خود فریبی
اینکه خیلی از ما بیشتر وقتها ادعا می کنیم فریب خوردیم. کمی با خودمان روراست باشیم کسی نمی تواند ما را فریب دهد هر یک از ما در خیلی لحظه ها به میلی و خواسته ای اشتیاق پیدا می کنیم یعنی اینکه از بدست آوردن چیزی یا انجام کاری خوشمان میاد و حتی یک لحظه حاضر بفکر کردن به عاقبت آن نیستیم پس دنبال کسی یا چیزی می گردیم که اون هوس و میل مان را برآورده کند با اینکه از اول خوب می دانیم انجام آن کار یا بدست آوردن آن چیز غلط در غلط است ولی دنبال واسطه ای می گردیم که بهانه برای ادعای فریب خوردن و ندانستن داشته باشیم.
@MFamide313
راستی میان این همه هیاهوی زندگی تا کنون شده از خودت بپرسی:
کجا ی این هیاهو هستی؟
چکار می کنی؟
ما به همه کار داریم بجز به خودمان.....
واقعاً چرا؟
هیچوقت از خودمان سوال نمی کنیم
این هیاهو چگونه و چرا بوجود آمد و هر یک از ما کجای آنیم و چکار می کنیم؟
بیشتر مردم زندگی نمی کنند فقط وجود دارند هر کاری که می توانند انجام می دهند که دو روزی بیشتر وجود داشته باشند. بودنی که نمی دانند برای چه باید باشد؟ اسم این وجود داشتن را زندگی می گذارند. می خورند، می خوابند، از عالم و آدم شاکیند. صبح را شب و شب را صبح می کنند. و عاقبت هیچ... انگار نه انگار که بودن. ما آمدیم که باشیم، ما آمدیم که بودن را معنا کنیم....
بودن یا نبودن.....
تو بگو کدام یک؟
با سواد و بیسواد.....؟
انسانی که به شناخت خودش نرسیده چگونه با سواد شده؟
کسی که حاضر نیست علت وجود نفرت، خودخواهی، غرور و خشم و عصبانیت، عشق و محبت، حتا دلیل خوشحالی خود را بفهمد و قبول کند
هر چند دهها کلاس را گذرانده باشه و یا صدها کتاب را هم خوانده باشه...!
اگر نتونه یا نخواد کتاب درون خودش را بخواند و بفهمد آیا بیسواد تر از آن کسی نیست که هيچ کلمه ای را نخوانده؟
آیا از بر کردن کلمات دلیل رشد انسانیت انسان بودن می شود؟ ...
معلمی که خود معنای خودش را نفهمیده چگونه معلمی است.
@MFahmide313
همدلی....
اگر خواهان عشق و محبت همسرت هستی هیچوقت نباید فکر کنی فکر و احساسات او را می فهمی و می دانی. بجای او فکر نکن.
بدون هیچ پیش داوری و قضاوتی اجازه بده راحت حرفهایش را بزند. فراموش نکن مهمترین دلیل ازدواج شما همدل شدن بود. برای همدل شدن شنونده ای خوبی برای حرفهای او باش. حتا اگر حرفهایش باعصبانیت باشه. حتما حالت او دلیلی داره که تو از آن بیخبری. از همه مهمتر اینکه فراموش نکنی او یک آدمی جدا از تو با دنیایی از احساس و فکر، غیر از فکر و احساسات تو می باشد.
ای وای......
ای وای از این منِ، من های من، که چه بلاهایی بر سرم آوار نمیکنه بدون اینکه خودم بفهمم. اینقدر زیرکانه کارهایش را سروسامان میده که باورم بشه من خودم آن کارها را کردم. ولی وقتی می فهمم که نه، خودم انجام ندادم که کار از کار گذشته و دیگر کاری از دستم بر نمیاد. آخه این من، کسی جز منِ خودم نیست و تنها عذری که میتونم بیارم اینکه بگم نفهمیدم.
تازه همین هم کلاهی که باز خودم سر خودم میزارم.
