یادته؟
از ابرایِ بنفش خیالمون شروع شد؟
انگاری از وقتی که نشستیم رو اون پله ی سنگی شروع شد ، یا نه از قبل تر.
یا وقتی تمام وجودمون گریه میکرد.
هم من ، هم تو میدونستیم این دلمون چه مرگشه.
الان مهم اینه که زندگی خنده ی توعه :)))
@raison_detre_mood
میدونی دیروز بعد از اون خنده هامون و لبخندا و به قول خودمون چهارشنبه یِ آفتابی ، نمیدونستم دوباره قراره اون ثانیه ها تکرار بشه یا نه.
ولی خوب میدونستم که اون بغل ، تازه شروع راهمون بود :))
الان و این لحضه تویِ این جاده ی طولانی و عجیب و رویِ این صندلی خاکستری ، همونطوری که تکیه دادم به این پنجره ، یه چیزی تَه قَلبم اضافیه ولی من خودمو زدم به اون راه و دارم با این رمانِ بی سر و تَه و این هنذفیریِ لعنتی لبخند میزنم.
از اون استرسا گرفته تا ذوقی که پُشتش پنهان شده بود ، الان همشون تبدیل شدن به یه خاطره.
از وقتی که بغلش کردم و بین خنده های قَشنگش خودمو گُم کردم و بعد هر ثانیه بیشتر قلبامون به هم نزدیک میشد.
و آخرش که حتی وقتی کُلی از هم دور شده بودیم ، دستامون داشتن قلبامونو لمس می کردن🧡:))).
@chocolate_18
رویِ اون فَرشایِ فیروزه ای که نشسته بودم و داشتم بهتون نگاه می کردم ، بلند گفتم دستمو میگیرین بلندم کنین؟؟
چیشد؟
من هنوز نشستم و دارم این آدما رو نگاه میکنم که.
دیروز وقتی دستمو گرفته بودم به اون تابِ زنجیری امید داشتم منو میبینین و منم لبخند زدم ، مثل همیشه.
دو سال ؟
برای لبخند زدنای همیشگی با یه آدم ، زمانِ کوتاهیه.
کوتاهِ برای شناختنِ قلبِ یه آدم.
دارم میگم آدم ، مگه اون آدم بود؟
اون صاحبِ قلبم بود ، صاحبِ همه ی اون آدمایی که رویِ زمین بودن.
دو سال شده و هر روز وجودش برام تکرار میشه :)🌜
یه بار برای همیشه.
جمعه بود .
الان دارم به اون چهارراه ، نگاه میکنم.
یادته که؟
اونجا آخرین بار بود.
آخرین بار بود که درست تو چشمات نگاه کردم و بعد همو بغل کردیم ؛ بعد از اون من هر وقت
می رسیدیم به اون چهارراه ، سریع ازش رَد میشدم که چیزی یادم نیاد.
ولی یادم میومد ، چون من با تو ، تویِ تمام این خیابان و این شهر خاطره داشتیم.
بعد از تو دیگه هیچ وقت نرفتم بشینم رویِ اون نیمکت.
هیچ وقت بلند بلند تو خیابون نخندیدم.
هیچ وقت آهنگای مورد علاقتو با صدای بلند گوش ندادم.
من فقط لبخند زدم چون تو بلد نبودی از ته دِلت به دنیا لبخند بزنی.
من دیگه بهت فکر نکردم تا امروز چون تو خوب بَلَد بودی به یه آدم که کیلومترها باهات فاصله داره ، فکر کنی.
من بخاطر تو خیلی چیزارو حذف کردم ، خیلی چیزارو اضافه کردم که شدم این منِ اَلان.
خب؟
پس چرا توقع دارین من با اون روحیاتِ قَبلیم بهتون نزدیک بشم؟
توقع نداشته باش.
تو و تو و تو و تو و تو و تو ، اصلا هَمتون هیچی نمی دونید.
من الان برای تو ناراحت نیستم.
حتی برای اونم ناراحت نیستم.
برای خودمم ناراحت نیستم.
من فقط برای ذهنم ناراحتم.
برای ذهنی که همه ی خاطرات تو و اونو یادشه.
حَقمه.
