تو حق نداری به طرف مقابلت حسِ بی ارزشی بدی و بعد یجوری رفتار کنی که انگار طرف مقابلت قاتلِ زنجیره ایه.
تو همونی هستی که وقتی اون به تو اهمیت نمیده من برات بهترین آدم روی کره ی زمین میشه اما وقت اون بهت یه لبخند ، فقط یه لبخند میزنه من از اون به بعد برایِ تو غریبه به حساب میام.
ولی الان دلم میخواد فقط تموم مهربونیام ، مُحبتام ، تموم لبخندام برای تو تویِ شرایطی که حالم بد بود ، تموم گریه هام ، تموم خنده ها و خاطراتم با تو رو ازت پَسشون بگیرم و همشونو بریزم تویِ یه پلاستیک و خیلی آروم از مغازه ی زندگیت بیام بیرون.
نمیدونم چی قراره بشه.
قراره آرزویی که موقع فوت کردن قاصدک کردم ، اتفاق بیوفته یا نه.
نمیدونم این جسم و روح و قلب و چشمِ لعنتی چی میگن.
فقط میدونم این روح خسته شده از این لحظه ها و دلش میخواد مثل وجود تو بشه.
کمکش میکنی؟
یه بغضی هست که روی قفسه ی سینم سنگینی میکنه.
کاش دور بشیم از این آدما .
کاش میتونستم بغلت کنم :)
حس میکنم دارم از رویِ جهان میوفتم پایین و تویِ سیاهی گُم میشم.
بعد شاید هر صد سال یه بار بتونم برای آدمایی که میان اونجا دست تکون بدم و لبخند بزنم.
هِی داداش ، چیشد به اینجا رسیدیم؟
هِی بی عقل میشم و میخوام ازت دور بشم بعد تو همش یه نشون بفرست و کاری کن که دوباره از ته قلبم بغلت کنم ، چرا انقدر خوبی تو؟
اگه یکم بیشتر با قلبِ آدما مهربونی میکردیم ، چشم هیچ آدمی پر از اشک نمیشد.
من دارم به این فکر میکنم که بیشتر با تو وقت بگذرونم و تو داری به این فکر میکنی که کجا بیشتر بهت خوش میگذره.
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
* لبخند و استرس و تپش قلب و هیجان و امید و ناامیدی و ذوق ... همه ی اینا با هم دارن این لحظه ها رو میسازن.
enc_16810676254710741302382.mp3
3.41M
بین دعاهای قشنگ و بزرگتون به یادِ منم باشین :)))🌑
* یادتون نره واسه ی بابا مهدی دعا کنید :)))
دیشب یه لحظه حس کردم قلبم ، ذهنم و چشمام روبروی تو دارن زندگی میکنن.
زندگی کردنشون رو برای خودت ، برایِ یه عمر تضمین میکنی؟