ما به غلط فکر می کنیم در دنیا زندگی می کنیم. اگر همه ما در یک دنیای یک شکل زندگی کنیم پس چرا این همه با هم اختلاف و دعوا داریم؟
نه عزیز من،
هر کدام از ما در دنیای فکری خودمان زندگی می کنیم و دنیای مان آنقدر کوچکِ و چشم هایمان آنقدر نزدیک بین است که توان دیدن دنیای فکری دیگران را نداریم. چرا؟ هر یک از ما در هر لحظه گرفتار طغیان هیجان احساسی هستیم و همه چیز را از همان زاویه احساسی خودمان می بینیم و اشتباه مان همین جاست که انتظار داریم دیگران احساس مان را درک کنند و وقتی چنین اتفاقی نمی افتد مشکل و اختلاف رابطه ما بینمان شروع می شود.
درست به همان دلیل که ما هم احساس دیگران را از زاویه احساس خودمان می بینیم و قضاوت می کنیم.
هر وقت فکر کردی همه چیز را می دانی و نسبت به هر چیز و هر کس می توانی قضاوت کنی،
این را بیاد داشته باش:
همانطور که خیلی کتاب ها هست که نخواندی.
همانطور که خیلی جاها هست که تا حالا ندیدی
همانطور که مسایلی هست که تا حالا نشنیدی.
این دعا را در حق خودت بکن:
خدایا دانایم کن بر نادانی هایم.
این را قبول داری که هر چیزی قابل اندازه گرفتن است،
به غیر از اندازه دانایی و نادانی هایمان
چگونه می توانیم اندازه دانسته ها و ندانسته های خودمان را اندازه بگیریم؟
و خلاصه اینکه همیشه بیاد داشته باشیم:
نادانی های مان بی نهایت و دانایی هایمان به هر اندازه که باشه خیلی کمه...
پس زمان قضاوت کردن نسبت به هر کس و خوب و بد کردن هر چیز مراقب باشیم.
عاشق کیست و عشق و محبت چیست؟
همه ما عاشق، عشق و محبتیم.
ولی هیچوقت از خودمان معنای عاشق بودن را نمی پرسیم. هیچوقت فکر نمی کنیم عاشق باید چکار کند و چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟
آیا عاشق بودن را نباید یاد بگیریم؟
آیا همینکه گفتیم عاشق بودن یک احساس درونی است دیگر هیچ نیازی به شناخت و به چگونگی ابراز و نشان دادن آن نداریم؟
یا اصلا چه نیازی به عاشق شدن داریم؟
آن عشق و محبتی را که می خواهیم چیست؟
برای چه می خواهیم؟
چگونه باید آنها را شناخت؟
چگونه باید آنها را بدست بیاوریم؟
آیا همه تنهایی ما در کنار هم به علت نشناختن عاشق، نشناختن عشق و محبت نیست؟
همراه خوبم همراهم باش در ادامه راه...
همیشه این را بیاد داشته باش
نه به خودت دروغ بگو نه به همه آن کسانی که برایت مهم هستند:
در هیچ لحظه زندگی آنقدر سرت شلوغ نمی شود که زمان از دستت در برود و او از یادت برود.
این را همیشه بیاد داشته باش همه چیز بر می گردد به اولویت و اهمیتی که در فکر و ذهنت می دهی.
اگر کسی تو را و یا تو هر کسی را از یاد بردی فقط و فقط یک دلیل دارد تو اولویت او نیستی و یا آن کس اولویت اول تو نبوده.
پس نه دروغ بگو و نه دنبال پیدا کردن بهانه باش
زمين بهشت میشود روزی كه همه ما بفهمیم:
هيچ چيز عيب نيست،
جز قضاوت و مسخره كردن ديگران؛
هيچ چيز گناه نيست،
جز ضایع کردن حق مردم؛
هيچ چيز ثواب نيست،
جز خدمت به ديگران؛
هيچكس اسطوره نيست،
الا در مهربانى و انسانيت؛
هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق؛
و هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
فراموش نکن اگر کمی دقت کنی:
آن لحظه که آخرین نفس را کشیدی اولین چیزی که از دست می دهی نامت است که تبدیل به جنازه می شود.
اگر می خواهی حداقل نامت زنده بماند ببین چگونه زندگی می کنی؟
یارانی که به هر دلیل از هم بیخبرید چند لحظه در این کوچه کوتاه کلمه ها،
چند کلمه با هم همقدم و همراه شویم
امروز زیبایتان گوارا
محرم تمام شد و
لحظه های حسرت و عبرت گذشت
و انتظار دیدار یاران همچون گذشته
در سکوتی شناور در حبابهای بغض و سوتفاهم حرفهای قضاوت شده
و
شب محفل شوُم جدایی
در فراموشی بی سحر
زنجیره لحظه های عمر
در حال زٍ هم گسیختگی
یارَب
شاید دگر نباشد صبحی
به زیبایی صبح وصال و دیدار یار
و چه زیبا گفتند: عجله رواست وقتی مسلم می دانیم که خیلی زود، دیر می شود
معنای گذشت، گذشتن از گذشته هاست
کمی فکر و کمی تحمل....
ارادتمندیم
بیشتر ما آدمها اسیریم. اسیر فکر اینکه دیگران راجع به ما چی چگونه فکر می کنند؟
ولی به فکرهای خودمان دقت نمی کنیم و کاری نداریم که راجع به دیگران چی فکر می کنیم؟
دائم با خودمان حرف می زنیم که دیگران اینچنین و آنچنان راجع به ما فکر می کنند بعد برای دفاع از خودمان یک، یک آن آدمهایی را که به خیال خودمان آن فکرها را می کنند قضاوت و خوب و بد می کنیم.
عزیز من می دانستی آدم تنها موجودی است که می تواند خودش را ببیند.
یک دقیقه از خودت بیا بیرون و خودت فکرهای خودت را ببین، این تو هستی که این فکرها را داری آن نفر روبرویت هر کسی که هست مانند خودت با دنیای فکرهای خودش زندگی می کند نه با فکرهای تو.....
اینکه یک نفر منظور حرف مرا نمی فهمد دلیل بر نفهمی او نیست شاید من نمی توانم منظورم را آنطور که او قبول کند بگویم.
همه مشکل ما در رابطه ای که با هم داریم چگونه با هم حرف زدن با همدیگر است.
بیاییم قبل از محکوم کردن یکدیگر به نفهمی راه درک حرف زدن باهم را یاد بگیریم.
با چه لحنی و با چه احساسی؟
همیشه همین زمزمه های لحظه های تنهایی است که در اثر تکرار به باورهای خانمانسوز تبدیل می شوند و می شوند قانون زندگی.
ما می بینیم چیزهایی که نداریم. می شنویم حرفهایی که برایمان خیالهای رویایی می سازند و این خیال ها می شوند آرزوهایی که صدها افسوس برایمان می سازند بدون اینکه فکر کنیم نردبان را پله پله باید بالا رفت.
عزیز من یکی از عادت های ما آدمها با خود حرف زدن هاست و همین با خود حرف زدنها زمینه ساز خیلی از واماندگی های زندگی است. بیاد داشته باش یکی از علتهای سفارش تکرار صلوات جلوگیری از خودگویی های هرزی است که باعث عقب افتادگی شکوفایی در زندگی می شود..
همیشه همدم عشق خداوند باش نه همانند توده های معمولی، که غوطه ور در توهم و خیالاتی هستند که دیگران برایشان ساختند
دوست دارم...
وقتی به کسی گفتی دوست دارم این را بدان
دوست دارم فقط دو کلمه نیست که برای دلخوشی گفته باشی.
دوست دارم درک و قبول بزرگترین مسئولیت زندگی است
با یک دنیا معنا....
تو دنبال کدام معنای آن هستی؟
می دانی اولین معنای آن گذشتن از خودتِ
تا کجا حاضر به گذشتن از خودتی؟
اصلأ چه چیز او را دوست داری؟
مراقب باش اولین نفر شنونده یک حرف دروغ و فریب، خودت هستی...
اگر می خواهی ببینی در زندگی چقدر زندگی کردی مهم نیست با چند نفر رابطه داشتی ببین چند نفر یاد تو را با عشق در خاطرات خود یاد می کنند..
@Mfahmide313
خدایا، خداوندا:
قدم بر درب هر مکتب خانه ای گذاشتم
که مشق عشق بیاموزم
و بر سریر دل،
کاشانه ای از مهر به قامت ابدیت، بسازم
تا عطر جاودانه هستی بر عرش کبریایی اَت،
مژده ای باشد بر ملائک درگاهت..
ولی افسوس که:
چنان گرد و غبار هوس
از سر و روی آن،
بر سرم نشست
که مرا در محفل اغوای مستانه،
مدهوش از نوشیدن شراب رویاها،
از وصال معشوق خیالی کرد
که حباب هوس،
تندیس عشق شد،
و من تشنه ای،
جامانده و حیران
در سراب چشیدن عشق کبریایی.....
زندگی یک مسیر است.....
