eitaa logo
[ مِنهاج 🇵🇸 ] .
373 دنبال‌کننده
79 عکس
180 ویدیو
1 فایل
به نام‌ مُعید =) _ وقف لبخندِ آسیدمهدی ؛ _ نذرِ خانم فاطمه زهرا (س) ؛ برای آدم شدن ابتدا عاشق شدن نیاز است و خلاصه ی عشق یعنی حسین(ع). https://harfeto.timefriend.net/17222570571997
مشاهده در ایتا
دانلود
Hosein Taheri - Shab Arezoha.mp3
2.41M
لا به لای آرزوهاتون به یادِ منم باشید :)))💙🦋
قلب مثل باطریِ موبایله ، دو ساعت طول میکشه تا شارژ بشه و تو ، تویِ یه ثانیه نابودش میکنی.
نمیدونم وقتی نشستم رو اون صندلیِ چوبی و عکاس ازم عکس گرفت ماجرا شروع شد یا از وقتی که فکرشو نمیکردم اینجا دارم نفس میکشم. زیر زمینِ سرد و سفیدِ پرخاطرشو که بزاریم کنار ، نمیتونم از ظهر روز اول و آتسوکو هوشینو یِ عزیزم بگذرم. خنده ها و گریه ها و باور ها ، همه و همه دست به دست هم داده بودن. وقتی بهم گفت تو همینجوری نیومدی اینجا ، دعوت شدی بازم خندم گرفت و دلمو وصل کردم به ثانیه هایِ اون کلیپِ خوشگل که بعدش با صدای بلند گفت : وایسید پایِ انتخابتون. گفته بودم ماجرای طلسم شدنِ اشکام برایِ تو رو؟ آره دو ثانیه بعد از اینکه شروع کرد طلسمشو هم شکست. خنده هایِ بعدِ اون گریه ها و شب بیداری و جشنِ پتو ، همش الان یه خاطره شدن. صبحِ زود وقتی به قول خودمون رفتیم اون جلو که دلمونو بهت نزدیک کنیم ، دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم ، به پنجره هایی که بین رنگ سبز و آبی گُم شده بودن. میدونی من حتی وقتی اون آیه رو دیدم خندیدم ، وقتی تو اون اتاقِ مشاوره داشتم باهاش حرف میزدم ، خندیدم وقتی تو غرفه ی بغلیش کلی خاطره ساختیم با خودم گفتم بهتر از این نمیشه حتی وقتی داشتم کتابایِ اون کتابخونه ی کوچیک رو ورق میزدم بازم دلم روشن بود. ظهرِ روزِ آخر وقتی تکیه دادم به اون پارچه ی خاکی و آخرین حرفامو بهت گفتم ، حس کردم این منی که الان اینجا نشستم دیگه اون منِ قبلی نیست. از اون صداهایِ قشنگ و طبقه ی بالا و ملاقاتایِ خنده دار که بگذریم و برسیم به خنده هامون وقتی کارت ها رو پرت میکردیم به سمتِ عمقِ دلامون ، میرسیم به اون گل رز تویِ شیشه که همه چیز با اون تموم شد. اما حالا من اینجا نشستم و از صمیم قلبم میگم : این سه روز تموم شد و تو از من یه آدم دیگه ساختی و بازم تو برنده شدی :)✨
یادته؟ از ابرایِ بنفش خیالمون شروع شد؟ انگاری از وقتی که نشستیم رو اون پله ی سنگی شروع شد ، یا نه از قبل تر. یا وقتی تمام وجودمون گریه میکرد‌. هم من ، هم تو میدونستیم این دلمون چه مرگشه. الان مهم اینه که زندگی خنده ی توعه :))) @raison_detre_mood
نمیشد موقع آشنایی با هر آدمی یه تریلر ³⁰ ثانیه ای ازش میدیدیم؟
میدونی دیروز بعد از اون خنده هامون و لبخندا و به قول خودمون چهارشنبه یِ آفتابی ، نمیدونستم دوباره قراره اون ثانیه ها تکرار بشه یا نه. ولی خوب میدونستم که اون بغل ، تازه شروع راهمون بود :))
الان و این لحضه تویِ این جاده ی طولانی و عجیب و رویِ این صندلی خاکستری ، همونطوری که تکیه دادم به این پنجره ، یه چیزی تَه قَلبم اضافیه ولی من خودمو زدم به اون راه و دارم با این رمانِ بی سر و تَه و این هنذفیریِ لعنتی لبخند میزنم.
