eitaa logo
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
1 دنبال‌کننده
698 عکس
121 ویدیو
2 فایل
گنجینه ی هنریه من👀 برای سفارش و ارتباط با من: شماره تماس:09012606365🌱 آیدی: @Meshkat_mah🌱 ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17338271327607
مشاهده در ایتا
دانلود
مژده مژده😍 از ۲۰ بهمن تا ۱۷ اسفند ماه که ولادت امام زمان(عج)هست. هر سفارشی برای این تاریخ با هر سایزی ثبت بشه فقط و فقط ۱۰۰ هزار تومان🤗 مهلت ثبت نام و تعداد محدود😇 مهلت ثبت نام تا :5 بهمن تعداد: فقط 10 نفر 🌱🌱🌱🌱 ❄️ @Meshkat_art79
بله دونفره هم میشه فقط قیمت ۱۵۰ میشه🤗
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
ناحلہ قسمت_چهارم انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین از
ناحلہ قسمت_پنجم با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم مستقیم رفتم آشپزخونه مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟ مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟ بدووو برو بیروووون به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم : چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟ یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم مامان:علیییککک،برووو فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد +فاااااااطمههههههههه _جانمممممممم +وایستا ببینم با تعجب نگاش میکردم اومد نزدیکم دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند یهو محکم زد تو صورتش چند لحظه ک گذشت تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده +صورتت چیشدهه؟؟ به مِن مِن افتادم و گفتم _ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟ چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟ نفسم حبس شد و برگشتم عقب با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه . واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام‌ وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟ اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم نشسته بودن سر میز یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه گفتم _بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟ چیزی نگفتم مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟ بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه خیره نگام کرد ک ادامه دادم _خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت +خب دیدی که حق با من بود ؟ چیزایی ک من میگم محدودیت نیست اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه روش و کرد سمت من و گفت +شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم. رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ... نویسنده: فاطمه زهرا درزی غزاله میرزاپور
دوستان هنراتونو رو کنید که میخواییم اکیپ راه بندازیم😎
𝓜𝓮𝓼𝓱𝓴𝓪𝓽_𝓪𝓻𝓽
مژده مژده😍 از ۲۰ بهمن تا ۱۷ اسفند ماه که ولادت امام زمان(عج)هست. هر سفارشی برای این تاریخ با هر سایز
سلامعلکم بچها تا الان شد ۷ نفر اگه میخوایید زود تصمیم بگیریدا چون اگه تعداد تکمیل بشه دیگه نمیتونم قبول کنم🤦🏻‍♀ بخاطر کمبود وقت نمیتونم بیشتر از این تعداد قبول کنم😢
راستی بچها هر کدوم میخوایید ویدیو هم براتون کار بشه از کار بهم حتما بگید 🌱
بچهایی که منو میشناسید کارمو از نزدیک دیدید و دوستانی که قبلا سفارش کار دادن بهم... می تونید جواب ایشون رو بدید؟؟؟ میتونن بهم اعتماد کنن؟ @art1379👈🏻
خوبی؟غصه هات به راهن؟ حالشون خوبه؟؟ سلام منو به غصه هات برسون و بهشون بگو مشکات گفت: _خدای ما آدما خیلی بزرگتر از شماهاست، همونی که شمارو صاف انداخت وسط زندگیمون تا به واسطش ساخته بشیم و بتونیم به معنای واقعی زندگی کنیم، کافیه اشاره کنه تا نابود بشی! همون خدایی که میگه 《إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ》. به مشکلاتت بگو: ازت ممنونم بخاطر وجودت توی زندگیم! تو با وجودت این اجازه رو دادی تا بزرگی خدا رو باتمام وجودم حس کنم. مگه میشه به گذشته و همه ی اون مشکلاتی که پشت سر گذاشتم و به خوبی حل شدن نگا کنم و هر بار بیشتر به یقینِ "الله اکبر" نرسم... شماهم مثل همونا، قسمتی از زندگی من هستین برای باوری شیرین، که قراره از وجود معشوق(الله) توی ذهنم شکل بگیره. نزدیکتر شدنم به خدا رو مدیون مشکلاتی هستم که منو زمین زدن تا بفهمم کسی جز خدا برای حل شدنشون و برداشته شدن موانع زندگیم نیست! شاید با خوندن این کلمات بگی بازم حرفای کلیشه ای، اما وقتی باورشون کنی و توی زندگیت این حس های قشنگ رو درک کنی، حتی کلیشه ها هم برات بوی تازگی دارن! امتحانش کن، مشکلاتت و بزار جلوی روت و رو در رو باهاشون حرف بزن:) ❄️@Meshkat_art79