eitaa logo
خاطرات یک مددکار مهربون
43 دنبال‌کننده
31 عکس
10 ویدیو
0 فایل
این کانال برآمده از احساسات و خاطرات یه مددکار مهربون بیمارستان هستش که قراره شمارو با خودش همراه و همدل کنه💞 امیدوارم با خوندن خاطرات و دلنوشته هاش، کلی لذت ببرین😍 با احترام @ssafari16
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا شعبه سرپرستی دادگاه انقلابه، محلی برای شناسایی و کاهش آسیب های اجتماعی؛ خواجه ربیع ۷، بوستان بهار و ما مددکارهای بیمارستان مجبویم هر ماه چندین نوبت برای بیماران رها شده که هیچ سرپناهی نداشته و فاقد خانواده موثر هستن، بیایم اینجا پاییز و زمستون داره کم کم از راه میرسه و مثل هرسال اورژانس بیمارستان ها پر میشه از بیماران بی سرپناه و کارتن خوابی که به دلیل سرما و سوء تغذیه دچار مشکل میشن. درسته کار ما مددکارها کلی سخت تر میشه و هر روز باید با ارائه اطلاعات ضد و نقیض بیمار کارتن خواب به کارشناس ثبت احوال، دنبال رد و نشونه ای از کدملی بیمار بگردیم و تلاش کنیم برای بیمه کردن بیمار و کم کردن هزینه های درمانش؛ که تازه بعد راحت شدن خیالمون از روند درمان بیمار، بگردیم دنبال خانواده ای که یه خط قرمز دور بیمار کشیده و راضی کردنشون برای پذیرش دوباره بیمار کار حضرت فیله که وقتایی که هیچ رقمه نمیتونیم خانواده رو راضی کنیم: که روبه رو میشیم با زنی که تصمیم گرفته همه سختی های تنهایی رو به دوش بکشه و با بچه های قدونیم قدش راهشو از شوهرش جدا کنه، که رو به رو میشیم با پدری که میگه دیگه فرزندی با این اسم و مشخصات نداره و تلفنشو خاموش میکنه و مادری که علی رغم میل باطنیش ناتوانه در راضی کردن همسر و پذیرش دوباره فرزندش، که خیلی هاشون دیگه حتی مادر و پدری ندارن که غمخوارشون باشه و... اینجاست که ما میشیم همون فرشته نجات زندگیش. یه گزارش مفصل مینویسیم برای دادگاه و بعد کلی پایین و بالا کردن پله ها و مجاب کردن دادیارهای محترم که خانواده بیمار حاضر به پذیرش نیست، حکم تحویل بیمار برای خانه سبز؛ کمپ یا بهزیستی رو میگیریم و راهی میشیم به سمت مقصد بعدی.. وقتی بالاخره حکم دادگاه رو که برامون حکم مدال قهرمانی مسابقات جام جهانی رو داره رو میگیریم و با خوشحالی وصف نشدنی مراجعه میکنیم به مراکز مربوطه، تازه کار اصلی ما مددکارها شروع میشه.. یادآوری و توضیح کلی بند و تبصره کمیسیون اجتماعی مجلس برای رئیس و مسئولین محترمی که همه سعی خودشونو میکنن تا با جلوه دادن اینکه مرکزشون شلوغه؛ بیمار رو پذیرش نکنن و مارو پاس بدن به مراکز دیگه و ... آخه تازه وقتی با حکم دادگاه میری "کمپ"؛ بیمار کارتن خواب میشه پاک ترین آدم روی زمین و مگه جای آدم سالم داخل کمپه؟! راننده رو مجاب میکنی و منت نیروی خدماتی رو میکشی و دوباره راهی میشی "خانه سبز"؛ مسئول اونجا هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میندازه و با تمسخر میگه: تو مددکاری؟! اعتیاد از سر و روی بیمار میباره؛ چطوری تشخیص نمیدی؟! و خیلی راحت یه خط قرمز میکشه روی همه تلاش های ما... اینجاست که دیگه طاقتت تموم میشه و شروع میکنی به ردیف کردن کلی نظریه مددکاری و فلسفه مورالیتی و اتیکس در حیطه اعتیاد و توانبخشی؛ در مورد وظیفه اجتماعی و انسان دوستی میگی و بهشون یادآوری میکنی که رسالت و جایگاه ما برای نجات انسان ها کجاست؛ اون ها هم انگار مسابقه گذاشته باشن برای عدم پذیرش مددجوی جدید؛ با عنوان کردن اینکه بیمار هنوز نیاز به درمان پزشکی داره و وقتی حالش "خوبِ خوبِ خوب" شد بیارینش اینجا؛ باهامون خداحافظی میکنند و راه خروج رو نشونمون میدن... و اینجوریه که مددکار اجتماعی باید دوباره و دوباره بره دادگاه و منتظر بشه که شاید یه نفر راضی بشه تا مسئولیت اجتماعی خودشو درست انجام بده و .... با همه چانه زنی ها و سختی هایی که یک مددکار در این راه متحمل میشه (از راضی کردن کارشناس ثبت احوال به ارائه اطلاعات، از راضی کردن پلیس برای تشخیص هویت، راضی کردن مسئولین بیمارستان که کارهای بیمار طول میکشه و صبوری کنن، صحبت با خانواده ها و نشستن پای دردودل ها و نگرانی هاشون و حمایت روحی روانی ازشون و در نهایت سروکله زدن با سازمان هایی که انگار رسالتشون عدم پذیرش مددجوی جدیده)؛ وقتی موفق میشی که برگه پذیرش بیمار رو ازشون بگیری و با خیال راحت برگردی بیمارستان؛ تازه نگران این میشی که نکنه پانسمان های بیمار رو عوض نکنن و زخمش عفونت کنه؛ نکنه فیزیوتراپیش به تعویق بیفته و نتونه دیگه پاشو تکون بده؛ نکنه درد داشته باشه و بهش مسکن ندن، نکنه باهاش بدرفتاری کنن و اذیت بشه و... راه سختیه ولی کاش همه سازمان های این شهر درن دشت دست به دست هم میدادن تا برگشت آدم هایی که بازیچه دست روزگار شدن و وخیم شدن اوضاع اقتصادی کشور داره هر روز تعدادشونو بیشتر میکنه؛ تسهیل بشه و با توانبخشی و خوب کردن حالشون باعث بشیم دوباره طعم شیرین زندگی رو بچشن.. به امید اون روز 🌱