله ای اومد سمتم ... - یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ ... زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم ... و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس ... اونجا آدم هاش با کلاسن ... امل بازی در نیاری ها ... 🍀🍀🍀 - امل بازی؟ ... امل چی هست؟ ... خندید و رفت توی اتاق کارش ... با صدای بلند گفت ... - یعنی همین اداهای تو ... راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز ... سرش رو آورد بیرون ... - محض رضای خدا ... یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن ... 🍁🍁🍁 تکیه دادم به دیوار ... نفسم در نمی اومد ... نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم ... مغزم از کار افتاده بود ... اومد سمتم ... - چت شد تو؟ ... - از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم ... اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ ... با خنده اومد طرفم ... - زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر ... زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن ... 🍃🍂🍃🍂 دوباره رفت توی اتاق ... این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم ... - راستی یه دستم توی صورتت ببر ... اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست ... همچین که چشم هاشون بزنه بیرون ... @Mehremaandegar