هر یک از ما به شکلی دائم در زندگی در حال تظاهر و خودنمایی و لاف زدنیم که من این چنین و آن چنانم. حرکت در مسیر زندگی یک بار بیشتر نیست و برای هیچکس قابل تکرار نخواهد بود، که هر کسی بخواهد آنرا به گذشته خود وصل کند و بدنبال جبران گذشته ای که گذشته باشد یا بتواند در آینده تصحیح و بازنویسی کند. زندگی درجه ی اندازه گیری ندارد که خوب یا بدی آنرا بتوان اندازه گرفت. زندگی همه ما پر از غلط های خط خورده و خط نخورده است. غلط هایی که خود انتخاب کرده ایم و یا بدنبال تقلید کردن، از روی دست یکدیگر نوشته ایم و ادای همدیگر را درآوردیم و همه مشکلات را به گردن یکدیگر و ناسازگاری زندگی و سرنوشت انداختیم. همه ما می خواهیم هر لحظه بهتر از آنی باشیم که هستیم در صورتی که اصلا نمی دانیم که، که هستیم؟
زندگی هیچی جز یک مسیر، جز یک راه نیست این ما هستیم که تابلوهای راهنمای گردش به چپ و راست آن را برای رسیدن به جایی که نمی دانیم کجاست نصب می کنیم.
اینکه چگونه احساساتمان را بشناسیم و چطور از آنها استفاده کنیم. اینکه دنیای مطلوب مان را چگونه بچنیم بستگی به انتخاب همان تابلوهای راهنمایی دارد که در طول مسیر زندگی نصب می کنیم.
همه ما در معرض بی قراری و نارضایتی از خود و از زندگی هستیم. هیچوقت از آن چیزی که داریم و یا آن کسی که هستیم راضی و دلخوش نیستیم.
من می دانم که گرسنگی را عقل من بوجود نمی آورد و از بین نمی برد اما این به آن معنا نیست که رفتارم در هنگام گرسنگی غیر عقلانی باَشد. انتخاب غذا تابع عقل من است.
هر قدم زندگی، انتخاب هر لحظه از بودن من است.
زندگی یک مسئله حل شدنی یا حل نشدنی نیست. زندگی فقط و فقط یک راه یا یک مسیر است که ما در پیچ و خم های آن جواب یک مسئله را باید پیدا کنیم و آن مسئله، شناخت و پیدا کردن ماهیت خود من است.
آری من خودم یک مسئله هستم. اینکه من کی هستم؟ چه می خواهم؟ برای چه می خواهم؟ و چگونه می خواهم و همه این می خواهم ها در مسئله شناخت خودم نهفته است.
و مسیر زندگی، تنها راه انتخاب شده برای شناخت و معرفی خود بوسیله خود من است.
منی با مجموعه ای نا دیدنی از: عقل، احساس، وجدان، اراده، هوس، باور، اعتقاد و........
بیاییم با پیدا کردن جواب این مسئله پیچ و خم های زندگی را هموار کنیم.
نرمه خاک های سیاه زندگی را پیدا کنیم:
رسیدن به آه و افسوس های دیروز، همان نرمه خاکهای سیاه مانده در الک است و ناتوانی تشخیص، و دل نکندن از آن آه و افسوس ها، آوردن عذر بدتر از گناهی است که نمی خواهیم آنها را گم کنیم.
واقعیت این است که آنها را دوست داریم و باور لحظه های تنهاییم شده اند. و مشکل من همین دوست داشتن هایست که همه گلهای آرزوهای فردایم را پژمرده میکند. بسیاری از دوست داشتن های گذشته ما، باورهایست که بزرگترین مانع رسیدن به یک زندگی زیبا در هر صبحی می شود، که نمی گذارد به آن برسیم.
تا کنون فکر کردید چرا زمانی که دوران بچگی را پشت سر گذاشتید. همه می گویند چقدر بزرگ شده ای؟
برای این است که از لحظه تولد و بچگی تا آن زمان هر لحظه بدنبال فهمیدن ها بودید.
پس مراقب باشید که در پیری نگویند نفهم و خرفت شدی!
عزیز من
بزرگی در فهمیدن معنای آدم بودن است
بزرگی در فهمیدن دلیل و معنای زندگی است
نه در گذراندن تعداد سالهای بعد از تولد و پیر شدن.