از اون استرسا گرفته تا ذوقی که پُشتش پنهان شده بود ، الان همشون تبدیل شدن به یه خاطره. از وقتی که بغلش کردم و بین خنده های قَشنگش خودمو گُم کردم و بعد هر ثانیه بیشتر قلبامون به هم نزدیک میشد. و آخرش که حتی وقتی کُلی از هم دور شده بودیم ، دستامون داشتن قلبامونو لمس می کردن🧡:))). @chocolate_18
رویِ اون فَرشایِ فیروزه ای که نشسته بودم و داشتم بهتون نگاه می کردم ، بلند گفتم دستمو میگیرین بلندم کنین؟؟ چیشد؟ من هنوز نشستم و دارم این آدما رو نگاه میکنم که. دیروز وقتی دستمو گرفته بودم به اون تابِ زنجیری امید داشتم منو میبینین و منم لبخند زدم ، مثل همیشه.
دو سال ؟ برای لبخند زدنای همیشگی با یه آدم ، زمانِ کوتاهیه. کوتاهِ برای شناختنِ قلبِ یه آدم. دارم میگم آدم ، مگه اون آدم بود؟ اون صاحبِ قلبم بود ، صاحبِ همه ی اون آدمایی که رویِ زمین بودن. دو سال شده و هر روز وجودش برام تکرار میشه :)🌜
یه بار برای همیشه. جمعه بود . الان دارم به اون چهارراه ، نگاه میکنم. یادته که؟ اونجا آخرین بار بود. آخرین بار بود که درست تو چشمات نگاه کردم و بعد همو بغل کردیم ؛ بعد از اون من هر وقت می رسیدیم به اون چهارراه ، سریع ازش رَد میشدم که چیزی یادم‌ نیاد. ولی یادم میومد ، چون من با تو ، تویِ تمام این خیابان و این شهر خاطره داشتیم. بعد از تو دیگه هیچ وقت نرفتم بشینم رویِ اون نیمکت. هیچ وقت بلند بلند تو خیابون نخندیدم. هیچ وقت آهنگای مورد علاقتو با صدای بلند گوش ندادم. من فقط لبخند زدم چون تو بلد نبودی از ته دِلت به دنیا لبخند بزنی. من دیگه بهت فکر نکردم تا امروز چون تو خوب بَلَد بودی به یه آدم که کیلومترها باهات فاصله داره ، فکر کنی. من بخاطر تو خیلی چیزارو حذف کردم ، خیلی چیزارو اضافه کردم که شدم این منِ اَلان. خب؟ پس چرا توقع دارین من با اون روحیاتِ قَبلیم بهتون نزدیک بشم؟ توقع نداشته باش. تو و تو و تو و تو و تو و تو ، اصلا هَمتون هیچی نمی دونید. من الان برای تو ناراحت نیستم. حتی برای اونم ناراحت نیستم. برای خودمم ناراحت نیستم. من فقط برای ذهنم ناراحتم. برای ذهنی که همه ی خاطرات تو و اونو یادشه. حَقمه. حَقمه که از بالای خیالایِ مسخرم با مغزم بخورم زمین و ببینم آدمیزاد جون به جونشم بکنی یه جونوَر پَستِ حقیرِ که از آزار دیدنِ بقیه لذت میبره.
من برای اینکه دیگران چجوری برداشت کنن زندگی نمیکنم و ذره ای برام مهم نیست تو چجوری دربارم فکر میکنی .