eitaa logo
•|مِتانویا|•
165 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
998 ویدیو
4 فایل
|بِسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم| مِتانویا یعنی توبه :)🌱 . . . به معنی کسیه که مسیر ذهن،قلب و زندگی شما رو تغییر میده و مثل یه نور توی تاریکی زندگیتون پیدا شده...!🌻♥️ کپی با ذکر صلوات حلاله مومن...🤝🏻 🗨ناشناسمون https://daigo.ir/secret/91250506915
مشاهده در ایتا
دانلود
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۴ نزدیک خانه رسیده بودند... خاله شهین یادش افتاد که به خواهرش فخری خانم زنگ بزند.شماره اش را با گوشی گرفت و گفت: _سلام فخری جون..... اره بابا، حمید رو فرستادم خیلی وقته نگران نباش..... عهههه مگه اونام دعوتن؟؟!!.... مگه قرار نبود نیان.!؟ باشه بهش میگم..... قربونت خداحافظ به محض پایان یافتن مکالمه،یوسف گفت: _چیشده خاله!؟ +هیچی خاله جون.. مثل اینکه پدرت، محمداقا و خانواده شون رو دعوت کرده. مادرت گفت ما رو که رسوندی بری دنبالشون. پدرش «کوروش خان» دو برادر داشت.. یکی «سهراب» و دیگری «محمد.» باشنیدن نام عمومحمد لبخندی زد، بیشتر از هرکسی با او همنشین میشد و با او راحت بود، خودش هم علتش را نمیدانست.! عمو محمد، همسرش طاهره خانم و دخترشان مرضیه، (دامادشان علی که رفیق و دوست هیئتی یوسف بود) و ریحانه. رسیدن به خانه،... همزمان باباز شدن در خانه بود.حمید بود که از در بیرون می آمد. خاله شهین و دخترها از ماشین پیاده شدند.خریدها را از صندوق عقب برداشتند. سمیرا_سلام داداش حمیید خاله شهین_میوه خریدی مادر!؟ حمید بادیدن خواهرانش... چهره در هم کشید.سرش را به علامت پاسخ سلام تکان داد.اشاره ای به شالشان کرد. اما آن دو بیخیال تر از همیشه وارد خانه شدند.نگاه از آن دو گرفت و رو به مادرش گفت: _اره الان گرفتم خاله شهین رو به یوسف کرد و گفت: _بیا داخل، دوباره ول نکنی بری تا شب پیدات نشه!! خیلی کار داریم. این را گفت و وارد خانه شد.. یوسف سکوت را بهتر دید. بی حوصله تر از آن بود که جوابی برای خاله شهین داشته باشد. حمید کنار ماشین آمد، سرش را از پنجره سرنشین پایین داد. _به به اقایوسف..!!چه خبرا.. تعارف نکنیااا.جون تو اصلا حسش نیس سوار شم.که منو برسونی!! باخنده گفت: _کجا میخای بری حالا!؟ _مامانت دستور داده برم شیرینی ها رو هم بگیرم. _باش. بپر بالا. حمید سوار ماشین شد... دل دل میکرد چطور حرفش را بزند. شاید رک بودن بهتر از همه بود. در فکر بود که چگونه بگوید.. یوسف_ چیه حمید خیلی تو فکری؟! _یه چیزی میخام بهت بگم،فقط امیدوارم بد برداشت نکنی، میدونی که علاوه بر پسرخاله، رفیقت هم هستم _میگی چیشده یانه؟! _میخای چکار کنی، برا آینده ت!! تصمیم نگیری، برات تصمیم میگیرنااا!!! حالا از من گفتن بود!! به شیرینی فروشی رسیده بودند. _منظورت چیه؟! کی میخاد برام تصمیم بگیره!؟ واضحتر حرفت رو بزن! حمید در ماشین را باز کرد. پیاده شد. سرش را پایینتر آورد و گفت: _از من گفتن بود، خوددانی. فعلا حمید دستی برایش تکان داد... و وارد شیرینی فروشی شد.یوسف مات حرفهای حمید بود.چراهای زندگیش جدیدا زیاد شده بود. لحظه ای ذهنش بسمت مهمانی امشب رفت.قرار بود چه اتفاقی بیافتد!؟درخیابان رانندگی میکرد، بدون هیچ هدفی!! وای خدای من..باز هم مهمانی!!! ♨️باز هم محفلی که مردانش فقط از سیاست میگفتند. و همیشه عده ای راضی و چند نفری ناراضی بودند. و طبق معمول پدرش بود که باابهت، زبان به نصیحت و سخنرانی میگشود. ♨️باز هم زنان و دختران فامیل، بااخرین مدلباس و آرایش های به روز. ♨️باز هم نزدیک شدن دختران و پسران فامیل، و هزاران مدل شوخی و خنده و سرگرمی، محض شاد شدن لحظه ای شان. ♨️باز هم عشوه و غمزه های دختران، فقط برای هم صحبتی بایوسف..!!و باز هم فقط و فقط یوسف!! یاشار که خود مشتاق و پای ثابت مهمانی ها بود، اما یوسف هرچه میکرد، صدایش را کسی نمیشنید، پدر و مادرش هرکدام کار خودشان را میکردند!!باید کاری میکرد،... اما خودش هم نمیدانست چکار.!.. کاری میکرد کارستان!!.. خدایا خودت راهی، حرکتی، نشانه ای.. و باز هم.باز هم گریه های یوسف...باز هم معذب بودنش در این مهمانی ها..