eitaa logo
منبر
44.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/VB9Y.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ورود اسرای اهل بيت عليهم السلام به شهر بعلبک 🔻با ورود اسرای اهل بيت عليهم السلام به شهر بعلبک، قافله اسیران کربلا در ۲۸ محرم از شهر بعلبک گذشت. مردم بعلبک تا ۶ مایلی از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادی پرداختند! آنان از نيزه داران با شكر و سويق و آذوقه استقبال کردند. ♦️منظره تاسف آور کودکان شلاق خورده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف، و قهقهه‌های مردم بی‌خبر از همه جا و سخنان شماتت آمیز آن‌ها، نمکی بود بر زخم اسرای کربلا! در این جا بود که دختر امیرالمؤمنین، ام کلثوم س، به آن ها چنین نفرین کرد: «خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانی را که به شما رحم نمی‌کنند بر شما مسلط گرداند.» 🔹حضرت امام سجاد علیه السلام در حالی که قطرات اشک بر چهره اش جاری بود، این اشعار را به مردم غفلت زده بعلبک فرمود: «آری روزگار است و شگفتی های پایان ناپذیر و مصیبت های مداوم آن! .... گویی که ما اسیران رومی هستیم که اکنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفته ایم! وای بر شما، ای مردمان غفلت زده! شما به پیامبر اکرم ص کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسی کردید و چون گمراهان راه پیمودید.» ▶️@Menbarvaezin
⭕️ ورود کاروان اسرا به دمشق 🔹با خبر نزدیکی کاروان اسرا به دمشق، یزید دستور داد تا جارچیان در شهر اعلام کنند که هرکه خلیفه را دوست دارد باید امروز را به جشن و شادی بگذراند. شامیان نیز سنگ تمام گذاشتند و بر بام‌های خانه‌ها بیرق‌های رنگارنگ برپاکردند. همه مردم به یکدیگر تبریک می‌گفتند و با لباس های رنگی به استقبال اسرا رفتند درحالی‌که زنانشان دف می‌زدند و بر طبل می‌کوبیدند. 🔻۲۹ محرم (یا اول صفر) کاروان اسرا به دروازه دمشق رسید و اهل بیت (علیه السلام) را سه روز در دروازه شهر نگاه داشتند تا شهر را آذین کنند و سپس وارد شهر کردند. شمر برخلاف درخواست حضرت ام‌کلثوم س اسرا را از دروازه اصلی و شلوغ وارد شهر کرد و اسرا با ناسزاگویی و سنگ اندازی شامیان مواجه شدند. سرهای مبارک شهدا در این سه روز بر دروازه اصلی شهر آویزان بود. ▶️@Menbarvaezin
⭕️ ورود کاروان اسرا به دمشق (قسمت دوم) 💠از سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت: «در راه بیت المقدس به شام رسیدم. همه مردم شهر در حال جشن و شادی بودند. مردی را دیدم که سری که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا (صل الله علیه وآله) بود بر نیزه داشت. از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی محمل سوار بود.» 🔺خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین (علیه السلام)» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا (صل الله علیه وآله) نگاه کنند.» 🔹سهل می‌گوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهار صد دینار بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم: «این سرها را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.» ▶️@Menbarvaezin