حَقمه که از بالای خیالایِ مسخرم با مغزم بخورم زمین و ببینم آدمیزاد جون به جونشم بکنی یه جونوَر پَستِ حقیرِ که از آزار دیدنِ بقیه لذت میبره.
من برای اینکه دیگران چجوری برداشت کنن زندگی نمیکنم و ذره ای برام مهم نیست تو چجوری دربارم فکر میکنی .
هزار و چهارصد و یک؟
پر از تجربه بود ، پر بود از ثانیه های نا امیدی و خنده ولی ...
من معذرت میخوام ، از خودم.
از روحم.
از رَوانم و اعصابم.
و از همه مهمتر از قلبم.
اونم بخاطر تمام دَردا و بُغضا و اتفاقاتی که تویِ این مدّت تحمل کرد و حَقش نبود ...
وقتی برمیگردم و نگاه میکنم ، میبینم تنها کسی تویِ هر شرایطی کنارم بود فقط خودم بودم.
پس الان حق دارم که بیشتر دوستش داشته باشم و خوشحالیش اولویتم باشه.
ازت ممنونم مَنِ عزیزم :))
قول میدم سالِ جدید بیشتر مواظبت باشم.
و همیشه دروازه یِ لبخند رو برات باز بزارم.
برای من پاک کردن قلبِ کنار اسم کسی ، از بِلاک کردنم معنی مهم تری داره :))))))
حالا که قرار از ۱۴۰۱ پیاده بشیم و سوار ۱۴۰۲ بشیم یه سری چیزا و یه سری آدما حتی یه سری خاطرات قراره تو قبرستون ۱۴۰۱ بممونن.
امسال من خیلی با احساساتم بازی میکردم.
همیشه سعی میکردم احساساتمو خفه کنم.
ولی بعدش میدونی چیشد؟
یه وقتایی اون احساسات خودشون از چشمام خیلیی یهویی میریختن پایین.
ولی این چند وقته دیگه احساسو نمیشناسم .
هر وقت تونستین تو زندگیتون به یه تعادل برسید اون وقت دیگه منطق با شما حرف میزنه.
ولی حتما سال جدید دلم برایِ احساسی بودنم و وقتایی که آدمارو خیلی زود باور میکردم ، تنگ میشه.
چون الان اگه خودشونم بندازن زیرِ قطار من میگم فیلمشونه.
معلوم نیست چیکار کردین با ما و خودتون و از هم مهم تر تصوراتمون.
ولی به عنوان آخرین حرف تویِ سالِ ۱۴۰۱ :
هر خوبی و بدی ای دیدین حلال کنید.
به قلبتون بیشتر اهمیت بدید.
مواظب قلباتون باشید :)))))
هیچ وقت انتظار نداشته باش آدما همونطوری که دو روز اول باهات رفتار میکنن ، چند ماه بعدم همونطوری رفتار کنن ، میرن و میگردن و بعد یهو میبینی کمرنگ ترین نقطه تویِ زندگیشون رو برای تو خالی گذاشتن.
ماجرا از اونجا سخت شد که ما ناراحتیامونو به بعضیا میگفتیم ولی اونا ناراحتیاشونو به بقیه میگفتن بعد ما از اون به بعد حتی برای گفتن شادیامون بهشون ، مُعَذب بودیم.
میشه لطفا وقتایی که مشکوک رفتار میکنم ، بفهمی و بیای باهام حرف بزنی و نزاری همینطوری به صفحه چت نگاه کنم.
برای من ۱۴ فروردین به بعد یعنی استرس ، بی خوابی ، حسِ افسردگی ، ترس ، ضربان قلبِ تُند ، گریه و دیدن هر روزِ اون چمن زاری که آموزش و پروزش زده و بالاش نوشته : مدرسه ؛
پس ۱۴فروردین عزیزم میشه لطفا نیای ؟
میشه لطفا دوباره یک فروردین بشه ؟
چون من هنوز وسط یک فروردین نشستم و دارم لبخند میزنم.
داشتم فکر میکردم تا وقتی تو هستی ، تا وقتی میتونم قلبمو از نورِ تو پُر کنم ، تا وقتی میتونم برایِ تو گریه کنم ، تا وقتی میتونم پیش تو درد و دل کنم کنم چرا باید به فکر این دنیا و آدماش باشم؟!