eitaa logo
مصباح‌الهدی‌چراغ‌جبهه‌ی‌مقاومت1🚩🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
100 فایل
مکتوب علی یمین عرش الله ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة⚘️ لینک کانال @MesbaholHuda1
مشاهده در ایتا
دانلود
❌روایت دختر سوری در محاصره داعشی‌ها پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشیداز پدرم پرسیدم چرا ؟گفت اگر خودتان را نکشید داعشی ها بلایی سرتان می‌آورند که آرزو می‌کنید بدنیا نیامده بودید. فردای آن روز چند خانواده از خانواده های منطقه به دست داعش اسیر شدند که پسرها .مردها، پیرمردها و پیرزن‌ها را سر بریده و دختران و زنان را برده بودند. اینجا بود که مجبور شدیم یکی از خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد همان همه ما را بکشد و بعد هم خودش را بکشد. در آخر برادرم که ۱۲ سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد این کار را انجام دهد. ما نه شب داشتم نه روز واقعا در شدیدترین و سخت‌ترین شرایط روحی بودیم مادرم با گریه به برادرم گفت که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشی های کافر بیفتیم و می‌گفت پسرم، نکنه دلت به رحم بیاد اگر دلت به رحم آمد ما را نکشتی آنها به طرز فجیعی ما را میکشند. چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بودهمه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من را بکش بعد سه خواهرت بعد خودت. درگیری ۳ ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه. در همین لحظه پدرم در را باز کرد مادرم گفت چی شده؟ پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانی‌ها آمدند و با داعشی ها درگیر شدند، می‌خواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند. یک ساعت بعد محاصره شکسته شد. خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد. آن روزها را هیچوقت فراموش نمی‌کنیم، چگونه شب را به‌صبح و روز را به شب میرساندیم برای شادی روح و یاران با وفایش صلوات ✍️ امیر احمدی
در این ایام سراسر نور وبرکات زمزمه ی دعای فرج و تمنای ظهور را از یاد نبریم اللهم عجل لولیک الفرج بحق قلب زینب الصبور سلام الله علیها بارالها مبارک گردان این ایام و اعیاد اعظم را بتعجیل ظهور بقیت الله الاعظم ارواحناه فداه،،،، آمین یا رب العالمین
آیاخداوندبرای بنده اش کافی نیست؟! سوره زمرآیه۳۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضائل علیه السلام در منابع اهل سنت 💚...علی 💚...علی 💚...علی 💚...علی 💚...علی ✨هشت روز تا •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🥀 است ثواب فاتحه وصلوات دو چندان چه منتظر نشسته اند مسافران بهشتی عزیزانی که کنار ما بودند و گرمابخش زندگیمان و الان جز درد و حسرت فقدانشون چیزی با ما نیست .خوشحالشان کنیم با خواندن فاتحه و صلوات 🌹‌ اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمین وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ،تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیر بِحُرمَةِ الفَاتِحهِ مَعَ الصَّلَوَات 🌹 اللهم صل علی محمد 🌹 و آل محمد و عجل فرجهم 🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِين الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،مَالِكِ يَوْمِ الدِّين إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيم صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّين 🌹بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ،اللَّهُ الصَّمَد لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ،وَ لَمْ يَكُن له کفو احد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸🔹 فیلمی از حجاج ایرانی که بین کاربران سعودی پُربازدید شده است
16 ❣در طول روز؛ چند بار آرامشت رو از دست میدی؟ چند بار نگران میشی؟ چند بار عصبانی میشی؟ خدا يه چتر برای قلبت باز کرده، تا روزی پنج بار،زیرش پناه بگیری، و آروم بشی .
