ملت دانا
🖤 دلتنگ حرمتم 🖤 ▪️ #صادق_اویسی #مداحی #محرم 💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔@MellatDana ✍
دل پر درد.mp3
4M
🖤 دل پر درد 🖤
▪️سید رضا #نریمانی
#مداحی #محرم
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
✍ ملت دانا
ملت دانا
🖤🖤🖤 امروز عاشورا ست ... ... کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا #پادکست_صوتی #محرم ⏯ سریال صوتی قسمت 5⃣
🖤🖤🖤 امروز عاشورا ست
...
... کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
#پادکست_صوتی #محرم
⏯ سریال صوتی
قسمت 6⃣
@MellatDana
👇👇👇
ملت دانا
⚫️ امروز عاشورا ست ⏯ قسمت 6⃣ ⏳ 11:35 دقیقه #امروز_عاشورا_ست #امروز_عاشورا_ست_قسمت_ششم (پ) #امروز_ع
32.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 در عاشورای 88 چه گذشت ؟
#امیرحسین_ثابتی
#محرم #عاشورا
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
✍ ملت دانا
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 استوری / توییت
واتساپ ، اینستاگرام ، تلگرام
📌 در روایات و احادیث آخرالزمانی آمده خورشید از غرب طلوع میکند!
اینجا میشیگان آمریکا هیئتی تراز با مبانی و تفکرات جمهوری اسلامی در حمایت از مظلوم و علیه دشمنان حسین امروز
پ.ن: مقایسه کنید با بعضی از هیئتهایی که تفکرات سکولاری دارن
یکی باب پسند حسین (ع)
یکی باب پسند دشمن حسین (ع)
#محرم #عاشورا #فلسطین
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علّت علاقه شدید #امام_زمان عج به حضرت عباس (علیهمالسلام)
دقیقاً نقطه ضعف شیعه در تمام تاریخ است!
استاد #شجاعی
#محرم
ملت دانا
🟢 استوری / توییت واتساپ ، اینستاگرام ، تلگرام 📌 در روایات و احادیث آخرالزمانی آمده خورشید از غرب طل
🟢 استوری / توییت
واتساپ ، اینستاگرام ، تلگرام
📌 بدون تعارف میگویم...
#محرم #عاشورا #فلسطین
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشان رو نمیشناسم ولی درود به غیرت و شرافت دینی این مرد که شجاعانه در مورد بیحجابی این ایام تذکر میده!
#محرم #حجاب
22.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 پاسخ به استوری مادر نیکا شاکرمی که بر علیه #امام_حسین علیه السلام گذاشته بود.
👈 این جوابای محکم رو منتشر کنید تا هیچکسی با دیدن این حرفای غلط دلش نلرزه
#محرم #عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملت دانا
🕌 #رمان #دمشق_شهرعشق 🕌 #قسمت_هشتاد_و_هفتم مثل همیشه #صادقانه حرف دلش را زد _حرف درستی زده. بین شم
🕌 #رمان #دمشق_شهرعشق
🕌 #قسمت_هشتاد_و_نهم
نمیدانستم چه خبری شنیده...😟😨
که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی🌸 #مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد...😥😥
همین که میتوانستم..
در سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود..
که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند...
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد..😢
و دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم... 😭
که ابوالفضل در را باز کرد،..
چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم...
تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم...
که چشمم #به_زیر افتاد و بیصدا وارد شدم...
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرف های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین تر کرده بود..
که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بی حرکت مانده...
و همه احساسش از آسمان چشمان روشنش می بارید...روی گونه اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی اش پیدا بود..
قفسه سینه اش هم باندپیچی شده است که به سختی نفس میکشید...
زیر لب سالم کردم..
و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد.. و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت...
ابوالفضل با #صمیمیتی عجیب لب تختش نشست..😟
و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد
_من از
ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!😊
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد
_الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!
مصطفی در سکوت،...
🕌 #رمان #دمشق_شهرعشق
🕌 #قسمت_نود
مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد...
و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد...
کنارم که رسید..
لحظه ای مکث کرد و دلش نیامد بی هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد
_همینجا بمون، زود برمیگردم!😊
و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد....
از نگاه مصطفی🌸 که دوباره نگران ورود غریبه ای به سمت در میدوید، فهمیدم 🕊ابوالفضل🕊 مرا به او سپرده که پشت پرده ای از شرم پنهان شدم...
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد
_انتقام خون پدر و مادرتون🌷 و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!
نام پدر و مادرم کاسه چشمم را ازگریه لبالب کرد😞 و او همچنان لحنش برایم میلرزید
_برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم
_برا چی؟
باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سُنی سوری سپرده باشد...
و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد
_خودشون میدونن...
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد...
که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه ای صبر کرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید
_شما راضی هستید؟
نمیدانست عطر شب بوهای حیاط و آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من...
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا