اگر می خواهی ببینی در زندگی چقدر زندگی کردی مهم نیست با چند نفر رابطه داشتی ببین چند نفر یاد تو را با عشق در خاطرات خود یاد می کنند..
@Mfahmide313
خدایا، خداوندا:
قدم بر درب هر مکتب خانه ای گذاشتم
که مشق عشق بیاموزم
و بر سریر دل،
کاشانه ای از مهر به قامت ابدیت، بسازم
تا عطر جاودانه هستی بر عرش کبریایی اَت،
مژده ای باشد بر ملائک درگاهت..
ولی افسوس که:
چنان گرد و غبار هوس
از سر و روی آن،
بر سرم نشست
که مرا در محفل اغوای مستانه،
مدهوش از نوشیدن شراب رویاها،
از وصال معشوق خیالی کرد
که حباب هوس،
تندیس عشق شد،
و من تشنه ای،
جامانده و حیران
در سراب چشیدن عشق کبریایی.....
زندگی یک مسیر است.....
هر یک از ما به شکلی دائم در زندگی در حال تظاهر و خودنمایی و لاف زدنیم که من این چنین و آن چنانم. حرکت در مسیر زندگی یک بار بیشتر نیست و برای هیچکس قابل تکرار نخواهد بود، که هر کسی بخواهد آنرا به گذشته خود وصل کند و بدنبال جبران گذشته ای که گذشته باشد یا بتواند در آینده تصحیح و بازنویسی کند. زندگی درجه ی اندازه گیری ندارد که خوب یا بدی آنرا بتوان اندازه گرفت. زندگی همه ما پر از غلط های خط خورده و خط نخورده است. غلط هایی که خود انتخاب کرده ایم و یا بدنبال تقلید کردن، از روی دست یکدیگر نوشته ایم و ادای همدیگر را درآوردیم و همه مشکلات را به گردن یکدیگر و ناسازگاری زندگی و سرنوشت انداختیم. همه ما می خواهیم هر لحظه بهتر از آنی باشیم که هستیم در صورتی که اصلا نمی دانیم که، که هستیم؟
زندگی هیچی جز یک مسیر، جز یک راه نیست این ما هستیم که تابلوهای راهنمای گردش به چپ و راست آن را برای رسیدن به جایی که نمی دانیم کجاست نصب می کنیم.
اینکه چگونه احساساتمان را بشناسیم و چطور از آنها استفاده کنیم. اینکه دنیای مطلوب مان را چگونه بچنیم بستگی به انتخاب همان تابلوهای راهنمایی دارد که در طول مسیر زندگی نصب می کنیم.
همه ما در معرض بی قراری و نارضایتی از خود و از زندگی هستیم. هیچوقت از آن چیزی که داریم و یا آن کسی که هستیم راضی و دلخوش نیستیم.
من می دانم که گرسنگی را عقل من بوجود نمی آورد و از بین نمی برد اما این به آن معنا نیست که رفتارم در هنگام گرسنگی غیر عقلانی باَشد. انتخاب غذا تابع عقل من است.
هر قدم زندگی، انتخاب هر لحظه از بودن من است.
زندگی یک مسئله حل شدنی یا حل نشدنی نیست. زندگی فقط و فقط یک راه یا یک مسیر است که ما در پیچ و خم های آن جواب یک مسئله را باید پیدا کنیم و آن مسئله، شناخت و پیدا کردن ماهیت خود من است.
آری من خودم یک مسئله هستم. اینکه من کی هستم؟ چه می خواهم؟ برای چه می خواهم؟ و چگونه می خواهم و همه این می خواهم ها در مسئله شناخت خودم نهفته است.
و مسیر زندگی، تنها راه انتخاب شده برای شناخت و معرفی خود بوسیله خود من است.
منی با مجموعه ای نا دیدنی از: عقل، احساس، وجدان، اراده، هوس، باور، اعتقاد و........
بیاییم با پیدا کردن جواب این مسئله پیچ و خم های زندگی را هموار کنیم.
نرمه خاک های سیاه زندگی را پیدا کنیم:
رسیدن به آه و افسوس های دیروز، همان نرمه خاکهای سیاه مانده در الک است و ناتوانی تشخیص، و دل نکندن از آن آه و افسوس ها، آوردن عذر بدتر از گناهی است که نمی خواهیم آنها را گم کنیم.
واقعیت این است که آنها را دوست داریم و باور لحظه های تنهاییم شده اند. و مشکل من همین دوست داشتن هایست که همه گلهای آرزوهای فردایم را پژمرده میکند. بسیاری از دوست داشتن های گذشته ما، باورهایست که بزرگترین مانع رسیدن به یک زندگی زیبا در هر صبحی می شود، که نمی گذارد به آن برسیم.
تا کنون فکر کردید چرا زمانی که دوران بچگی را پشت سر گذاشتید. همه می گویند چقدر بزرگ شده ای؟
برای این است که از لحظه تولد و بچگی تا آن زمان هر لحظه بدنبال فهمیدن ها بودید.
پس مراقب باشید که در پیری نگویند نفهم و خرفت شدی!
عزیز من
بزرگی در فهمیدن معنای آدم بودن است
بزرگی در فهمیدن دلیل و معنای زندگی است
نه در گذراندن تعداد سالهای بعد از تولد و پیر شدن.
نمی دانم چرا؟
بیشتر ما آدمها وقتی از چیزی خوشمان نمیاد بدی اش را می گوییم و یا وقتی منظور حرفی را نمی فهمیم یا با آن مخالفیم از احمقانه بودن آن چه حرفهایی می زنیم.
آغاز زندگی
خنده داره که برای دکتر و وکیل شدن، برای مهندس شدن حتا برای یک مکانیک شدن باید آموزش ببینیم ولی برای همسر شدن، برای پدر و مادر شدن، نه.
این دیگه چه حرفیه؟ یک عمر همینطور بوده
همینکه به قول معروف به سن مثلاً بلوغ رسیدیم، می توان همسر شد، می توان پدر و مادر شد.
حالا اینکه معنای بلوغ چیه و به بلوغ چی رسیدیم بماند.
و این میشه که با تعجب و ناباوری هر روز از یک جایی صدایی می شنویم که: راستی فهمیدی فلانی هم طلاق گرفت.
راست میگی او هم طلاق گرفت. آخر او برای چی؟
آخ آخ گفتن ها، بد و خوب گفتن ها، متهم کردن ها میشه نقل مجلس دورهم نشینی ها و بعد از مدتی فراموشی و عادی شدن این مسئله تا خبر بعدی.
نتیجه این میشه که روز بروز تعداد طلاق ها بیشتر و بیشتر میشه. تازه بیشتر همون هایی هم که مثلاً با هم زندگی می کنند، با هم زندگی نمی کنند همدیگر را تحمل می کنند. که اسم این تحمل هم میشه طلاق عاطفی یا طلاق خاموش.
چرا؟
واقعا ازدواج راه رسیدن به کجا و به چیست؟
رسیدن به عشق و دوست داشتن که به معنای آن هم نرسیدیم
یا رسیدن به انجام دهها وظیفه که نسل به نسل فقط به ارث بردیم.
وظیفه های خسته کننده ای که بعد از مدتی خود را فدا شده و آرزوهای بر باد رفته می بینیم.
چرا؟
چون فکر می کنیم خودمان همه چی را می دانیم
چون همیشه دیگران اشتباه می کنند.
چون هیچوقت دنبال شناخت احساسات خودمان نیستیم.
چون هیچوقت دنبال شناخت چگونه فکر کردن نیستیم که از کجا می آید و ما را به کجا می برد؟
همراه خوبم آیا زندگی کارگاهی برای انجام وظیفه های دیکته شده است؟
پس کانون عشق کجاست؟
همراهم باش
می دانی....
می دانی چرا همه ما آدمها تمام عمر دنبال دوست داشتن و دوست داشته شدن هستیم چون قلب هر یک از ما با نصف و نیمه محبت جان گرفته و با این نصفه نمی توانیم جاودانه زندگی کند. پس برای کامل شدن و ادامه زندگی نیاز به نصف دیگر آن داریم تا بتوانیم زندگی جاودانه داشته باشیم ولی بزرگترین اشتباه همه ما این است که دنبال نیمه ای مانند خودمان می گردیم و این را هیچوقت نمی خواهیم قبول کنیم نیمه دوم تکمیل کننده ماست نه مانند خودمان.
یک لحظه صبر کن
بیا یک لحظه هیچ کاری نکن
هیچ حرفی نزن
به هیچ جا نگاه نکن
فقط و فقط طور خدا، طور همه مقدسات که قبول داری
به این موضوع برای یک لحظه فکر کن که:
تا حالا هر طور زندگی کردی،
هر طور با هر کسی با من بودن خودت
حرف زدی و روبرو شدی،
هر طوری به خیال خودت با هرکسی زرنگی کردی
هیچ وقت فراموش نکن خیلی خجالت آور است
که در آخرین لحظه عمرت
در تماشای موشکافی کردن خودت در طول زندگی
به این نتیجه برسی که:
تمامی آن چیزی که با خودت داری به گور می بری
احساس چکیدن عرق شرم بخاطر زندگی سالم نکردن همچون یک آدم باشد.
البته منظور آن آدمی که خودت بهتر می دانی کیست؟
و معنای زندگی سالم را هم
تو خودت بهتر می دانی چگونه است؟
پس اینقدر دنبال بخشیدن خداوند نباش
خداوند تو را بخاطر اختیار در انتخاب هایی که داری
آدم نامید.
فقط باید قبل از دیر شدن باور کنی
هر لحظه، همان لحظه آخر است
تو میمانی قطره های عرق شرم بر پیشانیت