eitaa logo
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
1 دنبال‌کننده
698 عکس
121 ویدیو
2 فایل
گنجینه ی هنریه من👀 برای سفارش و ارتباط با من: شماره تماس:09012606365🌱 آیدی: @Meshkat_mah🌱 ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17338271327607
مشاهده در ایتا
دانلود
ناحلہ قسمت_سی_ام دیگه از شدت گریه چشام جایی رو نمیدید که احساس کردم دستم به چیز زبری برخورد کرد ! اشکامو با آستینم پاک‌کردم و با دستم خاک و از روش کنار زدم . یه چفیه و یه دفترچه ی تیکه تیکه شده. گذاشتمشون رو وسایلی که بقیه پیدا کردن. با دقت خاکا رو فوت کردم سمت دیگه. دستمو گذاشتم تو خاک که حس کردم دستم با یه استخون برخورد کرد ! سید مرتضی رو صدا زدم . خودم رفتم کنار . فرمانده هم نشسته بود یکی دو ساعتی گذشت و دقیقا دوازده تا شهید پیدا شد . هیچکی تو پوست خودش نمیگنجید خیلی گشتیم ۱۲ تا شهید حتی دریغ از یه پلاک !! فوری با سپاه تهران تماس گرفتم و گزارش دادم . قرار شد در اسرع وقت شهدا رو ببریم معراج و بعدشم برن برا DNA. شهدا منتقل شدن معراج از بچه های شناسایی اومدن برا آزمایش! بعد اینکه کارشون تموم شد بچه های تفحص و به زور فرستادیم حسینیه. من و محسن موندیم و شهدا. منتظر جواب DNA شدیم ‌. انقدر وقت عشق بازی بود که تونستم از شهدا عکس و فیلم بگیرم و تو پیجم پست بزارم خیلیا التماس دعا گفتن . اصلا حال و هوامون دگرگون شده بود بین اون همه شهید . از اذان ۴ ساعت میگذشت و من و محسن هنوز روزَمونو باز نکرده بودیم .‌ با ریحانه تماس گرفتم و بهش اطلاع دادم‌. از لرزش صداش فهمیدم‌که اونم گریش گرفته ‌. محسن از جاش بلند شد و +حاجی من برم یه چیزی بگیرم‌بخوریم میمیریم الان . سرمو تکون دادمو _باشه برو نفهمیدم چند دقیقه گذشت که با چندتا ساندویچ و نوشابه برگشت.اصلا میل خوردن نداشتم . دوتا گاز زدم و گذاشتمش کنار به معنای واقعی کلمه حالم خوب بود. از هیجان قلبم داشت کنده میشد. از تو جیبم قرصمو برداشتم و بدون آب گذاشتم تو دهنم . شبو پیش شهدا موندیم . خلاصه انقدر باهاشون حرف زدیم و از دلتنگیامون گفتیم که خالی شدیم از درد و غصه!!! و من مطمئن بودم اونا بهترین شنوندن . تلفنم زنگ خورد بعد چند ثانیه جواب دادم ____ اشک ازچشام‌جاری شد. بین این همه شهید هیچ‌کدوم نه نامی نه نشونی. خانواده هاشون چی.. تلفن و قطع کردم زنگ‌زدم به فرمانده و اطلاع دادم که همشون گمنامن . سریع خودشو رسوند به من . بعد تموم شدن کارا خیلی سریع شهدا رو منتقل کردن. ما هم قرار بود فردا صبح حرکت کنیم سمت تهران _ فاطمه: فردا عقد ریحانه بود ‌ خدا رو شکر مشکل لباس نداشتم. لباسی که مامان خریده بود برامو میپوشیدم ‌. تو این ده دوازده روز از این سال مضخرف همه ی توانمو گذاشته بودم رو درسام . چند باری هم مصطفی بهم پیام داده بود ولی سعی کردم بی توجهی کنم . ولی درعوضش محو پیج داداشِ ریحانه شدم . چقدر از شخصیتش خوشم اومده بود . هر روز از اتفاقات اطرافش پست میذاشت و خاطره هاشو مینوشت. چه قلم گیرایی داشت . تو وقتای استراحتم بقیه پُستاشم نگا میکردم و نظراتشو راجع به مسائل مختلف میخوندم مثلا حجاب یا مثلا ازدواج . حس میکردم پر بیراهم نمیگه . ولی هر چی هم بود نباید بی ادبی میکرد نویسنده: زهرا درزی غزاله میرزا پور
Bardia - Ba Estedad.mp3
7.85M
اینو فقط بی معرفتا گوش کنن لطفا:) ❄️@Meshkat_art79
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
اینو فقط بی معرفتا گوش کنن لطفا:) ❄️@Meshkat_art79
انقدر آدم ها آمدند و رفتند که پوست کلفت شده ایم زیر بار زخم های این آدم ها... انقدر زخم خورده ایم که جایی برای تاوان اشتباهاتمان نیست... چشمهایمان آنقدر اشک ریخته که ظرفیتی برای بارانی شدن ندارد... قلبمان آنقدر خرد شده که تکه هایش ریش ریش شده اند و دیگر نمیچسبند... ولی خودمانیم، چقدر سیلی خوردیم تا به اینجا رسیدیم که بیخیال آدم های بی لیاقت شویم... ولی خودمانیم چقدر زجر کشیدیم تا برای همیشه دور آدم هارا خط بکشیم و به خودمان تکیه کنیم❤️ انگار که ماهم میتوانیم بایستیم تنهایی... ❄️@Meshkat_art79
داشتم به نسبتم با جغد فکر میکردم🦉🤔 این حجم از قیافه😳این شکلی نصف شب غیر عادیه وقتی فردا انقد کار دارم😩
سنگین ترین قسمتشم کلاسای استاد شجریه😭
وقتی تعدد اسمت زیاده😂❤️ولی معده رو کجای دلم بزارم؟ فقط نمیدونم چرا تلفظ صحیح اسمم هیچ کجای این لغت نامه زیبای دوستان نیست🚶‍♀
دوسه روز دیگه راهی راه بهشت میشیم... 🙃 میخوام بنویسم ازش... منتظر نوشته هام باشید😇
اقا اینارو داشته باشید تا خروجیو نشونتون بدم😉