نمی دانم چرا؟
بیشتر ما آدمها وقتی از چیزی خوشمان نمیاد بدی اش را می گوییم و یا وقتی منظور حرفی را نمی فهمیم یا با آن مخالفیم از احمقانه بودن آن چه حرفهایی می زنیم.
آغاز زندگی
خنده داره که برای دکتر و وکیل شدن، برای مهندس شدن حتا برای یک مکانیک شدن باید آموزش ببینیم ولی برای همسر شدن، برای پدر و مادر شدن، نه.
این دیگه چه حرفیه؟ یک عمر همینطور بوده
همینکه به قول معروف به سن مثلاً بلوغ رسیدیم، می توان همسر شد، می توان پدر و مادر شد.
حالا اینکه معنای بلوغ چیه و به بلوغ چی رسیدیم بماند.
و این میشه که با تعجب و ناباوری هر روز از یک جایی صدایی می شنویم که: راستی فهمیدی فلانی هم طلاق گرفت.
راست میگی او هم طلاق گرفت. آخر او برای چی؟
آخ آخ گفتن ها، بد و خوب گفتن ها، متهم کردن ها میشه نقل مجلس دورهم نشینی ها و بعد از مدتی فراموشی و عادی شدن این مسئله تا خبر بعدی.
نتیجه این میشه که روز بروز تعداد طلاق ها بیشتر و بیشتر میشه. تازه بیشتر همون هایی هم که مثلاً با هم زندگی می کنند، با هم زندگی نمی کنند همدیگر را تحمل می کنند. که اسم این تحمل هم میشه طلاق عاطفی یا طلاق خاموش.
چرا؟
واقعا ازدواج راه رسیدن به کجا و به چیست؟
رسیدن به عشق و دوست داشتن که به معنای آن هم نرسیدیم
یا رسیدن به انجام دهها وظیفه که نسل به نسل فقط به ارث بردیم.
وظیفه های خسته کننده ای که بعد از مدتی خود را فدا شده و آرزوهای بر باد رفته می بینیم.
چرا؟
چون فکر می کنیم خودمان همه چی را می دانیم
چون همیشه دیگران اشتباه می کنند.
چون هیچوقت دنبال شناخت احساسات خودمان نیستیم.
چون هیچوقت دنبال شناخت چگونه فکر کردن نیستیم که از کجا می آید و ما را به کجا می برد؟
همراه خوبم آیا زندگی کارگاهی برای انجام وظیفه های دیکته شده است؟
پس کانون عشق کجاست؟
همراهم باش
می دانی....
می دانی چرا همه ما آدمها تمام عمر دنبال دوست داشتن و دوست داشته شدن هستیم چون قلب هر یک از ما با نصف و نیمه محبت جان گرفته و با این نصفه نمی توانیم جاودانه زندگی کند. پس برای کامل شدن و ادامه زندگی نیاز به نصف دیگر آن داریم تا بتوانیم زندگی جاودانه داشته باشیم ولی بزرگترین اشتباه همه ما این است که دنبال نیمه ای مانند خودمان می گردیم و این را هیچوقت نمی خواهیم قبول کنیم نیمه دوم تکمیل کننده ماست نه مانند خودمان.
یک لحظه صبر کن
بیا یک لحظه هیچ کاری نکن
هیچ حرفی نزن
به هیچ جا نگاه نکن
فقط و فقط طور خدا، طور همه مقدسات که قبول داری
به این موضوع برای یک لحظه فکر کن که:
تا حالا هر طور زندگی کردی،
هر طور با هر کسی با من بودن خودت
حرف زدی و روبرو شدی،
هر طوری به خیال خودت با هرکسی زرنگی کردی
هیچ وقت فراموش نکن خیلی خجالت آور است
که در آخرین لحظه عمرت
در تماشای موشکافی کردن خودت در طول زندگی
به این نتیجه برسی که:
تمامی آن چیزی که با خودت داری به گور می بری
احساس چکیدن عرق شرم بخاطر زندگی سالم نکردن همچون یک آدم باشد.
البته منظور آن آدمی که خودت بهتر می دانی کیست؟
و معنای زندگی سالم را هم
تو خودت بهتر می دانی چگونه است؟
پس اینقدر دنبال بخشیدن خداوند نباش
خداوند تو را بخاطر اختیار در انتخاب هایی که داری
آدم نامید.
فقط باید قبل از دیر شدن باور کنی
هر لحظه، همان لحظه آخر است
تو میمانی قطره های عرق شرم بر پیشانیت