باز هم رسید مهمانی هایی که از دید یوسف و بود. و از دید بقیه و . برپایی میهمانی ها بود و اجبار به ماندن .چرا تمامی نداشت..!؟ به ساعت نگاه کرد،.. تا ٧شب چند ساعتی را وقت داشت. از چرخیدن و رانندگی بی هدفش خسته شده بود،.. کلافه بود، تماما برایش زهر بود اینهمه فکرکردنی که به جایی نمیرسید!! باصدای ،به خودش آمد،... مسجدی دید. به اولین بریدگی که رسید دور زد.وارد مسجد شد.باراول بود به این مسجد می آمد، وضو گرفت. آب که بر پیشانیش میریخت مانند آبی بود بر آتش، آرامش میکرد، در این لحظه فقط او بود وخدا.چشمانش را بست. از ته دل خدا راصدا زد. اما با سکوتش.باوضو آرام میشد و .. بعد از نماز حوصله خانه را نداشت... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ‌نامِ‌دوست! السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدے🌿
- ذکر روز یکشنبه ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا ذالجلال و الاکرام 🌸 ۱۰۰ مرتبه🌿
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعیت اینکه توی سحر های این ماه مدح مولا رو شنیدن چیز دیگه ای هست♥️ التماس دعا در این سحرها🥲
•|مِتانویا|•
واقعیت اینکه توی سحر های این ماه مدح مولا رو شنیدن چیز دیگه ای هست♥️ التماس دعا در این سحرها🥲 #ابا
بابا علی چندیست دلتنگتم ، دلتنگ یادت ، اسمت ، زندگی ات ، اخلاقت ، روش و منش ات . . . دلم تنگ است برای مهربانی های گاه و بی‌گاهت :)) لحظه ای در زندگی ام ندیده ام بدون لطفِ شما !' بگو که آخر عمرم نمی‌شوم تنها ‌. . . نه نه ! نیاز به گفتن نیست بابای خوبم 🥲 نمیتوانم شما را تصور کنم در حالی که به من توجه نکنید ؛ هرچقدر هم که من کثیف باشم شما مهربانید مگر نه پدر؟ مطمئنم ، مطمئنم حتی اگر پدرم از درد پوچی‌ام مرا فراموش کند ، شما مرا از یاد نمی‌برید . . ‌. ابانا علی 🥲🫀 فقط ؛ بحث یک کلام می‌ماند .‌. ذوب شدن من ! منی ‌که از خاکِ کفِ کفشِ غلامان شما کمترم ؛ اگر به دادم هم برسی از جانب شرم آب می‌شوم ، خورشید میتابد و بخار میشوم ، و حالا وقت باریدن است . . . مثل ابر بهار می‌بارم بر روی دست هایت ؛ همانها که روزی رسان زندگی ام بودند اما بابا ، می‌شود ایندفعه تحویلم نگیری ؟! بگذار در آتش شرم خود بسوزم و بار ها به خاکستر تبدیل شوم و دوباره بسوزم و بسوزم بگذار این وصله ی اضافه به بند کفشت رها شود و درون چاهی بیوفتد ، چاهی مخوف و تاریک ! چون آنجا مکان خوبیست برای محو شدن ؛؛؛ شاید بتوانم آنجا دور شدن از جلوی چشمان قشنگتان را تمرین کنم . . . :)
این سی شب مرا بده دست ابوتراب هروقت کار سخت شده حیدر آمده..
•|مِتانویا|•
این سی شب مرا بده دست ابوتراب هروقت کار سخت شده حیدر آمده..
بیایید این ماه رمضون رو خاکی باشیم ؛ چون : پدَرِ خاکَست ابوتراب :)) 🫀
همه چی درست میشه شاید امروز نه ولی در نهایت میشه... تا دندون دارید بخندید، تا چشم دارید ببینید تا گوش دارید گوش کنید تا سالمید زندگی کنید... خدا را شاکر باشید🌸
✨ به خدا راه نزدیک است 📝ماه رمضان برای ما درسهائی دارد؛ نه از قبیل درسهائی که انسان از زبان معلم یا از روی کتاب فرا میگیرد، بلکه از قبیل درسهائی که انسان در یک تمرین عملی، در یک کار دسته‌جمعی بزرگ فرا میگیرد. اولش همین درس ارتباط با خدا و حفظ پیوند قلبی با ذات احدیت و حضرت محبوب است. لذت این درس را چشیدید، دیدید که چگونه میتوان آسان با خدای متعال تماس برقرار کرد. «و انّ الرّاحل الیک قریب المسافة و انّک لا تحتجب عن خلقک الّا ان یحجبهم الاعمال دونک»؛ به خدا راه نزدیک است. ✨ گناه مانع پرواز انسان 📝 در دعای ابی حمزه، امام سجّاد علیه الصّلاة و السّلام عرض می‌کند: «فرّق بینی و بین ذنبی المانع عن لزوم طاعتک» یعنی ای پروردگار من! بین من و گناهی که نمی‌گذارد ملازم با اطاعت تو باشم، جدایی بینداز. پس معلوم می‌شود که گناهان که اساس در معنای گناه، همین چیزهایی است که انسان به تبع شهوات و نفسانیّات خود، به آن‌ها دست می‌زند و مرتکب می‌شود نمی‌گذارند که انسان پرواز کند و اوج بگیرد.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ‌نامِ‌دوست! السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدے🌿