🕊امامان معصوم علیهم السلام؛ قربانی را به ، آن را به که درخواست داشتند، می دادند و باقی مانده را برای ی خود نگه می داشتند. 💌من لایحضره الفقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد پدران آسمانی گرامی شاخه گلی به زیبایی حمدوسوره وصلواتی تقدیمشان🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد مادران آسمانی گرامی شاخه گلی به زیبایی حمدوسوره وصلواتی تقدیمشان🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴برخی فکر میکنن امام حسین شهید شد چون امر به معروف کرد! ❌خیر، امام حسین شهید شد چون بقیه امر به‌ معروف و نهی‌ از منکر نکردند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جواب به براندازانی که شروع کردند به حمایت از گوسفندان عید قربان که میگن گوسفند بیچاره رو سر نبرید🤣😄😁👌
میگفت از خیمه اومدم بیرون تا طلوع عرفات رو ببینم.... ب خیابون اصلی رسیدم. خانمی روی صندلی نشسته بود... سلام کردمو گفتم :اینجا نشستید؟ هوا خیلی گرمه، گرمازده میشید! چشماش پر اشک شدو گفت سرراه نشستم، آخه هرکی بخواد بیاد عرفات ازینجا رد میشه... ! نشستم سرراه آقا! 💬لیلا هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان‌‌حضرت‌ابراهیم‌‌وقربانی‌کردن‌اسماعیل 1⃣قسمت اول(تا قسمت آخر دنبال کنید) حضرت ابراهیم ۹۹ساله شد،اما هنوز فرزند نداشت، از خدا فرزند خواست و خدا هم در پیری به او اسماعیل را داد؛ اسماعیل۱۳ساله شد، خدا به ابراهیم دستور داد باید اسماعیلت را قربانی کنی! ابراهیم موضوع را با فرزندش اسماعیل مطرح کرد و اسماعیل گفت: همان چیزی که خدا دستور داده انجام بده! آری! وقتی محبوب خدا شدی❤️خدا تو را با محبوب‌ترین داشته‌هایت امتحان می‌کند!💗 فقط فراموش‌نکن: اسماعیلت را هم خدا داده عید قربان، عید اثباتِ گوش به فرمان بودن خداست، عیدتان مبارک🍃🌸🍃 سوره صافات آیه۱۰۲_استاد عبدالباسط 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان‌‌حضرت‌ابراهیم‌‌وقربانی‌کردن‌اسماعیل 2⃣ قسمت دوم حضرت ابراهیم، اسماعیل را به قربانگاه برد، وقتی خواست او را قربانی کند چاقو نَبرید، ندا آمد: ای‌ابراهیم دیگر نیاز نیست فرزندت‌ را قربانی‌ کنی، تو دستور خدا را عملی کردی 👌پس یادمان باشد: اگر خدا ازما خواست اسماعیل‌مان را سر ببریم او سربریدنِ اسماعیل‌مان را نمیخواهد،بلکه بریدنِ مارا از اسماعیل‌مان درراه‌خدامیخواهد 🤔راستی اسماعیلِ تو چیست؟! ❣ مال؟ ثروت؟ قدرت؟ زیبایی؟ شهرت؟ صافات آیه۱۰۳تا۱۰۵_استاد عبدالباسط 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🍃🌷 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ🌷 ‎‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و دوم: با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟ الی خنده ریزی کرد و گفت: خوشم میاد که خودتم نمی دونی چکار کردی و بعد دستی به پشتم زد و ادامه داد: اون قلب طلایی را چکار کردی؟ چشام را ریز کردم و گفتم: چه ربطی به قلب طلایی داره؟ الی خنده بلندی کرد و گفت: آخه اون فقط قلب نبود...یه ردیاب بود که جای دقیق شما را نشون میداد با شنیدن این حرف تازه یاد گرسنگی و دردی که مدام توی شکمم می پیچید افتادم، دستم را روی شکمم گذاشتم و گفتم: به جای صبحانه و نهار و شام خوردمش.. الی ناگهان از جا برخاست و‌گفت: خدای من! چی میگی تو؟! یعنی اون قلب را قورت دادی؟ چه کار خطرناکی گرچه کوچک بود.. شانه ای بالا انداختم و گفتم: گذاشتم زیر زبونم چون جولیا می خواست بازرسیم کنه ، ناخواسته قورتش دادم. الی همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت گفت: پس الان یه قلب طلایی با یه ردیاب داخل شکم تو هست درسته؟! یعنی تو الان خود خود ردیاب هستی و زد زیر خنده.. با نگاهم رد رفتنش را دنبال کردم که اشاره کرد برم پیشش.. تازه متوجه میز نهار خوری کوچک وسط آشپز خانه شدم، یه میز شیشه ای سیاه رنگ‌که دو طرفش دو تا نیمکت چرمی سیاه و سفید قرار داشت. روی نیمکت نشستم و الی مشغول گشتن توی یخچال و کابینت ها شد و گفت: باید یه غذای چرب و‌چیلی درست کنم که هم نیروی این چند روزه را به بدنت بازگردونه و هم باعث دفع اون قلب ردیابی بشه.. اتفاقات این سفر را مثل پازل توی ذهنم در کنار هم قرار دادم و با شک گفتم: به نظرم تو اون الی که میگفتی نیستی ،تو کس دیگه ای هستی.. الی نگاهی بهم انداخت و گفت: منظورت کدوم الی هست؟ بهش خیره شدم و گفتم : همون که داستان زندگیش را تعریف کردی و‌گفتی کلاه سرت گذاشتن و برای فرار از زندان ،مجبور شدی که به فرار فکر کنی .. الی چیزی را از داخل یخچال برداشت و توی ماهیتابه روی گاز گذاشت و بعد روبه رویم نشست و گفت: هم آره و هم نه...یعنی من در حقیقت همون الی هستم اما در واقع نیستم.. کلا گیج شده بودم و گفتم برام بگو.. الی از جا بلند شد ، جلز و ولز محتویات ماهی تابه بلند شده بود ،الی به طرف آن رفت و گفت : می تونی منو زینب صدا کنی و بعد نگاهی به ساعت دستش انداخت و ادامه داد: دوساعت دیگه یه جلسه شبانه داریم، می خوام اگر حالت خوب بود و دوست داشتی تو رو هم باخودم ببرم ، اما قبلش یه کم باید گریمت کنم. زیر لب گفتم زینب... الی برگشت طرفم و‌گفت: بزار یه چی بخوری ، فرصت زیاده، یکی یکی همه چی را برات تعریف میکنم.. واقعا مغزم هنگ کرده بود..زینب..الی...جلسه...گریم.. همه چیز مرموز بود ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