eitaa logo
مهر ماندگار
1.7هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
46 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی ارتباط با مدیر کانال: @khrazaviadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نحیف بود و لاغر مادرش میگفت : اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی 👌نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی است. 🌹او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران دفاع مقدس. @Mehremaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 | حرف‌های منتشر نشده مرحوم میناوند خطاب به پدر و پسرش 🌀 صحبت های منتشر نشده مهرداد میناوند خطاب به پدر و پسرش آریا که قرار بود در روز پدر امسال از تلویزیون پخش شود . @Mehremaandegar
❓ تنها شهر بدون طلاق ایران کجاست؟ 💠حتی یک مورد طلاق در ۱۰ ماه گذشته سال ۹۹ در شهرستان میبد استان یزد ثبت نشده است.👌 @Mehremaandegar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تفاوت عاقل و احمق در گفتار 💠 لسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ. 🌀 زبان عاقل در پشت قلب او و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد. حکمت 40 @Mehremaandegar
مهر ماندگار
📕📘📗📙📒📕 💠بالگرد(۲) #داستان_پانزدهم #مالک_زمان راوی: محمدعلی پردل 🔹 رفتم سراغ بالگرد اما به جز خلبا
📕📘📗📙📒📕 💠شناسایی(۱) راوی: سردار علی اسدی 🔹 برای عملیاتی از طرف به سوریه دعوت شدم، او را از زمان جنگ می‌شناختم و با او مراوده داشتم. برای همین دعوتش را قبول کردم، اطرافیانم می‌گفتند نرو؛ اما من تصمیمم را گرفته بودم، وارد هواپیما شدم، در آسمان بیرون و دوردست ها را نگاه می‌کردم و با خود می‌گفتم: یعنی باز به خاک کشورم برمی‌گردم؟! مشغول تماشای سیاهی آسمان بودم که نوری از دور به چشمم آمد. فهمیدم چیزی به دمشق نمانده، ساعت ۹ شب بود که از هواپیما پیاده شدم و سوار ماشین مخصوصی که حاجی برایم فرستاده بود شدم. 🌾🌾🌾🌾 🔸 از کوچه پس کوچه های شهر خراب دمشق رد شدم و به ساختمانی که از آن محافظت می‌شد رسیدم. فهمیدم حاجی همین جا مستقر است، از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمان حرکت کردم، چند قدم برداشتم و مقابل درب ساختمان رسیدم، تا من را دید گل از چهره‌اش شکفته شد، از صندلی برخواست و به استقبالم آمد. وسایلم را زمین گذاشتم و او را در آغوش گرفتم، چند لحظه‌ای گذشت، حاجی گفت: خیلی خوب شد که امشب آمدی، با چند تن از فرماندهان حشدالشعبی جلسه داریم. 🍂🍂🍂🍂 🔹 شما هم حتماً شرکت کن، وارد جلسه شدم و کنار فرماندهان نشستم، حاجی طرح عملیاتی را می ریخت تا بتواند قسمتی از حلب را آزاد کند، اواخر جلسه نگاهی به نقشه ها انداخت و گفت: این نقشه ها ناقص است باید خودم به شناسایی بروم. بی سیم خودش را برداشت و از ساختمان خارج شد، من که مات و مبهوت در و دیوار را نگاه می‌کردم با خود گفتم سریع بروم و حاجی را از رفتن به شناسایی منصرف کنم. 🍁🍁🍁🍁 🔸از ساختمان خارج شدم سمت چپم را نگاه کردم کسی نبود، نگاهم را به سمت راست چرخاندم. دیدم چند نفر به سمت بیابان در حال حرکتند ... ✅ ادامه دارد ... 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با و 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. @Mehremaandegar
📊 آیا با ادامه درج مجموعه داستان های مالک زمان در کانال "مهرماندگار" موافق هستید؟ 🔹بله 🔸 خیر 🔘 نظری ندارم 💠 برای شرکت در نظرسنجی بروی لینک زیر کلیک کنید👇👇👇 EitaaBot.ir/poll/nyql @Mehremaandegar
💠 : رتبه 4 در ذخیره نفت در جهان جمعه 10 بهمن ماه ۱۳۹۹ 15 جمادی الثانی۱۴۴۲ 29 ژانویه ۲۰۲۱ @Mehremaandegar
💠 همه مسجد نصیرالملک شیراز رو با شیشه های رنگیش میشناسن اما تا حالا سقفشو دیده بودین ؟! @Mehremaandegar
📗 کتاب آخرین نماز در حلب 💠 بعد از دو هفته از شهادتش ، ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمه‌های شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم. دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: «اذان به وقت حلب» 🔷 خاطرات شهید مدافع حرم عباس دانشگر به روایت پدر 📲 سفارش و خرید از طریق ایتا👇 @ketabjan30 @Mehremaandegar
💠 عکس یادگاری مرحوم میناوند با فرزندان شهدای مدافع حرم @Mehremaandegar